آیا جان رالز می‌تواند دموکراسی را نجات دهد؟

سه شنبه 25 اردیبهشت 1403 - 00:40
رالز اصل سومی از عدالت یا پایداری بین نسلی را نیز مطرح کرد که او آن را "اصل عادلانه جویی" نامید. این اصل می‌گوید که ما وظیفه مهمی داریم تا ثروت مادی و اکوسیستم‌های حیاتی را که جامعه برای نسل‌های آینده به آن وابسته است حفظ کنیم. هر کاری که برای افزایش رفاه و بالا بردن استاندارد‌های زندگی افراد کم برخوردار انجام می‌دهیم باید در محدوده یک سیاره محدود عمل کند. این جنبه از نظریه او اغلب نادیده گرفته شده، اما بدیهی است که اکنون مهم‌تر از همیشه می‌باشد.

آیا جان رالز می‌تواند دموکراسی را نجات دهد؟ / کتابی تازه که اندیشه‌های فیلسوففرارو- دنیل چندلر؛ اقتصاددان و فیسلوف در مدرسه اقتصاد لندن است. او در آن نهاد اموزشی مدیر تحقیقات برنامه سرمایه داری منسجم است. چندلر نویسنده کتاب "آزاد و برابر؛ مانیفستی برای جامعه‌ای عادلانه" که از سوی منتقدان به عنوان "موردی قوی و الهام بخش برای فلسفه جان رالز که نظریه عدالت او را از برج‌های عاج هاروارد پایین می‌کشد و به درون خیابان در میان مردم می‌کشاند" می‌باشد. "توماس پیکتی" اقتصاددان چپگرای مشهور آن کتاب را "خارق العاده" توصیف کرده و درباره ان گفته است:"آن کتاب مبنای اخلاقی یک دستور کار برابری طلبانه و یک نقشه راه برای اجرای آن را در اختیارمان قرار می‌دهد". او تحت نظر "آمارتیا کومار سن" اقتصادان هندی برنده جایزه نوبل اقتصاد تحصیل کرده است.

به گزارش فر ارو به نقل از ژاکوبن، همان گونه که در کتابم تحت عنوان "آزاد و برابر؛ مانیفستی برای جامعه عادلانه" (Free &  Equal: A Manifesto for Just Society) (چاپ شده در فوریه ۲۰۲۳ میلادی) اشاره کرده ام "جان رالز" بدون شک یکی از مهم‌ترین فیلسوفان سیاسی قرن بیستم است و نظریه عدالت او مرجعی اساسی برای بحث‌های آکادمیک در حوزه نظریه اخلاقی و سیاسی است. با این وجود، در خارج از برج عاج دانشگاهی ایده‌های او تاثیر اندکی داشته است.

من امیدوار هستم که انتشار کتاب ام این وضعیت را تغییر دهد. به باور من نظریه لیبرال رالز در مورد عدالت به شدت از بحران لیبرال دموکراسی صحبت می‌کند که بسیاری از کشور‌های توسعه یافته را در دهه گذشته فراگرفته است. ایده‌های رالز چارچوبی را برای برنامه اصلاحات سیاسی و اقتصادی گسترده ارائه می‌دهد تا نابرابری‌های ثروت و قدرت را به شدت کاهش دهد و راست افراطی خودکامه را مهار و اقدامات ان را خنثی سازد.

در ادامه به بحث درباره نظریه‌های رالز و این که یک برنامه سیاسی رالزی چگونه خواهد بود و سوسیالیست‌ها چه ارزشی در کار آن فیلسوف فقید می‌یابند خواهم پرداخت.

 در سال ۲۰۱۸ میلادی اندیشیدن درباره نگارش کتاب "آزاد و برابر" را تا حدودی در پاسخ به ادبیات رو به رشد درباره "بحران لیبرال دموکراسی" به دنبال وقوع رخدادهایی، چون برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) و پیروزی "دونالد ترامپ" در انتخابات ریاست جمهوری امریکا آغاز کردم.

