خبرگزاری فارس همدان- سولماز عنایتی؛ « ... گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود اما درست همان لحظه که فکر میکنی، همه چیز تمام شده خوب میشود و زندگی به وقت اضافه کشیده میشود قرار است در همان وقت اضافه به اندازه روزهای جوانی از دست رفته گل بکاری، مایه مباهات شوی و در کوی و برزن با سر بالا گام برداری.
گاهی بیمقدمه جور میشود و تو دوباره متولد میشوی به جبران مافات برمیخیزی و دوان دوان پیش میروی، حتی حساب تارهای موی سپیدت را نمیکنی نگرانی که ناگهان چقدر زود دیر میشود.
گاهی برای خنده دلت تنگ میشود، گاهی دلت تراشهای از سنگ میشود، گاهی تمام آبی این آسمان یکباره تیره گشته و بیرنگ میشود پس بیتاب همان لحظهای میشوی تا دست بالا بگیری، نامت را بگویی و تعداد روزها و ثانیههای پاکی را با صدای رسا اعلام کنی، تا به خودت و دیگران اثبات شود که میشود، گاهی بساط بزم خودش جور میشود.
در این میان تنها یک بغل آه و افسوس میماند که در این سالها با خود چه کردی ولی از آن میگذری تا به ادامه راه بیندیشی «گذشته، گذشته است...»
دست و دلم میلرزد که از نامش بگویم و رازش را فاش کنم، اما او با اطمینان سرش را بالا میگیرد و صدایی صاف میکند، میگوید بنویس آنچه به دست آوردم قیمتیتر از گذشته تلخ است، بنویس تا شاید واگویههایم جایی به گوش کسی برسد که همدردست و ثانیهها را به امید تولدی دیگری سپری میکند. آنها تشنه همین لحظه هستند که ساقی جامی دیگر بدهد و آنها نتوانند.
آمده بگوید؛ میشود، دوباره آغوش خانواده پذیرای ما میشود و دلت قنج میرود برای قربان صدقه مادر و فریاد سکوت پدر پس بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود.
آمده، بگوید نه گاهی، بلکه همیشه میشود زندگی از نو آغاز میشود، کافی است بخواهی و دکمه ریست را بفشاری، از انتهای جهنم هم میشود بازگشت.
آمده که بگوید:
میشود...
خوب هم میشود...
به نام خدا - یزدان هستم - ۱۶ ساله پاکم
هر روز آشفتهتر از دیروز
«یزدان اتفاقیان، مصرفکننده دیروز و مداح خوشالحان ۵۴ ساله امروز» به تشریح روزگار ناخوشایند و تباهی گذشتهاش میپردازد و از معجزات زندگیاش میگوید: ۲۲ ساله بودم و صنعتگر اما از روی ندانستن و نفهمیدن عواقب کارم با مصرف تریاک درگیر اعتیاد شدم بعد از مدتی چشم باز کردم و دیدم هروئین جایگزین تریاک شده و زندگیام از دست رفت.
کم کم از نظر ظاهر و چهره هم فرسوده شدم و اعتبارم از بین رفت حتی مسئولیت خانواده و شغلم را نمیپذیرفتم. بندهِ مواد شده بودم و برایم تصمیم میگرفت که چه کنم و چه نکنم. روزگار بر وفق مرادم نبود و روز به روز آشفتهتر هم شد از مغازه و کارگران و موقعیت اجتماعی چیزی باقی نماند.
امروز کارگران دیروز من به بهترین صنعتگران و صافکاران شهر معروف شدند اما من فرصت روزهای جوانی را از دست دادم، عقربههای ساعت بیرحمانه دور هم چرخیدند و من به حالی افتادم که باید مواد مصرف میکردم تا زندگی کنم و زندگی میکردم تا مصرف کنم.
به طوری که حق انتخاب از من سلب شده بود تا جایی که در یک مکانها و شرایطی مواد مخدر استفاده میکردم که وقتی یادش میافتم ناراحت میشوم. پام به زندانها هم باز شد و هر چه نمیدانستم آنجا یاد گرفتم مثل اینکه برای تهیه مواد راه و چاه جدید به من نشان دادند.
