خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت: پدربزرگش از خادمان مسجد گوهرشاد بود و فانوسهای مساجد را روشن میکرد. به همین خاطر فامیلیشان شد، چراغچی مسجدی. با اینکه ۳ برادر از پنج برادر هم زمان در جبهه بودند، آقا ولیالله به شوخی به مادرش میگفت: باید خمس بچههایت را بدهی، این طوری نمیشود!
همان خصوصیتهای جوانان دهه شصتی را داشت که در اوج جوانی در جبهه مدیریت میکرد؛ از فرمانده گردان گرفته تا مسئول طرح و عملیات منطقه ۶ سپاه، مسؤول طرح و عملیات نصر ۵ خراسان و قائممقامی فرمانده لشکر ۵ نصر.
۱۰ دی ماه سال ۵۷ وقتی در جریان تظاهرات انقلاب، سر عمهاش زیر تانک رفت و شهید شد، آقا ولیالله از شهادت عمهاش بسیار خوشحال شد و شکلات پخش میکرد! این رفتار او موجب تعجب اطرافیانش شده بود. چرا که مفهوم شهادت هنوز آن گونه که باید شاید در جامعه جا نیفتاده بود.
قبل از انقلاب در رشته مهندسی نقشهکشی دانشگاه بیرجند قبول شده بود، با پیروزی انقلاب و تعطیل شدن دانشگاهها، ارتش را انتخاب کرد و به افراد آموزشهای نظامی میداد. با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، کلاً بیخیال درس و دانشگاه شد و وارد سپاه شد.
از سمت چپ آقا ولیالله و حاج قاسم
زمانی که از جبهه بر میگشت پدرش برای سلامتی او گوسفندی را قربانی میکرد. آقا ولیالله ناراحت میشد و میگفت: باید برای سلامتی امام زمان (عج) گوسفند قربانی کنید، نه برای من.
شباهتهایی که آقا ولی را متعجب کرد
سال ۶۱ با تهمینه عرفانیان امیدوار مسجدنشین ازدواج کرد. خطبه عقدشان را امام خمینی در دهم دی ماه سال ۶۱ خواندند. عروس و دامادی که نام پدرشان «غلامرضا» و نام مادرشان «فخری» و پسوند فامیلیشان «مسجد» است. آقا ولیالله این شباهتها را به فال نیک گرفت. ثمره این ازدواج یک فرزند دختر به نام فاطمه است. عروس خانم در آن زمان تنها ۱۶ سال داشت و بعد از شهادت همسرش، درسش را ادامه داد و اکنون به عنوان پزشک عمومی به جامعه خدمت میکند. فاطمه دختر آقا ولیالله نیز اکنون دکترای معماری دارد.
نامه آقا ولیالله برای همسرش
دو سه روز بعد از عقد راهی جبهه شد. دوستانش شاکی شده بودند که با منزل تماس بگیر حداقل بدانند زندهای! آقا ولی در جواب میگفت: وقتی تماس میگیرم، همسرم خیلی بیتابی میکند. احتمال دارد این موضوع فکر من را مشغول کند، در حالی که فکر و ذهنم باید کاملاً در خدمت جبهه باشد. کمتر تماس میگیرم تا همسرم به دوری عادت کند.
بالاخره خدا ما را طلبید
دیر به دیر به خانه زنگ میزد. یک روز تماس گرفت و با جدیت گفت: بالاخره خدا ما را طلبید. همسرش گفت: دوباره خودت را لوس کردی؟ آقا ولیالله گفت: نه جداً این دفعه خدا طلبیده. همسرش ناراحت شد و گفت: عوض اینکه دلداری بدهی، خوب بلد هستی دلم من را خون کنی. گفت: «نه خانم! اسمم برای مکه در آمده است. چند تا عکس و فتوکپی شناسنامه برایم بفرست.»
همه چیز برای اعزام آماده بود، اما به خاطر شرکت در عملیات از زیارت خانه خدا منصرف شد.
این آخرین باره که زنگ میزنم
آقای ولیالله آخرین باری که تماس گرفت، گفت: این آخرین باره که زنگ میزنم! همسرش باز به او گفت: خودت را لوس نکن! مادر ببین! آقا ولی پشت تلفن چه حرفها میزند؟ اما آقا ولی مصممتر گفت: خیلی واضحه اگر تا ۱۵ روز دیگر تماس نگرفتم، بدانید خدا من را قبول کرده!
