حدود چهار ماه از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ گذشته بود . دولت آمریکا و بریتانیا ، شبیه «گربه نره» و «روباه مکارِ» «قصه ی پینوکیو »، باز هم گِرد دولت و سلطنت ایران چرخیده و با روی کار آوردن مجدد شاه ، قصد احیای خویش داشتند . قرار بود عادی سازی شود . هم رابطه با بریتانیا هم قدرت گرفتن آمریکا در ایرانی که سلطنت داشت و نداشت ، دولت داشت و نداشت ...
ملتی که امام نداشته باشد ، ملتی ساکن و راکد است . دینی(اسلامی) که از او سیاست را گرفته باشند ، مذهبی ساکن و راکد است! جامعه ای که اعتماد به نفس و امیدش را گرفته باشند ، ساکن و راکد است .
در ۱۶ آذر ، همه غرق رکود و سکون بودند جز عده ای دانشجو که به مثابه موذن بودند برای جامعه ای که خسته و افسرده از غم های روزگاران بود ، زمینی دلمرده ، سقف آسمانی کوتاه و گوشی سیلی خورده از درد استعمارزدگی و استکبارزدگی ...
پس از عزل « رضا شاه » ، حوزه های علمیه نفسی تازه گرفته بودند اما این نفس های تازه صرف چه می شد ؟ پیش فرض این بود که سلطنت در کنار مشروطیت و وجود دولت و مجلس، مشروعیت دارد . این فرآیند سالها ادامه داشت و شاید جز امام خمینی رحمهالله تعالی علیه ، کسی نبود که به صورت جدی ، از آغاز کار ، دعوی اش نفی سلطنت و حرکت برای تحقق استقلال کشور باشد .
در آن سالهای سرد ، حوزه های علمیه سرگرم کار خود بودند و شاید برخی علماء تجربه ی تلخ ورود آیت الله کاشانی به عرصه ی سیاست و دفاع از مصدق و ملی شدن صنعت نفت و بعد اختلاف و کودتا و باقی ماجراها را بر سر اسلام سیاسی می کوبیدند !
آن سوی ماجرا ، توده ای ها و چپ ها بودند که جان گرفته بودند و بیم آن می رفت که در دانشگاه و در کف میدان جامعه ، هویت دینی را نابود سازند که البته تجربه ی سالهای بعد نشان داد که پایان کار جریان های التقاطی ، انحراف است .
حالا قرار بود معاون رئیس جمهور آمریکا به ایران بیاید تا پیروزی مطلق آمریکا در ایران را به رخ جهان بکشد و اثبات کند که توان بردن و آوردن شاه یک مملکت را دارد و می تواند همه را مدیریت کند ؛ از شاه و دربار ، تا مذهبی ها و ملی گراها و توده ای ها و ...
شاید در آن روزگار ، کوچکترین نور ، نور اعتراض دانشجویان به حضور کودتاگران آمریکایی در ایران بود ! اعتراضی که به شهادت سه دانشجو ختم شد .
به قول مرحوم شریعتی ، «سه قطره خون »، «سه آذر اهورایی» و شاید سه قربانی از دانشگاه در راه اعتراض به حضور کودتاچیان آمریکایی در ایران و اعتراض به رژیم و سلطنتی که بودن یا نبودنش را از آمریکایی ها داشت !
مصطفی بزرگنیا و احمد قندچی و مهدی شریعترضوی که هنگام اعتراض به دیدار رسمی ریچارد نیکسون معاون رئیسجمهور وقت ایالات متحده آمریکا و در اعتراض به از سرگیری روابط ایران با بریتانیا، در تاریخ ۱۶ آذر ۱۳۳۲ در دانشگاه تهران کشته شدند، در تاریخ ثبت کردند که دانشگاه با آمریکا و خوی استکباری اش ، و انگلیس و خوی استعماری اش ، و سلطنت و خوی اشرافی اش مخالف اند و شگفتا استکبار و استعمار و استحمار ، هنوز قطع امید نکرده و خواهان آن است که از دانشجو ، یار موافق بساز !