چند مدت در میان راهم به زندان یا بازپروری ختم میشد اما به جای درس عبرت در حبس تمام فکر و ذکرم این بود که آزاد شوم و همنشین مواد، خانواده و اطرافیان خیلی تلاش کردند که پاک بشوم اما نشد که نشد. هر بار روز از نو روزی از نو به هر حال حدود ۱۶ سال به صورت ناهنجار مواد مصرف کرده بودم.
دوستان و اقوام از من روی برگرداندند و در دل کسی جا نداشتم کارم به خوابیدن در پارک هم کشید چون برایم اهمیت نداشت کجا بخوابم یا خانه نروم، مادرم تا آخرین لحظه اعتیاد مرا تحمل کرد و ساعتها غذا را گرم نگاه میداشت تا برسم منزل اما من حوصله غذا خوردن و کنار خانواده نشستن را نداشتم.
مصرف دم به دقیقه مواد و مشروبات جزو روزمرههای زندگیام شد و آتش میزدم بر خرمن آبروی خانواده که ذره ذره با سپید شدن موی پدر و مادرم بدست آمده بود.
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود/ دوباره زاده شدم
زندگی تا ابد و دهر بر یک پاشنه نمیچرخد و گاهی گذر ایام چهره نویی از خود نشان میدهد، گاهی گمان نمیکنی اما خوب میشود و با یک تلنگر امید در دل آدمی جوانه میزند، ساز ناکوک به یکباره کوک میشود و گریههای شبانه و عجز و لابه آقای اتفاقیان ورق را برمیگرداند.
به دنبال راه چاره میرود شاید آبروی رفته خانوادهاش را بازگرداند و عزتمند شود در خلوت شبانه درِ گوش خدا نجوا میکند، دست به دعا میشود و اهل بیت(ع) را ناظر میدان رزم با افیون میداند، او خستهتر از همیشه نالان شده و صدای حزنانگیزش سنگ را آب میکند.
این بهبودیافته اضافه میکند: مادرم دائم برای نجات من دعا و ثنا میکرد هر چند خواهر و برادرانم امیدی به بازگشتم نداشتند حتی کمپهای ترک اعتیاد هم میگفتند «رهایش کنید با این وضعیت چند ماهی بیشتر زنده نمیماند» اوضاع کاملا از کنترل خارج شده بود و از دست هیچکس کاری برایم بر نمیآمد.
بالاخره خداوند صدای ضجه و مویه مرا شنید و جواب سیل اشکهایم را داد، جلسات NA را سر راهم قرار داد البته چند روز قبل از مراجعه به این جلسات رفتم حرم امام رضا(ع) و پنجه در پنجره فولاد گره کردم و شفای عاجلم را خواستم بعد از برگشت از مشهد خواب یک سید نورانی را دیدم که در عالم رویا گفت «من تو را شفا میدهم و سرباز خودم میکنم».
بعد از خواب در لحظه یک تلنگری احساس کردم و گفتم «خدایا چند سال مواد مصرف کردم تا خودم لذت ببرم کمک کن پاک شوم و مواد نکشم تا خانوادهام از وجود من لذت ببرند.»
اولین باری که در این جلسات شرکت کردم با آغوش باز از من پذیرایی کردند یواش یواش امیدوار شدم و مشکلات و کم و کاستیهای خودم را پذیرفتم بعد از یک ماه قطع مصرف رفتم دنبال کار چون نمیتوانستم سربار خانواده باشم. یکی از دوستان همدردم در دورههای آموزشی NA گفت میتوانم برایت کاری دست و پا کنم با روزی ۲ هزار تومان حقوق، یک ساندویچ و یک بسته سیگار.
بدون معطلی قبول کردم از فردای همان روز رفتم سرکار و تا سه سال آنجا مشغول بودم حتی بیمه هم شدم، بعد از دو سال پاکی بین خانواده اعتبار پیدا کردم در واقع باورشان شد که مصرف مواد مخدر را کنار گذاشتم پس آستین بالا زدند و از دختری در یک خانواده مذهبی برایم خواستگاری کردند.
من هیچ چیز برای زندگی نداشتم اما شانس با من یار بود و مِهرم به دل این خانم افتاد و ازدواج کردیم، البته حمایتهای همه جانبه خانودهام را در سر و سامان گرفتنم هیچ گاه فراموش نمیکنم. الان هم چند سالی است که دستفروش هستم و با توکل بر خدا در حد و اندازه خودم لقمه نانی درمیآورم من سهم خودم را انجام میدهم برکتش هم از جانب خداست.
