خبرگزاری مهر؛ گروه استانها: در آستانه سالگرد شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی و شهید مجاهد ابومهدی المهندس، بازخوانی نقش این دو چهره تاریخساز جبهه مقاومت، ضرورتی فراتر از یک یادبود سالانه است. آنان نهفقط فرماندهان میدانی، بلکه معماران یک نظم نوین امنیتی سیاسی در غرب آسیا بودند؛ نظمی که بر مردم، ایمان و عقلانیت راهبردی استوار شد. در همین راستا، حجتالاسلام و المسلمین عابدین رستمی، امام جمعه قروه، در گفتوگویی تفصیلی با خبرنگار مهر، به تبیین ابعاد شخصیتی، فکری و راهبردی این دو شهید بزرگوار پرداخته است که در ادامه میخوانید.
نقش شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس را در تغییر معادلات امنیتی و سیاسی منطقه چگونه ارزیابی میکنید؟
در آستانه سالگرد شهادت دو چهره ممتاز و تاریخساز جبهه مقاومت، شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی و شهید مجاهد ابومهدی المهندس، یاد و نام آنان را گرامی میداریم؛ دو شخصیتی که هم در میدان نبرد، هم در عمق وجدان ملتها نقشآفرین بودند. بهویژه شهید حاج قاسم سلیمانی که بحق «سردار دلها» نام گرفت؛ شخصیتی که فراتر از مرزهای جغرافیایی، در دلهای مردم ایران و امت اسلامی جای داشت. او تنها فرماندهای نظامی نبود، بلکه پناه مردم در سختیها، سیلها، حوادث و بحرانها بود؛ انسانی برخاسته از متن مردم، در کنار مردم و برای مردم. این محبوبیت کمنظیر، ریشه در صداقت، اخلاص، شجاعت و پیوند عمیق او با فرهنگ عاشورا و ولایت داشت.
در چنین افقی، برای ارزیابی نقش این دو شهید بزرگوار در تغییر معادلات امنیتی و سیاسی منطقه، باید از نگاههای سطحی و مقطعی عبور کرد و به یک تحلیل راهبردی و تاریخی دست یافت.
و اما در پاسخ به سوال شما، میتوان به ۵ مسئله کلی اشاره کرد:
نخست؛ مسئله «دگرگونی بنیادین در الگوی امنیت منطقهای»
دوم؛ مهار و شکست پروژه «دولتسازی تروریستی» داعش
سوم؛ تغییر معادله سیاسی: ارتقای مقاومت به بازیگر تعیینکننده
چهارم؛ تغییر معادله بازدارندگی در برابر آمریکا و رژیم صهیونیستی
پنجم؛ میراث راهبردی: نهادسازی، گفتمانسازی و الگوی رهبری
در مرحله نخست؛ (مسئله «دگرگونی بنیادین در الگوی امنیت منطقهای»)
پیش از نقشآفرینی شهید سلیمانی و شهید المهندس، امنیت منطقه غرب آسیا عمدتاً «وارداتی» و وابسته به قدرتهای فرامنطقهای، بهویژه آمریکا و متحدانش، تعریف میشد. دولتهای منطقه یا در برابر تهدیدات ساختاری همچون رژیم صهیونیستی دچار انفعال بودند یا در مواجهه با گروههای تروریستی تکفیری، نقش محدود و واکنشی ایفا میکردند. در این چارچوب، جریانهایی مانند القاعده و داعش پدیدههایی خودجوش تلقی نمیشدند، ابزارهایی برای مهندسی ناامنی و بازطراحی سیاسی منطقه در خدمت منافع قدرتهای سلطهگر شناخته میشدند.
پس از نقشآفرینی شهید سلیمانی و شهید المهندس، الگوی جدیدی از امنیت شکل گرفت که میتوان از آن با عنوان «امنیت مقاومتی» یاد کرد؛ الگویی مبتنی بر مردم، نیروهای بومی و پیوند اعتقادی و هویتی. این دو شهید با ایجاد و ساماندهی محور مقاومت، نظمی امنیتی جایگزین نظم تحمیلی غربی بنا نهادند و گروههای مردمی را به بازیگران مشروع و مؤثر امنیتی تبدیل کردند؛ از حشدالشعبی عراق گرفته تا نیروهای دفاع وطنی سوریه.
