مدرنیته، به ویژه در صورت متأخر خود، پروژهای نانوشته اما فراگیر را پیش برده است؛ پروژه قهرمانزدایی. قهرمان در این منطق یا به اسطورهای متعلق به گذشته تقلیل مییابد، یا به اختلالی در نظم سیستماتیک تعبیر میشود. جامعه سالم، جامعهای است که «بینیاز از قهرمان» باشد و انسان ایدهآل، انسانی است که در شبکهای از رویهها، آییننامهها و سازوکارها حل شود. نتیجه آنکه کنش ممتاز، ایثار و شهادت، نه امکانی زنده، بلکه استثنایی مزاحم تلقی میشود.
در انقلاب اسلامی، خودِ سیستم قهرمان ساز است؛ به این معنا که قهرمان را بازتولید میکند. قهرمان در این منطق، حادثه نیست؛ پیامد طبیعی یک سازوکار است.
در اینجا قهرمان بودن یک لحظه گذرا یا فوران احساسی نیست. قهرمانشدن جزئی از تنظیمات درونی نظام است؛ همچون ساعتی که برای زمانهای بحرانی دقیقتر ساخته شده است. به این دلیل، در شرایط عادی شاید چندان به چشم نیاید، اما در بحرانها، جنگ و موقعیتهای حدی، نهتنها از کار نمیافتد، بلکه بهترین عملکرد خود را نشان میدهد. این دقیقاً نقطه مقابل منطق مدرن است که در بحرانها، ناگزیر به تعلیق ارزشها و فروپاشی معنا میشود.
شهید حججی، بهعنوان جوانی از دهه هفتاد، تجسم عینی این منطق است. او نه اسطورهای تاریخی بود و نه محصول تبلیغ. او به درستی «حجت خدا در زمان ما» بود، به این معنا که نشان داد قهرمان نه در گذشته دفن شده و نه در آینده موهوم وعده داده شده است؛ قهرمان در اکنون امکانپذیر است. پیشِ روی ما ایستاده، نه پشت سرمان.
اهمیت حججی ها در این است که روایت مدرن قهرمانزدایی را از درون فرو میریزد. او ثابت کرد که در جهانی که ادعا میشود دیگر جایی برای امر قهرمانانه نیست، هنوز میتوان انسانی دید که آزادانه، آگاهانه و بدون اجبار ساختاری، در نقطه اوج مسئولیت اخلاقی بایستد.
جنگ تحمیلی 12روزه نیز استمرار منطق مذکور بود. آنچه رخ داد، نه واکنشی هیجانی و نه بسیجی موقت، بلکه تجلی تداوم سیستمی بود که قهرمانسازی در آن استثنا نیست. این تداوم، پاسخ عملی انقلاب اسلامی به مدرنیته متأخر است؛ پاسخی که نه با نقد صرف، بلکه با تولید انسانِ قهرمان داده میشود.