خبرگزاری فارس - کرمان؛ مهسا حقانیت: آرزو تاران معلم کرمانی که تاکنون برای صدها کودک محروم مادری کرده است، آرزو دارد بتواند با کمک خیران خانه امن و مجهزی را برای کودکان بدسرپرست و مادران رنجدیدهشان راهاندازی کند و آنها را تا مرز خودکفایی پیش ببرد.
همه چیز از رنگ پریده و تن نحیف دخترک کلاس اولی شروع شد، وقتی خانم معلم رد درد و رنج را در چهره فاطمه کوچولو دید، دلنگران شد، پرس و جو کرد و متوجه شد، دخترک به همراه مادر و خواهرش در یک مکان بسیار نامناسب زندگی میکنند.
آرزو تاران، معلم فاطمه کوچولو که به تازگی از یک بیماری سخت جان سالم بهدر برده بود با مشاهده اوضاع آشفته خانواده شاگردش، آستینها را بالا زد، به خدا توکل کرد و با تلاش مثالزدنیاش و کمک دوستان و آشنایان توانست خانهای را برای خانواده کوچک فاطمه دست و پا کند و وسایلی را هم در اختیار آنها قرار دهد.
داستان مادری خانم تاران با فاطمه کلید خورد و تا امروز قفل مشکلات زندگی بیش از 500 کودک و خانواده آنها با پیگیریهای این معلم دلسوز گشوده شده است.
ماجرای مادری خانم تاران را به روایت خودش در ادامه این گزارش بخوانید:
آرزو تاران متولد 10 خرداد 1354 هستم، یک معلم در شُرف بازنشستگی، امسال بعد از 30 سال خدمت بازنشست میشوم و میتوانم بیشتر وقتم را در خدمت خیریه و مردم محروم قرار دهم.
سال 85 بنا به درخواست خودم وارد منطقه شرفآباد کرمان شدم در حالی که امتیازم بالا بود و میتوانستم در بهترین مدارس شهر کار کنم، اما خودم خواستم به بچههایی کمک کنم که خیلی مشکل دارند.
قشر محروم و آسیبپذیر جامعه به حاشیه شهر رانده میشوند، زیرا از پس کرایه خانه و هزینه سنگین زندگی در شهر برنمیآیند و به حاشیه میروند و آلونکی را برای زندگی پیدا میکنند.
معلم کلاس اول مدرسه شرفآباد بودم و در حد توانم برای بچههای کلاسم صبحانه درست میکردم و یا لوازمالتحریر میخریدم، سال 90 به یک بیماری مبتلا شدم و هیچکس تشخیص نمیداد مشکلم چیست، خدا به من عمر دوباره داد، زیرا مرگ را تجربه کردم و به زندگی دوباره برگشتم، از زمانی که بعد از بیماری چشم باز کردم، با خودم گفتم، خدا از عمر دوباره به من هدفی داشته است.
تا حالا برای 500 بچه مادری کردهام
اولین دانشآموزی که کمکش کردم، فاطمه بود، او با مادر و خواهرش در یک مکان بسیار نامناسب زندگی میکرد و توانستم با کمک دوستان و آشنایان برای آنها خانه و وسایل زندگی جور کنم. کمکم بچهها زیاد شدند، تا حالا برای 500 بچه مادری کردهام و در حال حاضر 110 بچه به کمکمان نیاز دارند.
با کمکهای دوست، آشنا و فامیل برای بچهها کار میکردیم، مردم پولها را به حسابم واریز میکردند و برای آنها غذا، لباس، کفش و لوازمالتحریر تهیه میکردم تا اینکه بحث درمان بچهها هم پیش آمد و از آنجا که پدر و مادر هزینه درمانشان را نداشتند، کار ما سنگینتر شد.
بیشترین دغدغهای که دارم برای بچههای بدسرپرست است، آنها امنیت روانی و بهداشت روانی ندارند و همه جوره تحت فشار هستند و سرکوبها و عقدههایی که دارند در آینده گریبان جامعه ما را میگیرد و باید فکری برای آنها شود.
در حاشیه شهر معتادان زیادی داریم و درمان والدین معتاد را هم با همکاری بهزیستی دنبال میکنیم.
مرکز نیکوکاری مهر را در سال 97 ثبت دادیم تا قانونی کار کنیم و از زمان ثبت این مرکز شاهد این هستیم که افراد بسیاری را از منطقه شرفآباد به ما ارجاع دادند، حالا به غیر از دانشآموزان محروم همچنین معلولان، بیماران و افراد معتاد را هم زیرپوشش داریم.
چند فرد بیمار هم از جازموریان، منوجان و زهکلوت به ما معرفی شدهاند و به علت شرایط حادشان نتوانستیم از آنها چشمپوشی کنیم.
یک پیج اینستاگرامی را هم راهاندازی کردهایم و هرچند هنوز 2 هزار فالوئر هم نداریم اما هر موردی را که معرفی کردهام، مردم حمایت کردهاند و مشکل را برطرف کردهایم و هیچ موردی نبوده که بر زمین بماند مگر در زمینه درمان بعضی از بیماران که هزینهها خیلی سنگین است.
اعتقاد دارم، بچههای بدسرپرست از بیسرپرستها مشکلدارتر هستند و آرزو دارم بتوانم یک مجموعه درست کنم و بچههای بدسرپرست را به تنهایی و یا با مادرهایشان اسکان دهم و از آنها حمایت کنم تا خودکفا شوند و از مرکز بروند.