نتیجه آن بود که امنیت منطقه از یک پدیده تحمیلی و ناپایدار، به امنیتی درونزا، بومی و پایدار تبدیل شد.
در مرحله دوم؛ (مهار و شکست پروژه «دولتسازی تروریستی» داعش)
یکی از نقاط عطف تاریخ معاصر منطقه، شکست راهبردی پروژه داعش بهعنوان «دولتسازی تروریستی» بود؛ پروژهای که با حمایت پنهان و آشکار برخی قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای طراحی شده بود.
نقش شهید حاج قاسم سلیمانی در این مقطع، نقشی بیبدیل بود. او با حضور مستقیم در بحرانیترین میدانها (از آمرلی و سامرا تا آلبوکمال) در کنار فرماندهی نظامی، مدیریت راهبردی صحنه را نیز بر عهده داشت. اتصال جغرافیای مقاومت از ایران تا مدیترانه و هماهنگسازی همزمان میدان نظامی، سیاسی و اجتماعی، از ابتکارات کمنظیر او بود.
در کنار او، شهید ابومهدی المهندس نقش معمار سازمانی و حقوقی حشدالشعبی را ایفا کرد. او توانست مجموعهای متکثر از نیروهای داوطلب عراقی را به نهادی منسجم، قانونی و تثبیتشده در ساختار امنیت ملی عراق تبدیل کند.
نتیجه این همافزایی راهبردی، فروپاشی پروژه «خلافت داعش»، تغییر نگاه جهانی به توان بازیگران غیردولتی همسو با دولتها، و تقویت اقتدار دولتهای عراق و سوریه بود.
در مرحله سوم؛ (تغییر معادله سیاسی: ارتقای مقاومت به بازیگر تعیینکننده)
پیش از این تحول، مقاومت عمدتاً بهعنوان یک بازیگر صرفاً امنیتی یا حتی حاشیهای در معادلات سیاسی منطقه دیده میشد و تصمیمسازیهای کلان در مراکز قدرتی چون واشنگتن، تلآویو و برخی پایتختهای عربی انجام میگرفت.
اما پس از نقشآفرینی این دو شهید، محور مقاومت به بازیگری اجتنابناپذیر در معادلات سیاسی منطقه تبدیل شد؛ بهگونهای که بدون در نظر گرفتن نقش و منافع آن، هیچ راهحل سیاسی پایداری در کشورهایی مانند سوریه، عراق و لبنان قابل تحقق نیست. راهبرد «تغییر رژیم» که آمریکا سالها دنبال میکرد، عملاً ناکام ماند.
در واقع، شهید سلیمانی توانست امنیت میدانی را به اهرم قدرت سیاسی تبدیل کند و معادله سیاست منطقه را از بنیاد تغییر دهد.
در مرحله چهارم؛ (تغییر معادله بازدارندگی در برابر آمریکا و رژیم صهیونیستی)
یکی دیگر از دستاوردهای راهبردی این دو شهید، تثبیت معادله هزینه فایده برای دشمنان مقاومت بود. بازدارندگی ایجادشده صرفاً نظامی نبود، بلکه ابعاد اطلاعاتی و اجتماعی را نیز دربرمیگرفت.
پاسخ جمهوری اسلامی ایران به ترور شهید سلیمانی در عینالاسد، نقطه آغاز مرحلهای جدید از بازدارندگی فعال علیه آمریکا بود؛ مرحلهای که نشان داد دوران «هزینهگریزی» قدرتهای متجاوز به پایان رسیده است.
از این منظر، ترور این دو شهید نهتنها موجب تضعیف مقاومت نشد، بلکه به گسترش گفتمان آن و تعمیق عمق راهبردی جبهه مقاومت انجامید.