کتاب‌های زیادی منتشر شده بودند و بسیاری از آن‌ها عالی بودند، اما من از نحوه نگارش آن‌ها شگفت زده شدم کتاب‌هایی درباره این که چگونه و چرا در چنین وضعیت وحشتناکی قرار گرفته ایم نوشته شده بودند، اما درباره این که پس از آن باید چه کار‌هایی انجام دهیم فراتر از یک فصل پایانی کوتاه یا چند ایده آشنا برای سیاستگذاری چیز دیگری را ذکر نکرده بودند.

هیچ راه حلی در مقیاس معضلات پیش روی لیبرال دموکراسی‌های پیشرفته وجود نداشت آن هم در زمانی که پارادایم نئولیبرال به وضوح به اتمام رسیده و فضای سیاسی و فکری برای ظهور ایده تازه‌ای فراهم شده است.

هم چنین، کتاب ام پاسخی به این احساس بود که جریان چپ در تلاش است تا از این فرصت تاریخی به وجود آمده حداکثر بهره را ببرد و یکی از دلایل آن فقدان مرجع فکری و فلسفی بود. علیرغم آن که "رونالد ریگان" و "مارگارت تاچر" می‌توانستند از ایده‌های متفکرانی مانند  "فردریش فون هایک" و "میلتون فریدمن" استفاده کنند مشخص نیست که در طیف مترقی‌ها آنان امروزه باید در کجا به دنبال ایده‌های الهام بخش در سطحی مشابه سطح متفکران ذکر شده باشند.

در یک دهه اخیر علاقه دوباره به سوسیالیسم دموکراتیک افزایش یافته چرا که آن سنت فکری چیز‌های زیادی برای ارائه دارد. با این وجود، من می‌خواستم توجه مخاطبان را به سنت لیبرال مدرن و به ویژه ایده‌های "جان رالز" جلب کنم. گرایشی در چپ وجود دارد که افکار رالز را به عنوان یک عذرخواهی لیبرال از وضعیت موجود قلمداد می‌کند و آن را کنار می‌گذارد. با این وجود، واقعیت آن است که ایده رالز بسیار رادیکال‌تر از آن چیزی می‌باشد که معمولا برسمیت شناخته شده است.

ایده‌های رالز منبعی بی نظیر و هنوز عمدتا استفاده نشده برای توسعه سیاست مترقی منسجم‌تر و جاه طلبانه‌تر را ارائه می‌دهد. از نظر سیاسی امیدوارم این کتاب بتواند به پل زدن شکاف‌ها در میان طیف‌های متنوع جریان مترقی کمک کند و بتواند برای متقاعد کردن سوسیالیست‌های دموکراتیک نسبت به پذیرش این موضوع که سنت لیبرال حاوی برخی از قوی‌ترین استدلال‌ها برای یک جامعه کاملا برابرتر است کمک کند. هم چنین، امیدوارم کتاب ام آنانی که خود را "لیبرال" توصیف می‌کنند متقاعد سازد که باید نیاز به اصلاحات گسترده در لیبرالیسم را بپذیرند.

آن چه من بیش از همه در مورد آرای رالز دوست دارم و این که فکر می‌کنم ایده‌های او در حال حاضر بسیار حیاتی هستند آن است که افکار او اساسا امیدوارکننده و سازنده است. ماموریت رالز صرفا انتقاد از جامعه آن چنان که هست نبود و مسلما او این کار را به اندازه کافی انجام نداد بلکه ماموریت اش ایجاد یک  "آرمانشهر واقع گرایانه" بود: تصویری از بهترین جامعه دموکراتیک که مردم را همان طور که هستند می‌بیند.