در دوران ترک مادرم روز را به شب گره میزد و مثل کودکی تر و خشکم میکرد از محبت مادرانه گرفته تا آب و غذا، لحظهای از کنارم تکان نمیخورد دعای خیر پدر و مادرم تضمین ۱۶ سال پاکی من است.
ناگفته نماند بعد از قطع مصرف بیشتر از قبل به مادر و پدرم احترام و زیر پای مادرم را بوسه باران میکردم و مادرم هم دعا میکرد «الهی دست به خاکستر بزنی طلا بشه» شنیده بودم بزرگانی که به جایی رسیدند به دست و پای مادران خود بوسه میزدند.
زندگی بدون مواد هم میشود
آقای اتفاقیان در دامن مادر مومنه بزرگ شده و از بچگی دست به جیب بود و کمک خرج خانواده اما گاهی هزار دوره دعا بیاجابت است، گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود. قرعه پاکی او با توسل بر اهل بیت(ع) به نامش شد و از ورطه نابودی نجات پیدا کرد.
حالا ۱۶ سال است که فصل بندگی در زندگیاش آغاز شده بدون مواد مخدر و سیگار، امروز به رسم مردانگی برای ادای دین به آنهایی که کمک کردند تا بار دیگر مادرش را با هوش و حواس به آغوش بکشد رهجو میگیرد و زندگیهای از هم پاشیده را بند میزند. به زندانها و کمپها میرود تا به همدردانش پیام سلامتی را مخابره کند.
یادآوری آن روزها دلش را به درد میآورد اما برای زنده نگاه داشتن عشق و بارقههای امید در دلش در پی نجات معتادان است. از خدمت به مصرفکنندگان و تلاش برای پاکی دیگران میگوید و بارها تأکید میکند که میشود، زندگی بدون تریاک و هروئین هم میشود.
آقای اتفاقیان اراده کرده که تمام روزهای ناخوشایند گذشته را جبران کند او از اتفاقهای جالب روزگار پاکی میگوید: بعد از ۱۸ ماه پاکی با همدردی آشنا شدم که سیگار را قطع کرده بود اصلا باورم نشد مگر میشد بدون سیگار، من روزی یک بسته سیگار مصرف میکردم. تصمیم گرفتم سیگار را ترک کنم امروز ۱۴ سال است که سیگار نمیکشم و نمیخرم اما پول بستههای سیگار را برای پرداخت بیمه تامین اجتماعی هزینه کردم.
معتقدم اولین قدم برای بهبود تغییر زاویه نگاه مصرفکننده به دنیاست، اگر آنچه هست و آنچه نیست را بپذیریم قسمت عمدهای از راه را رفتیم. آشتی با اجتماع و عشقورزی نتیجه پاکی است.
امیدوارم با کمک به یکدیگر اجتماع از معتادان پاک شود مصرف مواد و راه خلاف باعث دوری انسان از خداوند است در حالی که راه چاره تمام مشکلات به پرودگار ختم میشود.
به دوستان همدرد توصیه میکنم خیلی زود دیر میشود پس برای بهبودی عجله کنند، ما انسانها مسوول بیماری خود نیستیم اما مسوول بهبودی خودمان هستیم.
بهبودیافتگان باید هدفمند زندگی کنند تا درصد لغزش آنها کاهش پیدا کند، مصرف مواد علاوه برخودمان به خانواده هم ضرر معنوی و مادی میزند پس به جای دوستی مجدد با افراد اشتباهی در پاتوقهای مذهبی حضور پیدا کنیم.
من کجا و مداحی پای منبر ائمه(ع) کجا
سوز صدا و چشمان اشکآلودش راز سر به مهری است، رازی که در این مقال فاش میشود. مصرفکنندهای که روزی پزشکان و حتی خانوادهاش از او قطع امید کرده بودند امروز با ذکر روضه زینب کبری(س) دل مستمعان را به کربلا میبرد، نفس حق دارد و با سواد کم ، قرآن خوانی و حفظ تفاسیر قرآنی میکند.