در مرحله پنجم؛ (میراث راهبردی: نهادسازی، گفتمانسازی و الگوی رهبری)
مهمترین میراث شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس را باید در سه حوزه جستوجو کرد:
نخست، نهادسازی پایدار؛ از حشدالشعبی تا شبکه گسترده مقاومت.
دوم، گفتمانسازی مقاومت فراملی که مرزهای قومی و جغرافیایی را درنوردید.
سوم، ارائه الگویی نوین از فرماندهی میدانی؛ فرماندهیای مردمی، اخلاقی و فراملی.
این الگو، ترکیبی متوازن از عقلانیت سیاسی و شجاعت میدانی بود؛ الگویی که نشان داد میتوان هم اهل تدبیر بود و هم اهل میدان، هم اهل اخلاق بود و هم اهل اقتدار. این میراث، امروز بیش از هر زمان دیگری، برای آینده منطقه و برای نسلهای دانشگاهی و نخبگانی ما الهامبخش است.
مکتب فکری این دو شهید چه تفاوتی با الگوهای رایج قدرت و امنیت در نظام بینالملل دارد؟
مکتب فکری شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس، قرائتی بدیل و عمیق از «قدرت و امنیت» در برابر الگوهای مسلط نظام بینالملل ارائه میدهد؛ قرائتی که ریشه در ایمان، مردم و مشروعیت اجتماعی دارد. در این مکتب، قدرت صرفاً حاصل انباشت ابزار سخت نظامی یا برتری اقتصادی و فناورانه نیست، بلکه برآیند پیوند هوشمندانه قدرت نرم و سخت با اراده مردمی است. از این منظر، امنیت زمانی پایدار است که از دل جامعه بجوشد و با رضایت و مشارکت مردم همراه باشد؛ در حالیکه الگوهای رایج جهانی، امنیت را عمدتاً دولتمحور، از بالا به پایین و متکی بر مداخله خارجی، پایگاههای نظامی و ائتلافهای رسمی تعریف میکنند.
تفاوت بنیادین دیگر این مکتب، در تعریف «بازیگر امنیتی» و «نوع بازدارندگی» است. حاج قاسم و ابومهندس، نیروهای بومی، مردمی و اعتقادی را هسته اصلی امنیت میدانستند و نمونههایی چون حشدالشعبی را بهعنوان بازیگران مشروع و مؤثر امنیتی تثبیت کردند. بازدارندگی در این نگاه، پدیدهای چندلایه است که علاوه بر توان نظامی، بر سرمایه اجتماعی، باور اعتقادی و اراده جمعی استوار است؛ برخلاف الگوی مسلط بینالمللی که بازدارندگی را عمدتاً در موشک، فناوری پیشرفته و برتری سختافزاری خلاصه میکند.
در سطح هدف و غایت قدرت نیز، این مکتب تفاوتی ماهوی با منطق رایج دارد. قدرت در مکتب شهید سلیمانی و شهید المهندس، برای سلطهگری یا حداکثرسازی منافع ملی به هر قیمت نیست، بلکه ابزاری برای حفظ کرامت ملتها، دفع ظلم و ایجاد توازن عادلانه در برابر سلطه است. از همین رو، جغرافیای امنیت در این نگاه، فراملی اما ریشهدار در هویتهای محلی و فرهنگی است؛ آنچه در قالب محور مقاومت تبلور یافت، در برابر نگاهی که امنیت را صرفاً بر اساس مرزهای رسمی یا حوزههای نفوذ قدرتهای بزرگ تعریف میکند.
در نهایت، شاید مهمترین تمایز این مکتب با الگوهای رایج، در شیوه رهبری و نسبت امنیت با اخلاق باشد. رهبری حاج قاسم و ابومهدی بر پایه میدانی، مشارکتی، اخلاقمحور و الهامبخش شکل گرفت و تمرکز آن بر تعامل مستقیم با نیروها و میدان عمل بود، ساختار بروکراتیک و اتاقفرماندهی محور جایگاه اصلی نداشت. آنان اخلاق را جز ذاتی امنیت میدانستند و باور داشتند امنیتی که از اخلاق، عدالت و معنویت تهی شود، دیر یا زود به شکست میانجامد. این همان نقطهای است که مکتب آنان را به یک الگوی ماندگار و تمدنساز در برابر منطق قدرتمحور نظام بینالملل تبدیل کرده است.