آن چه از رالز دریافت می‌کنید مجموعه‌ای از اصول اساسی است که با آزادی، برابری و پایداری امکان پذیر است و من بار‌ها متوجه شده ام که به این اصول باز می‌گردم تا افکار خود را در مورد همه چیز از آزادی بیان گرفته تا این که آیا آموزش باید رایگان باشد و شاید مهم‌تر از همه این که چگونه یک اقتصاد واقعا عادلانه به نظر می‌رسد مورد بازبینی و ارزیابی قرار دهم.

متاسفانه شخص رالز در مورد این که چگونه می‌توانیم این اصول را عملی سازیم چیز زیادی نگفت و این یکی از دلایلی است که ایده‌های او تاثیر زیادی در خارج از حوزه آکادمیک و حلقه دانشگاهیان نگذاشته است.

هدف اصلی کتاب من آن است که از جایی که رالز کارش را رها کرد آن را ادامه دهم استفاده از ایده‌های او برای تعیین دستور کار عملی برای این که چگونه می‌توانیم  دموکراسی را احیا کنیم و سرمایه داری را آن طور که می‌شناسیم تغییر دهیم. جوهر آزمایش فکری رالز این است که اگر می‌خواهید بفهمید که یک جامعه عادلانه چگونه خواهد بود شما باید تصور کنید که نمی‌دانستید چه موقعیتی در جامعه دارید خواه ثروتمند باشید یا فقیر، سیاه پوست باشید یا سفید پوست و غیره. این یک راه بسیار شهودی برای فکر کردن در مورد انصاف است. این در واقع یک تفسیر سکولار از "قاعده طلایی" است: این که شما باید با دیگران همانطور رفتار کنید که دوست دارید آنان با شما رفتار کنند.

با این وجود، رالز چندان به این موضوع که چگونه باید به عنوان افراد با یکدیگر رفتار کنیم نپرداخته بلکه او به چگونگی سازماندهی نهاد‌های اصلی سیاسی، حقوقی و اقتصادی علاقمند بود: دادگاه‌ها، روند دموکراتیک، بازارها، حقوق مالکیت، و ... که او آن را "ساختار اساسی جامعه" می‌نامد. در واقع، این تمرکز بر نهاد‌ها به جای رفتار فرد خود یک تحول بزرگ در تفکر سیاسی لیبرال بود و از زمان رالز واقعا جا افتاده است.

هدف آن است که افراد را به اندیشیدن بیطرفانه در مورد جامعه وادار کنیم. در انجام این کار ما وادار می‌شویم تا باور‌های سیاسی خود را که اغلب بازتاب دهنده علائق و تجربیات مان هستند به شکلی انتقادی مورد بررسی قرار دهیم. بنابراین، به جای آن که فقط به این فکر کنیم که چه چیزی برای من به عنوان یک فرد بهترین است باید از منظر‌های مختلف به مسائل نگاه کنیم.

بسیاری از ما می‌دانیم که صرفا به این دلیل که یک سیاستگذاری به طور جداگانه برای ما سودمند است آن را منصفانه نمی‌سازد. با این وجود، قضاوت‌های سیاسی روزمره ما اغلب بازتاب دهنده علائق و تجربیات خاص ما هستند چه آگاهانه باشند چه غیر آگاهانه. برای مثال، اگر به این فکر کنیم که در نهایت خود باید مالیات بیش‌تر بپردازم ممکن است کم‌تر از افزایش مالیات بر دارایی ثروتمندان حمایت کنیم یا اگر خودمان نژادپرستی را تجربه نکرده باشیم احتمال کم تری دارد که تلاش‌ها برای مقابله با بی عدالتی و تبعیض نژادی را در اولویت قرار دهیم.  

آزمایش فکری رالز مفید است، زیرا ما را وادار می‌سازد تا باور‌های سیاسی خود را به گونه‌ای انتقادی بررسی کنیم و چارچوبی مشترک برای گفتگوی دموکراتیک در مورد این که چگونه می‌توانیم جامعه را سازماندهی کنیم تا برای همگان قابل توجیه باشد به ما می‌دهد.