گاه به نام آزادی ، گاه به اسم مذاکره ، گاه به بهانه ی گفتگوی تمدن ها ، گاه به رسم تنش زدایی ، گاه به شیوه ی تهی کردن دانشجو و دانشگاه از مسائل معرفتی و معنوی ، گاه با ترفند فریب دانشجویان برای قبل و بال مرده بادها و زنده بادهای گذرای حزبی و جناحی و گاه با اشتغال دانشجویان دختر و پسر به یکدیگر و تغییر دانشگاه به کافه های روشنفکری برای دودی و دمی و عاشقانه ای آرام !! و گاه و گاه و گاه ... و چه درد بزرگی دارد اگر ندانیم روز دانشجو چه روزی است و به هم تبریک بگوییم !
تبریک بگوییم که ما را کشتند ؟! تبریک بگوییم که هنوز هم از ما می کشند ؟! آن روزها «دانشجو » را می کشتند حالا هم «دانشجو» می کشند و هم «استاد» را ... چیزی تغییر نکرده است جز آنکه ما در این روزگار عادت کرده ایم به تبریک روز دانشجو ، حال آنکه روز «دانشجو »، مبارک نیست ، مگر «شهادت» مبارکش کند !
شگفتا دانشگاه و دانشجویی که به فکر استنداپ کمدی برای جشن روز دانشجو است و چه استنداپی مضحک تر از رفتار ما در قبال روز دانشجو ! روزی که نماد استکبار ستیزی و سالروز شهادت سه آذر ، سه قربانی استکبار و سلطنت است ؛ روزی است که باید نام و عکس و لباس خونی شهدای دانشجو و استادان ترور شده توسط آمریکا و اسرائیل را به دست گرفته و به حافظه های آلزایمر گرفته جریان های سازشکار نشان دهیم و بگوییم ؛ « های ، ببینید با ما و فرزندان این مرز و بوم چه کرده اند ؟! »...
و شگفتا در همین دانشگاه های ایران در دهه های هفتاد و هشتاد کاری کردند که دانشجوها تهی از حافظه ی تاریخی شدند و از بینشان یارکشی شد برای مقابله با انقلابی که رهبرانش ، حرکت دانشجویان را انقلاب دوم دانسته و دانشجو را موذن جامعه معرفی کرده و همیشه چشم امیدشان به دانشگاه و دانشجویان و استادنش بوده که «تولید علم بومی» کنند و «علوم اقتدار آفرین » را به تعالی رسانده و خواسته اند که دانشجو هم خود را بسازد و هم جامعه را ...
انقلابی که رهبرانش از « جنبش های عدالت خواه دانشجویی » دفاع کرده اند و « مطالبات دانشجویان » را شنیده اند و بر « پیوند دانشگاه با حوزه و حاکمیت » تأکید داشته اند .
حالا سوال اینجاست چرا دانشگاه در طلیعه ی نیم قرن انقلاب اسلامی ، هنوز آنطور که شایسته ی نام دانشگاه ضد استکباری و ضد استعماری جمهوری اسلامی ایران است ، فعالیت نمی کند ؟
در ماجرای غزه و مسایل مربوط به مقاومت و جنگ دوازده روزه و ترور دانشمندان و شهادت دانشجویان ، دانشگاه و استادان منفعل بودند .
( منکر پویش ها و جنبش های دانشجویان و استادان بسیجی و هیئات مذهبی دانشجویی و دانشجویان جهادگر نمی شویم اما واقعیت این است که استکبار ستیزی و مقابله با آمریکا و اسرائیل ، گفتمان جمهور دانشجویان و استادان ایران نیست و چه بسا عده ای تشکیک کنند به اینکه؛
- تا کی باید بگوییم مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکا ؟!
- چرا بی خیال این همه مرده بادها و زنده باد ها نمی شویم !!!
- اوضاع کشور خودمان داغون است !
- حجاب ، مانع آزادی است ...