چگونه اقدامات این دو فرمانده موجب ناکامی پروژههای سلطه و تروریسم سازمانیافته شد؟
اقدامات شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس، پروژههای سلطه و تروریسم سازمانیافته را هم در میدان نظامی و هم در سطح «منطق راهبردی، کارکرد سیاسی و مشروعیت اجتماعی» با شکست مواجه ساخت. این دو فرمانده، تروریسم تکفیری را صرفاً یک تهدید امنیتی یا انحراف اعتقادی ندانستند، بلکه آن را بهمثابه یک پروژه مهندسیشده سلطه برای فروپاشی دولتها، تضعیف هویتها و مهار اراده ملتها تحلیل کردند. از همین رو، مقابله با داعش در مکتب آنان از سطح عملیات ضدتروریستی فراتر رفت و به یک مواجهه تمدنی و ژئوپلیتیکی با نظام سلطه ارتقا یافت؛ مواجههای که بنیانهای فکری و کارکردی تروریسم را هدف قرار داد.
در گام بعد، این دو شهید با جایگزینی قدرت بومی مردمی بهجای قدرت نیابتی و مداخله خارجی، یکی از ستونهای اصلی پروژه سلطه را فرو ریختند. شکلگیری و تثبیت حشدالشعبی، نمونهای روشن از تلفیق مردم، دین و دولت در یک سازوکار مشروع امنیتی بود؛ جایی که دفاع از سرزمین به دفاع از هویت و کرامت تبدیل شد. این الگو، منطق سلطه را که بر «هزینه کم و کنترل از راه دور» استوار بود، با بنبست مواجه کرد و امکان بازتولید ناامنی از مسیر نیروهای نیابتی را به حداقل رساند.
تمایز راهبردی دیگر در اقدامات این دو فرمانده، پیوند وثیق میدان و سیاست بود. آنان بهخوبی میدانستند که پیروزیهای نظامیِ فاقد تثبیت سیاسی، خود مقدمه شکستهای آینده است. از این رو، همزمان با پیشروی میدانی، حفظ دولتهای مشروع، تقویت نهادهای رسمی و جلوگیری از خلأ قدرت را دنبال کردند. نتیجه این رویکرد آن بود که پروژه «دولتسازی تروریستی» داعش که دارای جغرافیا، منابع مالی و روایت جعلی دینی بود در سطح ساختاری فروپاشید و از یک پروژه نظمساز، به تهدیدی فرسایشی و فاقد افق راهبردی تبدیل شد.
در نهایت، با نهادسازی پایدار، تغییر بنیان بازدارندگی از سلاحمحوری به ارادهمحوری، و مشروعیتبخشی اخلاقی و دینی به کنش مقاومت، جبهه مقاومت از یک واکنش اضطراری به یک نظم پایدار امنیتی سیاسی ارتقا یافت. دشمن با قدرتی مواجه شد که قابل حذف کامل نبود و مهار مطلق آن ممکن نمینمود؛ قدرتی که ریشه در ایمان، عقلانیت و سازمان اجتماعی داشت. بهبیان دقیقتر، شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس امنیت را از انحصار قدرتهای بزرگ خارج کردند، مردم را به بازیگران اصلی تاریخ بازگرداندند و نشان دادند که در جهان معاصر، ارادههای معنادار و مشروع، بر سازههای سلطهمحور غلبه میکنند.
ترور این دو شهید چه پیامدهایی برای جبهه مقاومت و نظم منطقهای به همراه داشت؟
ترور شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس، رویدادی صرفاً امنیتی یا مقطعی نبود، بلکه نقطهای تعیینکننده در تحولات جبهه مقاومت و نظم منطقهای به شمار میآید؛ رویدادی که بهصورت همزمان، پیامدهای مثبت و منفی به همراه داشت. فهم دقیق این پیامدها، نیازمند نگاهی تحلیلی و راهبردی است؛ نگاهی که از انکار کاستیها پرهیز میکند و در عین حال، ظرفیتهای تاریخیِ نهفته در این حادثه را آشکار میسازد.