رالز استدلال می‌کند که ما دو اصل اساسی را انتخاب می‌کنیم که به ترتیب مربوط به آزادی و برابری می‌شوند و سپس می‌توانیم از آن‌ها برای فکر کردن به پرسش‌های ملموس‌تر در مورد چگونگی سازماندهی جامعه استفاده کنیم. اولی اصل "آزادی‌های اساسی" است که می‌گوید که همگان باید از مجموعه‌ای برابر از آزادی‌های واقعا اساسی برخوردار باشند از جمله آزادی‌های شخصی مانند آزادی بیان، مذهب و تمایلات و هم چنین آزادی‌های سیاسی که برای بازی کردن واقعا برابر به آن نیاز داریم.

ایده اصلی در مورد این که چرا ما این اصل را انتخاب می‌کنیم آن است که اگر ویژگی‌های خود را نمی‌دانستیم می‌خواستیم در جامعه‌ای زندگی کنیم که ممکن است به دلیل اعتقادات مذهبی خود یا تمایلاتمان مورد آزار و اذیت قرار بگیریم یا به دلیل رنگ پوست از حق رای محروم شویم. این اصل اول هسته لیبرال فلسفه رالز و مبنای یک قانون اساسی لیبرال دموکراتیک با منشور حقوق، قوه قضاییه مستقل و نظام سیاسی دموکراتیک است.

اصل دوم رالز که دارای دو بخش به هم پیوسته است به نظریه او خصلت برابری طلبانه متمایزی می‌بخشد و چارچوبی برای تفکر در مورد عدالت اجتماعی و اقتصادی فراهم می‌کند. نخست آن که ما "برابری عادلانه فرصت ها" را برای همگان می‌خواهیم نه صرفا عدم وجود تبعیض بلکه تضمینی برای این که همگان بدون در نظر گرفتن طبقه، نژاد یا جنسیت شانس واقعا برابری برای رشد استعداد‌ها و توانایی‌های خود داشته باشند.

بخش دوم که اصلی‌ترین و رادیکال‌ترین اصل رالز است آن که ما نابرابری‌ها را تنها در جایی مجاز می‌سازیم که در نهایت به نفع همگان باشد برای مثال، با تشویق نوآوری و رشد و به طور خاص‌تر اقتصاد خود را به گونه‌ای سازماندهی می‌کنیم تا  شانس زندگی افراد کم برخوردار را به حداکثر ممکن برسانیم. رالز این بخش را "اصل تفاوت" نامید.

علیرغم افراد اغلب در مورد این دو اصل صحبت می‌کنند رالز اصل سومی از عدالت یا پایداری بین نسلی را نیز مطرح کرد که او آن را "اصل عادلانه صرفه جویی" نامید. این اصل می‌گوید که ما وظیفه مهمی داریم تا ثروت مادی و اکوسیستم‌های حیاتی را که جامعه برای نسل‌های آینده به آن وابسته است حفظ کنیم. هر کاری که برای افزایش رفاه و بالا بردن استاندارد‌های زندگی افراد کم برخوردار انجام می‌دهیم باید در محدوده یک سیاره محدود عمل کند. این جنبه از نظریه او اغلب نادیده گرفته شده، اما بدیهی است که اکنون مهم‌تر از همیشه می‌باشد.

برای چندین دهه بسیاری از افراد در غرب چیزی شبیه به آزادی‌های اولیه رالز را بدیهی می‌دانستند. با این وجود، دست کم از اواسط دهه ۲۰۱۰ میلادی آنان تحت فشار فزاینده‌ای از سوی نیرو‌های ارتجاعی مختلف از دونالد ترامپ و حامیان اش در ایالات متحده گرفته تا ویکتور اوربان در مجارستان و دیگران قرار گرفته اند. برای دهه‌های متمادی اصل آزادی‌های اساسی رالز مانند بیانیه‌ای بدیهی به نظر می‌رسید چیزی که تقریبا همگان با آن موافق بودند. واضح است که اکنون دیگر این طور نیست.