معجزه زندگیاش یکی دو تا نیست، این بهبودیافته بلای خانمان سوز را زمین گذاشته و علم خادمی حسین را برافراشته است او با خدمتگذاری درِ خانه اهل بیت(ع) دل عدهای از مردم را شاد و با قرائت فرازی از دعاهای سفارش شده دعاهایشان را مستجاب میکند.
شنیدید میگویند «آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند» او هم با دل سوخته مداحی میکند پس بر دل مینشیند و شنوندگان صدا و مداحیاش را دوست دارند، گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست، گاهی تمام شهر گدای تو میشود.
این مداح اهل بیت(ع) ادامه میدهد: پس از قطع مصرف علاقه دوران کودکیام را دنبال کردم تا بهتر از روزهای آلودگی باشم، امیدی در دلم شعلهور شد و تصمیم گرفتم مداح شوم چون نوکری در خانه اهل بیت(ع) سلامتی مرا تضمین میکند. ایل و تبار مذهبی داشتم و از بچگی در هیأتها شرکت میکردم اما مراسم گرداندن و مداحی از مادر سادات کجا! شرکت در هیأت کجا!
وارد مسیر مداحی شدم و دورههای آموزشی مداحی، قرآن و دعاخوانی را یکی پس از دیگری سپری کردم، اساتید بسیار خوب و با محبت دارم که از هیچ کمکی برای من دریغ نکردند.
با عنایت سیدالشهدا مردم در مراسمهای مذهبی قبولم کردند و با عزت علاوه بر دهههای مذهبی در سال هر هفته دعای ندبه و مناجات میخوانم حتی دعای توسل، زیارت عاشورا و تمام روضه ائمه را از بر کردم که این هم معجزه دیگر خداوند در زندگی من است.
افرادی که سالهای طولانی مواد مصرف میکنند به بدنشان آسیب وارد میشود مثل آسیب به تارهای صوتی بنابراین با خلوص نیت از خداوند خواستم تا نفس حقی برای روضهخوانی به من عنایت کند. یک شب همان سیدی که قبل از قطع مصرف به خوابم آمد و نوید شفایم را داده بود دوباره در عالم رویا با شال سبز به سراغم آمد و شالش را بر دهانم گذاشت، نوری همه وجودم را گرفت. گفتم شما کی هستی؟ گفت «سید هستم تو روضه بخوان کارت هم نباشد هر جا کم بیاوری من کمکت میکنم».
برای همدردهایم همیشه میگویم من از پارکخوابی و مصرف بیرویه مواد مخدر به نوکری دستگاه امام حسین(ع) رسیدم اگر نظر خدا و شفاعت اباعبدالله(ع) نبود من کجا و مداحی پای منبر ائمه(ع) کجا.
هفت کلاس بیشتر سواد ندارم اما بیشتر از ۱۲ سال پی در پی در دورههای آموزشی مداحی، تفسیر قرآن و مناجات خوانی شرکت کردم امروز هم مشغول حفظ معانی آیات قرآن هستم تا با ذکر مفاهیم قرآن خوانی کنم.
با افتخار برای منبر و روضهخوانی ریالی دریافت نمیکنم فقط انجام وظیفه و ادای دین میکنم، اکثر مواقع برای همدردان هم مداحی میکنم که بیشتر از قبل امیدوار شوند.
همیشه خودم را مدیون اهل بیت میدانم چون گذشتهام را فراموش نکردم روزی بود که رفقای صمیمی راهشان را کج میکردند تا با هم روبرو نشویم اما امروز در خانه اهل بیت(ع) صاحب عزت و اعتبار شدم.
اگر نظر خدا نبود من هم نبودم و با ذلت مرده بودم، زندگی دوباره من فقط به اذن خدا و با دستگیری ائمه اتفاق افتاد، مصرف کننده بعد از قطع مصرف باید یک هدف متعالی برای خودش در نظر بگیرد و دلش را به رحمت خدا دلخوش کند، من هم با انتخاب مداحی هدفم را مشخص کردم.
در پایان از خدا میخواهم آنی و کمتر از آنی در این دنیای وانفسا ما را به حال خودمان رها نکند و عمر با عزت دهد و با عزت بمیراند.
انتهای پیام/ 89033/خ