(۱) پیامدهای مثبت عبارتاند از:
ترور شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس، اگرچه در ظاهر یک ضایعه سنگین و دردناک بود، اما در باطن خود ظرفیتهای بزرگی را برای جبهه مقاومت آشکار و فعال کرد. نخستین و شاید مهمترین دستاورد ناخواسته ترور برای دشمن، تبدیل فرمانده به مکتب بود. حاج قاسم و ابومهدی با شهادت، از سطح دو شخصیت اثرگذار به الگویی ملی و وحدتآفرین، الهامبخش و قابل تکثیر ارتقا یافتند. وابستگی جبهه مقاومت به افراد، جای خود را به «مکتب مقاومت» داد؛ مکتبی که حذفپذیر نیست و در قالب نسلها و شبکهها بازتولید میشود. این تحول، یکی از عمیقترین تغییرات راهبردی در منطق استمرار مقاومت به شمار میرود.
در واقع، میتوان گفت که این دو شهید با شهادت، از سطح فرماندهان برجسته به الگوهای فراشخصی ارتقا یافتند؛ الگوهایی که دیگر به زمان، مکان یا فرد خاصی محدود نیستند. امروز «مکتب شهید سلیمانی» و «مکتب ابومهدی» به زبان مشترک مقاومت تبدیل شده است؛ زبانی که اخلاص، عقلانیت، شجاعت و مردمباوری را در کنار هم معنا میکند و قابل حذف یا ترور نیست.
دومین پیامد مثبت، رویش نسلی آگاه، انتخابگر و مسئولیتپذیر در جبهه مقاومت است. نسلی که با مشاهده سرانجام این مسیر، یعنی شهادت، دچار تردید نشد، بلکه با بصیرت بیشتری وارد میدان شد. این نسل، مقاومت را یک هیجان مقطعی ندانسته، بلکه آن را یک تکلیف تاریخی و اخلاقی میدانند. از منظر اجتماعی نیز، نحوه ترور این دو شهید، چهره واقعی مدعیان حقوق بشر و نظم جهانی را برای افکار عمومی منطقه و حتی جهان آشکار ساخت و مشروعیت اخلاقی مقاومت را بهعنوان دفاع مشروع از انسان، کرامت و سرزمین، بهطور محسوسی ارتقا داد.
پیامد مثبت سوم، تقویت همگرایی درونی و عمقیافتن هویت تاریخی مقاومت بود. فقدان این دو شهید، اگرچه در کوتاهمدت شوکآور بود، اما در میانمدت موجب انسجام بیشتر جریان مقاومت، کاهش رقابتهای درونگروهی و تقویت احساس سرنوشت مشترک شد. مقاومت از یک واکنش امنیتی به تهدید، به یک جریان ریشهدار تاریخی و تمدنی تبدیل گردید که حامل حافظه جمعی، روایت مشترک و افق بلندمدت است؛ امری که ضامن ماندگاری آن در برابر فشارها و توطئههاست.
(۲) شهادت این دو شهید بزرگ، پیامدهای منفی نیز داشته است:
در کنار این دستاوردها، ترور این دو شهید بزرگوار، پیامدهای منفی و چالشهایی واقعی نیز به همراه داشت که نگاه عالمانه و منصفانه اقتضا میکند به آنها توجه شود.
نخستین چالش، خلأ حضور شخصیتهای کاریزماتیک، میدانی و جامعالاطراف بود. شهید حاج قاسم و شهید ابومهدی صرفاً فرماندهان نظامی نبودند؛ آنان محور اعتماد، حلکننده اختلافات و پل ارتباطی میان جریانها و ملتها بودند. فقدان چنین چهرههایی، در برخی مقاطع موجب کندی تصمیمگیری و افزایش هزینههای هماهنگی در جبهه مقاومت شد.