ما می‌توانیم این را در تلاش برای عقب انداختن آزادی‌های فردی اساسی مانند حق استقلال بدنی و تهدید وجودی که یک دوره دیگر ریاست جمهموری ترامپ برای دموکراسی و حاکمیت قانون ایجاد می‌کند مشاهده کنیم. در چنین بستری مهم‌تر از هر زمان دیگری این است که بتوانیم از آزادی‌های لیبرال و دموکراتیک که پایه و اساس هر جامعه عادلانه است دفاع کنیم و این موضوع باید در قلب هر سیاست رهایی بخش چه لیبرال و چه سوسیالیستی قرار گیرد.

با این وجود، برخی از ایده‌های لیبرال درباره آزادی مانند ایده کلاسیک لیبرال یا لیبرتارین که تعهد به آزادی اقتصادی دخالت دولت برای مقابله با نابرابری یا حفاظت از محیط زیست را رد می‌کند عمیقا مشکل ساز هستند و مسئول بسیاری از مشکلات امروزی می‌باشند. بخشی از هدف من بازیابی یک مفهوم لیبرال از آزادی است که از این نقص‌ها رنج نمی‌برد. از نظر رالز برخی از آزادی‌های اقتصادی مانند حق مالکیت دارایی شخصی مانند لباس و مسکن یا آزادی انتخاب شغل بخشی از فهرست آزادی‌های اساسی او هستند، زیرا بدون آن‌ها ما نمی‌توانیم زندگی آزاد و مستقلی داشته باشیم.

با این وجود، هیچ حق اساسی‌ای برای آزادی از مالیات یا مقررات یا حتی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید وجود ندارد. در واقع، رالز روشن ساخته بود که سوسیالیسم لیبرال که در آن شرکت‌ها در اختیار کارگران یا دولت هستند با تصور او از آزادی سازگار است. رالز هم چنین روشن ساخته بود که حق اساسی ما برای آزادی سیاسی تنها شامل آزادی‌های رسمی مانند حق رای یا آزادی بیان سیاسی نمی‌شود بلکه شامل تمام آزادی‌هایی است که ما به آن نیاز داریم تا شانس تقریبا برابری برای مشارکت و تاثیرگذاری بر نظام سیاسی داشته باشیم.

این بدان معناست که شما با دقت بیش تری در مورد مقررات و بودجه احزاب سیاسی و رسانه‌های خبری فکر کنید. همان طور که عنوان کتاب من نشان می‌دهد، یک جامعه عادلانه باید اهمیت آزادی و برابری را برسمیت بشناسد و اصول رالز راهی است برای بررسی این که چگونه این ارزش‌ها می‌توانند با یکدیگر انطباق پیدا کنند: این که کدام آزادی‌ها بیش‌تر اهمیت دارند و چه میزان و این که چه نوع برابری‌ای اهمیت دارد. ما باید هدف داشته باشیم در حالی که آزادی‌های لیبرال به ما این فضا را می‌دهد تا ایده‌های خود را در مورد این که چگونه می‌خواهیم زندگی کنیم دنبال نماییم ارزش این آزادی‌ها و میزانی که می‌توانیم رویا‌های خود را دنبال کنیم تا حد زیادی به دسترسی ما به منابع مادی بستگی دارد. هر فلسفه سیاسی جدی باید هر دو را در نظر بگیرد.

رالز به ما نشان می‌دهد که چرا لیبرال‌ها باید به برابری در سطح فلسفی اهمیت دهند. در سطح عملی این موضوع مهم است، زیرا نابرابری‌هایی که امروزه ایالات متحده و اکثر دموکراسی‌های پیشرفته دیگر را نابود می‌کند هم بزرگترین منبع بی عدالتی و هم جدی‌ترین تهدید برای بقای لیبرال دموکراسی است. من پیشنهاد‌های سیاستگذاری مختلفی را برای چگونگی دستیابی به سطح بالاتری از برابری اقتصادی در کشور‌های توسعه یافته ارائه داده ام که از ارائه یک ارث اساسی جهانی گرفته تا معرفی دموکراسی در محل کار به شکل همفکری و افزایش نرخ عضویت در اتحادیه‌ها را شامل می‌شود.