- رهبر ، دیکتاتور / مسئولان فاسد/ و رسانه ، میلی/ و مردم در فقر و فلاکت اند و چاره، مذاکره دائمی با آمریکا و سرخم کردن در برابر خواسته های غربی ها و تنش زدایی با اسرائیل است ! ... )
شگفتا که این سخنان هماهنگ است با آنچه از رسانه های معلوم الحال داخلی و خارجی منتشر می شود ! و نشان می دهد ، اتاق فکرها ، یکی ست ...
از فرق سر تا نوک پا فرنگی شدن ، وابستگی تمام قد دانشگاه و حکومت به غرب ، رواج سبک زندگی غربی در دانشگاه و وابستگی به ایسم های غربی و شرقی پدیده هایی هستند که در گذشته تجربه شده بودند و حرف تازه ای نیست و بازگشت به آنها و نفی تمام آنچه در نیم قرن انقلاب اسلامی اتفاق افتاده ، نوعی « ارتجاع » و بازگشت به گذشته محسوب می شود و دانشگاه ، محلی برای ارتجاع نیست !
۱۶ آذر ۱۴۰۴ اولین روز دانشجو پس از جنگ دوازده روزه است . آمریکا و اسرائیل از ما دانشجو و استاد گرفته و ما را داغدار «آذرها» ی متعدد کرده اند ...
تبریک گفتن روز دانشجو بدون برجسته کردن وجوه استکبارستیزی ، استعمار ستیزی ، مطالبه گری ، روشنگری ، عدالت خواهی و بدون برجسته کردن تفاوت دانشگاه انقلاب اسلامی با سایر دانشگاه های جهان ، خیانت به آرمان های شهدای دانشجو ست .
میان دانشجو و استاد دانشگاه با سلیبریتی هایی که نان سکوتشان را می خورند و عموما از زندگی واقعی مردم جدا هستند ، باید تفاوت آشکار باشد .
سلیبریتی هایی که مصرف کننده ی امنیت و علم و دانش و رسانه و مصرف کننده ی عواطف مردم هستند بدون توجه به دغدغه های مردم و بدون توجه به بانیان دردهای مردم و بدون توجه به بلایی که استکبار و استعمار و استحمار بر سر جوامع آورده است ...
سلیبریتی های همیشه طلبکار و همیشه ساکن ...سلیبریتی های همیشه در جشن ، همیشه در خوشی ... دانشگاه و دانشجو و استادان دانشگاه ، اگر در زمین سلیبریتی ها و جریان های سیاست زده ی حزبی وارد شوند ، دانشگاه و دانشجو و استاد تراز انقلاب اسلامی نخواهند بود .
عجیب اینکه امروز ، در اروپا و حتی آمریکا ، دانشجویان و استادان و حتی سلیبریتی ها و ستارگان سینما و ورزش و ... بیدار شده و از جنایات آمریکا و اسرائیل فریاد می کشند ، کتک می خورند ، زخمی و زندانی می شوند اما در ایران اسلامی ما ...
خنثی بودن دانشگاه و بی تفاوتی دانشگاهیان به آنچه در جامعه خودمان و جوامع دیگر می گذرد ، بیش و پیش از آنکه نوعی اعتراض محسوب شود ، نوعی خستگی و رکود و سکون محسوب می شود.
فرق است میان دانشگاه ، دانشجو و استادی که در دهه ی ۲۰ و ۳۰ پیشرفت را در تغییر هویت ایرانی و اسلامی می دانست و شوق از نوک پا تا فرق سر فرنگی شدن داشت ؛ با دانشگاه ، دانشجو و استادانی که ایران امروز را با دانش بومی به قله ها نزدیک کرده و آرزوی تعالی ایران اسلامی را دارند .
آینده از آن استاد و دانشجویی است که بداند که استکبار و استعمار طی سالیان دراز با او و جامعه اش چه کرده اند و حالا او چه باید کند ؟
ننگ است بر ما که «روز دانشجو» را مبدل به « روز فریاد و روز خونخواهی» نکنیم و ندانیم که مقصدمان کجاست و برای چه موظف شده ایم به شکافتن علوم و تعالی دانش و ارتقاء معنویت و اخلاق و فتح قله های دانش و بینش .
*دانشجوی فلسفه