دومین پیامد منفی، افزایش خطر واکنشهای احساسی و شتابزده در کوتاهمدت بود. داغ سنگین شهادت این بزرگان میتوانست زمینهساز فشار افکار عمومی برای پاسخهای عجولانه شود؛ پاسخهایی که اگر از عقلانیت راهبردی فاصله میگرفت، ممکن بود مقاومت را ناخواسته در زمین طراحیشده دشمن قرار دهد. از سوی دیگر، عدم مجازات سریع و همتراز عاملان این جنایت، این نگرانی را بهوجود آورد که ترور بهعنوان یک ابزار تکرارپذیر در رفتار دشمن تثبیت شود.
نکته سوم، تشدید جنگ روایتها و تحریف شناختی بود. پس از شهادت این دو فرمانده، تلاش گستردهای برای عادیسازی ترور، تخریب شخصیت آنان و مخدوشسازی مفهوم مقاومت آغاز شد. در صورت ضعف در روایتگری هوشمندانه و تبیین عالمانه، این جنگ شناختی میتواند به فرسایش تدریجی افکار عمومی، بهویژه در میان نسل جوان، منجر شود. از اینرو، تبدیل این چالشها به فرصت، نیازمند نهادسازی فکری، تعمیق گفتمان و حفظ پیوند میان عقلانیت دینی و واقعیتهای میدانی است.
از منظر شما، چگونه میتوان اندیشه و سیره این شهدا را به گفتمان پایدار برای نسل آینده تبدیل کرد؟
به اعتقاد من، اندیشه و سیره حاج قاسم و یاران شهیدش، گفتمانی پایدار برای نسل آینده است؛ گفتمانی که صرفاً یک خاطره احساسی یا الگویی مقطعی برای شرایط خاص نیست، بلکه یک «هویتسازِ عقلانی معنویِ عملگرا» به شمار میآیددر این گفتمان، قدرت از دل معنا، ایمان و احساس مسئولیت تاریخی برمیخیزد و بر اساس زور عریان یا محاسبات صرف مادی شکل نمیگیرد. حاج قاسم توانست میان معنا و قدرت جمع کند؛ جمعی که اگر یکی از آن دو حذف شود، یا به سلطه میانجامد یا به انفعال. این نسبت درست، همان چیزی است که نسل آینده برای ماندن در مسیر آرمانها به آن نیاز دارد.
عنصر محوری دیگر در تبدیل این سیره به گفتمان پایدار، عقلانیت انقلابی است که اسیر احساسگرایی هیجانی نمیشود و در محافظهکاری منفعلانه متوقف نمیماند. تصمیمگیریهای حاج قاسم مبتنی بر شناخت دقیق میدان، محاسبه هزینه و فایده، و در عین حال شجاعت در اقدام بود. نسل آینده با شعار و هیجان زنده نمیماند، بلکه با عقلانیتی که آرمان دارد و آرمانی که عقلانیت را نفی نمیکند، مسیر خود را ادامه میدهد. در این چارچوب، انسان دیگر تماشاگر تاریخ یا قربانی شرایط نیست، بلکه انسانِ مسئولِ تاریخی است که خود را در قبال سرنوشت امت و جامعه متعهد میداند.
از سوی دیگر، مردمپایگی در این مکتب، بدون سقوط به پوپولیسم معنا میشود. مردم در نگاه حاج قاسم ابزار سیاست نبودند، بلکه صاحبان اصلی صحنه بودند؛ در عین حال، احساسات آنان نیز دستمایه سیاستبازی قرار نمیگرفت. این نگاه کرامتمحور، همراه با فهم درست از مفهوم شهادت، شهادتمحوری آگاهانه و مسئولانه را به جای مرگطلبی صرف ترویج میدهد و میتواند برای نسل آینده الهامبخش باشد. شهادت در این گفتمان، هدف نهایی نیست، بلکه اوج مسیر مسئولیت است؛ مسیری که «چرایی» آن روشن شده و انسان میداند برای چه میایستد و هزینه میدهد.