یکی از انگیزه‌های اصلی اصل تفاوت رالز آن است که بدانیم ما باید اهمیت برابری مادی را با مزایایی که می‌توان از اقتصاد بازار پویا کسب کرد متعادل سازیم. اولین چیزی که می‌توانم بگویم این است که همه این سیاست‌ها با اقتصاد بازار پویا سازگار است. این در مورد میراث اساسی جهانی، مدیریت مشترک و اتحادیه‌های قوی‌تر صادق است. این صرفا یک ادعای مفهومی نیست نسخه‌هایی از این نهاد‌ها در حال حاضر در اقتصاد‌های بازار در سراسر جهان وجود دارند.  

من هم چنین برای پاسخ به منتقدان این ایده به شواهد اشاره می‌کنم. در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی ممکن بود ادعا شود که کاهش مالیات برای ثروتمندان باعث افزایش رشد اقتصادی می‌شود، اما اکنون بیش از چهار دهه شواهد در اختیار داریم که این ایده را اثبات نمی‌کند. رابطه بسیار اندکی بین سطح کلی مالیات و نرخ رشد اقتصادی یا اندازه یک اقتصاد وجود دارد. حتی در کشور‌های با مالیات بالا مانند فرانسه و دانمارک مالیات‌ها هر اندازه تاثیرات منفی بر میزان سخت کوشی افراد بگذارند به نظر می‌رسد با مزایایی که از سرمایه گذاری در زیرساخت ها، در مدرسه و افزایش تقاضای کارگران کم درآمد حاصل می‌شود آن تاثیرات جبران می‌شوند.  

با این وجود، در  نهایت حتی اگر بتوانیم نشان دهیم که مالیات‌های بالاتر یا افزایش قدرت کارگری باعث کاهش رشد اقتصادی می‌شود ایده مطرح شده نباید به عنوان یک استدلال شکست خورده تلقی شود. از منظر اصل تفاوت رالز هدف به حداکثر رساندن رشد اقتصادی نیست بلکه ایجاد اقتصادی است که در آن رفاه به طور گسترده به اشتراک گذاشته شود جایی که کمترین دارندگان ثروت در آن تا حد امکان از رفاه برخوردار باشند و در آن با کارگران با عزت و احترام رفتار شود.

 در مقابل، در طیف چپ شخصیت‌هایی مانند "دیوید هاروی" مارکسیست استدلال کرده که مشکل برنامه‌های برابری طلبانه لیبرال آن برنامه‌ها صرفا برای برابری بیش‌تر در توزیع تلاش می‌کنند. اواشاره می‌کند که لیبرال‌ها اساسا روابط تولید سرمایه داری که محل اختلافات جدی قدرت است را به چالش نمی‌کشند. من فکر می‌کنم این انتقاد منصفانه‌ای به بسیاری از متفکران لیبرال است، اما نه در مورد رالز. یکی از ویژگی‌های مهم نظریه رالز اگرچه اغلب نادیده گرفته شده آن است که اصل تفاوت او صرفا به نابرابری‌های درآمد و ثروت مربوط نمی‌شود بلکه به توزیع قدرت و کنترل اقتصادی و آن چه او "پایه‌های اجتماعی احترام به خود" می‌نامد مرتبط است که شامل دسترسی به کار معنادار می‌باشد.

