بدیعالزمان فروزانفر در شرح احوال عطار و در بخشی که با عنوان «مولانا و عطار» است، آورده است:
بنابر گفته جامی و دولتشاه وقتی که مولانا به همراه پدر خود از بلخ هجرت گزید، در نیشابور با شیخ عطار ملاقات نمود و عطار کتاب اسرار نامه را به وی داد.
این ملاقات ممکن است اتفاق افتاده باشد برای آن که وقتی بهاء ولد از خراسان سفر کرد هنوز عطار در قید حیات بود و از رسوم صوفیان است که در سفر هر جا مردی را نشان دهند به زیارتش میشتابند علیالخصوص که عطار یکی از مردان بنام و شعرای بزرگ بود و قطعا بهاء ولد اشتیاق دیدار او را داشت و فرصت را غنیمت میشمرد. مهاجرت بهاء ولد در سال ۶۱۶ و یا ۶۱۷ اتفاق افتاد زیرا مطابق روایت سلطان ولد پس از آن که وی از بلخ بار سفر بست تاتار قصد آن اقلیم کردند و بلخ را گشودند و قتل عام کردند:
کرد از بلخ عزم سوی حجاز/ زانکه شد کارگر در او آن راز
بود در رفتن و رسید خبر/ که از آن راز شد پدید اثر
کرد تاتار قصد آن اقلیم/ منهزم گشت لشکر اسلیم
بلخ را بستد و به زاری زار/ گشت از آن قوم بیحد و بسیار
(ولدنامه)
و اگر مقصود از «آن اقلیم» ممالک خوارزمشاهی باشد مهاجرت بهاءِ ولد در سال ۶۱۶ و اگر مرادش سرزمین بلخ باشد به سال ۶۱۷ واقع شده و چنان که گفتیم عطار در این موقع زنده بوده است.
از اینها که بگذریم ارتباط معنوی و پیوستگی روحانی مولانا به عطار انکارپذیر نیست. افلاکی چند حکایت آورده است که از روی آنها نظر مولانا به عطار روشن میگردد و چون داوری بزرگی چون او درباره عطار ارزش خاص دارد آنها را در این صفحات نقل میکنیم:
«فرمود که حکیم الهی و خدمت فرید الدین عطار قدس الله سرّ هما بس بزرگان دین بودند ولیکن اغلب سخن از فراق گفتند اما ما سخن همه از وصال گفتیم.»
«روزی حضرت مولانا فرمود که هر که به سخنان عطار مشغول شود از سخنان حکیم مستفید شود و به فهم اسرار آن کلام رسد و هر که سخنان سنایی را بجدّ تمام مطالعه کند بر سرّ سنای سخن ما واقف شود.»
کثرت مطالب و حکایاتی که مولانا از آثار شیخ ما در مثنوی و غزلیات اقتباس فرموده خود دلیل دیگر است بر آن که وی را به آثار عطار انس و عشق تمام بوده است.
در مثنوی شریف سی و پنج حکایت هست که مأخذ آنها به احتمال قوی آثار منظوم عطار است.
مولانا در «فیه ما فیه» بیانی مفصل دارد در سرّ حدیث: «بالَیْتَ ربَّ محمَّدٍ لَمْ یَخْلُقْ مُحَمَّدَاً» که عینا و حرفاً به حرف از مصیبتنامهٔ عطار اقتباس شده است.
افلاکی نقل میکند که: «روزی حضرت مولانا دوات و قلمی خواسته برخاست و بر در باغچه مدرسه این ابیات را نبشتن فرمود:
خطاب حق و بنده هر دو بشناس/ که تو هو گویی و حق الناس
خوشا هایی ز حق وز بنده هویی/ میان بنده و حق، های و هویی
نبیند مرد خودبین پادشا را/ انین المذ نبین باید خدا را
در این ره نیست خودبینی خجسته/ تنی لاغر دلی باید شکسته
و این ابیات از اسرار نامه عطار است. مولانا در غزلیات عطار را به تعظیم تمام یاد میکند بدین گونه:
جانی که رو این سو کند با بایزید او خو کند/ یا در سنایی رو کند یا بو دهد عطار را
اگر عطار عاشق بد سنایی شاد و فائق بد/ نه اینم من نه آنم من که گم کردم سر و پا را
«کلیات شمس»
به گفته قاضی نورالله این دو بیت را هم مولانا در ستایش عطار گفته است:
هفت شهر عشق را عطار گشت/ ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
عطار روح بود و سنایی دو چشم او/ ما از پی سنایی و عطار آمدیم
علاوه بر اینها مولانا بعضی از حکایات را که عطار ساخته است در غزلیات خود مورد نظر قرار داده و به نظم آورده است مانند:
بانگ شعیب و نالهاش و آن اشک همچون ژالهاش
چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا
گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا
گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان
گر هفت بحر آتش شود من در روم بهر لقا
گر رانده آن منظرم بسته است ازو چشم ترم
من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا
جنت مرا بی روی او هم دُزخ است و هم عدو
من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا
گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری
چشمم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا
گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت
هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از عمی
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را
[کلیات شمش]
و مأخذ این مطلب داستانی است که در الهینامه عطار میتوان دید و مانند این دو بیت از غزل مذکور:
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی/ پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
گفتا که من خربندهام پس بایزیدش گفت رو/ یارب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا
که اصل این داستان در اسرارنامه عطار مذکور است.
مولانا گاهی نیز بعضی از ابیات غزلهای عطار را در شعر خود اقتباس میکند از قبیل:
عاشقی نه بیوفایی کار ماست/ کار کار ماست چون او یار ماست [دیوان عطار]
که بدین صورت میآورد:
عاشقی و بیوفایی کار ماست/ کار کار ماست چون او یار ماست
دلبری و بیدلی اسرار ماست/ کار کار ماست چون او یار ماست [کلیات شمس]
چهار بیت از این غزل عطار:
گم شدن در کم زدن دین من است/ نیستی در هستی آیین من است «دیوان عطار»
با مختصر تفاوت در کلیات شمس هست و با اضافه یک بیت در مقطع به صورت غزل مستقلی در آمده است.
* دیوان عطار نیشابوری، شرح احوال عطار - بدیعالزمان فروزانفر
انتهای پیام