از سمت چپ، شهید ولیالله چراغچی
قاطرهایی که حامل امداد غیبی شدند
در عملیات مسلم بن عقیل که برای بازدید از محور شهید نعمانی عازم شده بود، با غروب آفتاب فشار دشمن زیاد شد. برخی نیروها در محاصره بودند و مهمات هم رو به اتمام. عدهای از نیروها را جمع کرد تا دعای توسل بخوانند. هنوز به آخرهای دعا نرسیده بودند که آسمان تاریک و بارانی شد. از دور دو سیاهی نزدیک شدند. دیدند که ۲ قاطر که بارشان مهمات بود، نزد آنها میآیند. یکی بارش فشنگ بود و دیگری هم نارنجک. وقتی به مقصد رسیدند، چون این دو قاطر از بس تیر خورده بودند، همان جا مردند تا صبح با همان مهمات مقاومت کردند تا توانستند نیروها را از محاصره نجات دهند. البته بعدها که از مقر پرسوجو کردند، فهمیدند که آنها، این قاطرها را نفرستاده بودند و بیشتر مطمئن شدند که آن بار اسلحه امداد غیبی بوده است.
آقا ولیالله در جمع یاران
دلش میخواست از ناحیه سر شهید شود. همین طور هم شد. در عملیات بدر در روز ۲۴ اسفند سال ۶۳ که برای سرکشی خط مقدم رفته بود، ترکشی به سرش اصابت کرد. به تهران منتقل شد و بعد از ۲۵ روز بیهوشی در ۱۸ فروردین ماه سال ۶۴ در بیمارستان شهدای تجریش به آرزویش رسید و شهید شد.
آقا ولیالله هیکلی تنومند و قوی داشت. برای همین وقتی ۲۲ روز در اتاق ICU بود، از آن هیکل تنومند چیزی باقی نماند و وقتی پیکر شهید را به مشهد بردند، مادرش او را نشناخت و میگفت: هیکل پسرم این طوری نبود.
تکه کلام شهید در آخر حرفهایش همیشه «به شدت» بود. این را توی وصیتنامهاش هم نوشته بود: امام را تنها نگذارید.... به شدت!
۳ فرمانده در یک قاب
شرط پیروزی بر آمریکا به روایت آقا ولیالله
در ادامه صوتی از شهید ولیالله چراغچی فرمانده تیپ ۲۱ امام رضا (ع) با عنوان «آمریکا و سستی ما» بشنوید:
در بخشی از این صوت میشنویم: خون شهدایمان را پایمال نکنیم! اگر ما اینجا برنگردیم به آن صفاتی که گفتیم، زحماتی را که انسانهای خیلی زیادی در طول ۱۴۰۰ سال برای این انقلاب کشیدند و این انقلاب را به اینجا رساندند، اینها را همه را ما به باد میدهیم. برگردیم برادرها به قرآن، قرآن چی میخواهد از ما. اگر این سستی ما ادامه پیدا بکند دیگر آمریکا بر نمیدارد بگوید ما دیگر در ایران نمیتوانیم هیچ حرکتی بکنیم، چه حالا مستقیم چه غیرمستقیم، این را دیگر واضح میگوید. اگر ما این سستی را ادامه دهیم خیلی زود دوباره میآید و به شکلهای مختلف وابستگی خودش را ادامه میدهد ولی اگر محکمتر از گذشته راه خودمان را ادامه دادیم، چیزی را که شروع کردیم خیلی خوب میتوانیم ادامه دهیم و تمامش کنیم.
نامهای که آقا ولیالله برای خواهرزادهاش نوشت
درباره شهید
سردار شهید ولیالله چراغچی مسجدی در ۲۴ اسفندماه سال ۱۳۶۳ در عملیات «بدر» در جاده خندق از ناحیه جمجمه مجروح شد و پس از ۲۵ روز بیهوشی در تاریخ ۱۸ فروردین ۱۳۶۳، همانگونه که آرزو داشت شهید شد و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت رضا (ع) مشهد آرام گرفت.
انتهای پیام/