از این منظر توازن قوا بین کارگران  و مالکان در دسترس است و بدان معنا نیست که ما باید همه سلسله مراتب محل کار را ملغی کنیم یا همه شرکت‌ها را تحت مالکیت عمومی قرار دهیم. همان طور که درجه‌ای از نابرابری درآمد می‌تواند افراد را به سخت کوشی و فراگیری آموزش‌های ارزشمند ترغیب کند درجه‌ای از سلسله مراتب محل کار برای عملکرد سازمان‌های بزرگ و در نتیجه برای بهره مندی جامعه نیز ضروری است. مدیریت به طور اساسی توازن قدرت در اقتصاد را تغییر می‌دهد. من صرفا برای حضور نمادین در هیئت مدیره بحث نمی‌کنم. من فکر می‌کنم ما باید به سمت سیستمی حرکت کنیم که کارگران نیمی از کرسی‌های اکثر شرکت‌ها را در کنار انجمن‌های محل کار مانند "شورای کار" در اختیار داشته باشند و از حقوق واقعی تصمیم گیری مشترک در مورد سوالات مهم در مورد شرایط کار برخوردار باشند.

در یک سطح من فکر می‌کنم چپ‌ها دلایل خوبی برای محتاط بودن نسبت به نزدیکی به لیبرالیسم دارند. بالاخره شکل غالب لیبرالیسم در بحث‌های سیاسی ما در دهه‌های اخیر نئولیبرالیسم بوده است، اما لیبرالیسم یک مکتب فکری گسترده است و در حالی که سیاست لیبرال ممکن است در یک پارادایم به طور کلی نئولیبرال گرفتار شده باشد فلسفه لیبرال حرکت کرده است. لبه پیشرو اندیشه سیاسی لیبرال امروز رادیکال و برابری طلب است و اشتراکات زیادی با سوسیالیسم دموکراتیک دارد و یک سنت طولانی گفتگوی پربار بین چپ لیبرال‌ها و سوسیالیست‌ها وجود دارد.

من هم چنین فکر می‌کنم دلایل سیاسی و استراتژیک بسیار خوبی برای چپ‌ها وجود دارد که زبان لیبرالیسم را بپذیرند. لیبرالیسم زبان جریان اصلی سیاسی است به ویژه در ایالات متحده. من فکر می‌کنم اگر چپ‌ها بتوانند خود را با ارزش‌های لیبرال گسترده مرتبط سازند احتمالا از حمایت گسترده‌ای برای طرح ایده‌های جسورانه برخوردار خواهند شد. من هم چنین فکر می‌کنم که این ایده‌ها می‌توانند به احزاب چپ میانه رو در جریان اصلی مانند دموکرات‌ها در امریکا و حزب کارگر در بریتانیا که هر چند ناقص، اما محتمل‌ترین وسیله برای تغییرات مترقی هستند کمک کنند تا بر برخی از موانع انتخاباتی که با آن روبرو هستند غلبه کنند.  برای شروع آن‌ها یک جایگزین متحد کننده برای اشکال تفرقه انگیزتر "سیاست هویت" و همچنین تعهد به احترام متقابل ارائه می‌کنند که می‌تواند به خنثی کردن جنگ‌های فرهنگی کمک کند. این‌ها مسائل اساسی عدالت است که باید در قلب سیاست مترقی باشد. ما باید این مبارزات را به ارزش‌های جهانی وصل کنیم و بین گروه‌هایی با اولویت‌های مختلف همبستگی ایجاد نماییم.

در عین حال، چپ‌ها می‌توانند به احزاب مترقی کمک کنند تا رای دهندگان کم درآمد و با تحصیلات پایین‌تر که در سالیان اخیر آن احزاب را ترک کرده اند را به سوی خود بازگردانند. ما می‌دانیم که این امر تا حد زیادی ناشی از پذیرش سیاست‌های اقتصادی بیش‌تر با گرایش به راست بوده است. ایده‌های رالز به یک برنامه اقتصادی جسورانه اشاره می‌کند که نگرانی‌های رای دهندگان کم درآمد را که مدت‌ها نادیده گرفته شده بود نه صرفا برای درآمد‌های بالاتر بلکه برای احساس استقلال، معنا و به رسمیت شناختن اجتماعی مورد توجه قرار می‌دهد.

منبع خبر "فرارو" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.