چو موجی خیره سر (کارو دردریان)

پنج شنبه 01 دی 1401 - 19:30


اشعار زیبای کارو دردریان

 

 

چو موجی خیره سر، کز ترس طوفان
نفس گم کرده در پهنای سینه
سر خود می زند در پیچش مرگ
به موج افکن، پر و بال سفینه
به قدری کوفتم با دست حسرت
به درب باغ عشق بی زمینه
که دستم بر جبین بخت بدبخت
بخاری تار شد در پود پینه
و قلبم در سکوت بی جوابی
به زاری سنگ شد در تنگ سینه
و من در بستر خاموش یک درد...
نحیف و زار و مدهوش
سکوت مرگ خویش خویش اعلام کردم
که... آه... مردم کاشانه بردوش...
برای لحظه ای خاموش ... خاموش
در این درد آخرین دشت سیه پوش
ز خاک استخوان مرده مفروش
امیدی خفته نومید از جوانی
جوانی مرده از دنیا فراموش
مپرسید که او کیست؟...
که او چیست؟
چرا هست؟ اگر نیست
اگر هست : چرا نیست؟!
که این تک قبر بی سر پوش گمنام
شرر پروای تنور تنت اوهام..
که هر بام
و هرشام
برای ملتی کاین نظم منحوس
خورد خون دلش، جام از -- جام
نفس پژمرده و دل خسته، جان کند
کلبه ای، خاموش ، آرام
بشر نیست
بود افسرده آه یک سرود است
کلام نا تمام یک درود است
به چنگ نیست در افسانه ی زیست
شکست پشت بودی در نبود است!..
**
گه چه سور لرزه، اندر سینه های عور
ناله گشتم، واله گشتم، در کران دور...
گه شدم گور سرشکی، بر دو چشم کور...
گه سرشک تلخ عشقی ، برشکست گور...

 

گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته

منبع خبر "بیتوته" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.