در نهایت، پایداری این گفتمان در گرو تأکید بر اخلاق در متن میدان، نهادسازی بهجای قهرمانسازی و امیدِ واقعبینانه است. اخلاق در این مکتب، زینت حاشیهای سیاست و امنیت نیست، بلکه هسته تصمیمگیری است. حاج قاسم اگرچه خود قهرمان بود، اما قهرمانمحور نیندیشید؛ ساختار ساخت، نیرو تربیت کرد و مقاومت را تکثیرپذیر نمود. این نگاه، همراه با امیدی که سادهلوحانه نیست و مأیوسانه هم نمیباشد، بلکه بر شناخت دقیق میدان و سنتهای الهی استوار است، میتواند اندیشه و سیره این شهدا را به گفتمانی زنده، مؤثر و تمدنساز برای نسل آینده تبدیل کند.
نسبت «اخلاص، جهاد و شهادت» در سیره عملی این دو شهید چگونه قابل تبیین است؟
نسبت «اخلاص، جهاد و شهادت» در سیره عملی شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس، نمایانگر یک مسیر کامل تربیتی و راهبردی است که از دل ایمان برخاسته و به قلههای معنویت و اثرگذاری اجتماعی میرسد. این دو شهید، جهاد را صرفاً عرصهای نظامی و تاکتیکی نمیدیدند، بلکه آن را تجلی اخلاص در عمل برای خدا و مردم تعریف میکردند. اخلاص، هسته مرکزی انگیزه آنان بود؛ نیرویی که هر اقدام میدانی، هر تصمیم راهبردی و هر ابتکار اجتماعی را از خودخواهی، سیاسیکاری یا منفعتطلبی مصون نگه میداشت و آن را به یک اقدام مشروع، اثرگذار و پایدار تبدیل میکرد.
در سیره آنان، جهاد و اخلاص بهصورت توأمان عمل میکردند: جهاد بدون اخلاص، صرفاً عملیات نظامی یا سیاسی میشد و فاقد اثرگذاری راهبردی و مشروعیت اجتماعی بود؛ اخلاص بدون جهاد، به یک فضیلت درونگرا و منفعل بدل میشد. شهید سلیمانی و ابومهدی، با تلفیق این دو عنصر، نشان دادند که جهاد واقعی آگاهانه، مسئولانه و در راستای دفاع از انسان، کرامت و هویت جمعی است. این جهاد، مردممحور، بومی و اخلاقمدار بود و دامنه آن فراتر از میدانهای نظامی، شامل عرصههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نیز میشد.
شهادت در این مکتب، نقطه اوج طبیعی جهاد و تجلی اخلاص است و هدفی محدود به مرگطلبی نمیباشد. آنان به نسلهای آینده میآموختند که جان خود را برای خدا و برای تحقق عدالت، امنیت و کرامت انسانی قرار دادن، اقدامی آگاهانه و معناگراست. شهادت در سیره آنان، جلوهای از اخلاص عملی در بالاترین سطح بود؛ جلوهای که در عین اینکه الهامبخش است، میتواند الگویی زنده برای تربیت نیروهای مؤمن و مسئول در حوزهها و دانشگاهها باشد.
بهبیان راهبردی، نسبت اخلاص، جهاد و شهادت در سیره این دو شهید، یک زنجیره متصل و مستحکم است: اخلاص انگیزه است، جهاد مسیر و ابزار آن، و شهادت اوج و تحقق ارزشها. این نسبت، هم جنبه فردی و معنوی دارد و هم جنبه اجتماعی و راهبردی؛ هم در سطح میدانی و عملیاتی و هم در سطح گفتمانی و تمدنی. به همین دلیل، میتوان گفت که سیره آنان نمونهای بیبدیل از تلفیق ایمان، اقدام مسئولانه و اثرگذاری تاریخی است که هم حوزویان و هم دانشگاهیان میتوانند از آن بهره ببرند و نسلهای آینده را با آن تربیت کنند.