از کارآفرینی برای بانوان تا تلاش برای ترک اعتیاد معتادان
تعداد 352 خانوار که حدود یک هزار و 200 نفر میشوند را زیرپوشش خیریه مهر داریم و یکی از دوستانم پیشنهاد داد، برای خانوادهها کارآفرینی کنیم، با توجه به اینکه سرمایهای نداشتیم، فراخوان دادیم مادرانی که پتهدوزی بلد هستند و یا علاقهمند به این هنر هستند بیایند و با همکاری خانم اسلامیت یکی از همکارانم و خانم قربانی مادر یکی از بچههای مدرسه آموزش پتهدوزی به مادران را در نمازخانه مدرسه آغاز کردیم.
به مادران پته خام میدادیم و آنها میدوختند و ما آثار آنها را در فضای مجازی فروختیم و پول را به آنها دادیم و امروز توانستهایم آثار تولیدی را بالا ببریم تا حدی که یک فروشگاه را در بلوار نصر کرمان دایر کردهایم.
اگر سرمایهگذار بیاید و بتوانیم کارگاهی را راهاندازی کنیم، میتوانیم برای خانوادههای زیرپوشش اشتغالزایی کنیم.
اینکه گفته میشود، ترک اعتیاد رایگان داریم، فقط در حد حرف است، وقتی وارد این وادی میشوی، میبینی، معتادان هیچ حمایتی نمیشوند، بهزیستی 500 هزار تومان برای ترک آنها پرداخت میکنند و بقیه هزینههای کمپ را خودمان باید پرداخت کنیم و یک میلیون و 400 هزار تومان برای هر معتادی هزینه میکنیم که وارد کمپ شرفآباد میشود.
خیلیها را به کمپ ترک اعتیاد فرستادیم، بسیاری از آنها ترک کردند و به زندگی برگشتهاند، یکی از آنها در آرایشگاه مردانه کار میکند و زندگیاش از این رو به آن رو شده است.
کار، مهمترین چیز است، کار اگر باشد، امید به زندگی و انگیزه زیاد میشود و مشکل اعتیاد هم از بین میرود.
پای عمل که پیش میآید، هیچ ارگان دولتی از ما حمایت نمیکند
دغدغه کارآفرینی برای مردم شرفآباد را دارم، میخواهم برایشان شغل ایجاد کنم، هر چه سر مردم میآید از بیکاریست، شکم گرسنه، دین و ایمان ندارد، بیکاری موجب میشود، آمار دزدی، جنایت و طلاق بالا برود و بهویژه در حاشیه شهر اوضاع اسفبار و افتضاح است.
پای عمل که پیش میآید، هیچ ارگان دولتی از ما حمایت نکرده و نمیکند، اما همیشه راضی و شاکر هستم، چون خدا، فرشتههای مامورش را میفرستد تا کمکم باشند
خادمیاران امام رضا (ع) و کانون بقیهالله به ما کمک میکنند و در هر زمینهای که کمک بخواهم به من نه نمیگویند و کمکم میکنند. بسیاری از بچههای من دانشجو هستند و یا ازدواج کردهاند، سعی میکنم به بچهها کمک کنم تا روی پای خودشان بایستند و از مجموعه حذف شوند.
بچههای مدرسه حتی در زمانی که معاون آموزشی بودم، وقتی وارد مدرسه میشدم به طرفم میآمدند و بغلم میکردند، حس مادر بودن به من دارند تا معلمی، همدیگر را دوست داریم، حالا که مدرسهها تعطیل است، همیشه کشوی میزم را باز میکنم و تا سوتم را میببینم با خودم میگویم خدا کند زودتر مدرسهها باز شوند، دلم برای بچهها خیلی تنگ شده است.
بچههای بدسرپرست امنیتی جانی و روانی ندارد، سوءتغذیه شدید دارند و بستههای غذایی که به آنها میدهیم، نهایتش دو هفته را میتوانند با آن سر کنند.
بزرگترین آرزویم این است که یک خانه برای بچههای بدسرپرست بسازم
وجود خدا را کنارم احساس میکنم نه یک بار بلکه بارها حضور خدا را دیدهام، بارها با خدا حرف زدهام کنارم بوده و نمیتوانم رابطه و حسم با خدا را با هیچ کلمهای توصیف کنم.
وجود خدا را در زندگی همیشه حس میکنم، وقتی میگویم، خدایا به دادم برس، از در غیب چنان کارها را درست میکند که آدم میماند چه اتفاقی افتاده است.
کار من خیلی سخت است، نمیخواهم بگویم، من کاری کردهام، من مامور و وسیله هستم و سعی میکنم به بهترین وجه کارم را انجام دهم و از خودم، زندگی و همه چیز گذشتم، اما خیلیها من را قضاوت میکنند در حالی که با کفشهای من راه نرفتهاند.
حمایت از 350 خانوار خیلی سخت است و همه در شرفآباد من را میشناسند، اگر فردی بخواهد به افراد زیرپوشش ما کمک کند، اگر به منطقه بیاید به راحتی من را پیدا میکند.
بزرگترین آرزویم این است که یک خانه بزرگ داشته باشم و بچههای بدسرپرست را به تنهایی و یا با مادرشان به این خانه بیاورم تا امنیت و آرامش داشته باشند، زیرا زنی که هیچ کسی را ندارد و همیشه خودش و بچههایش گرسنه هستند و حتی همسر شیشهایاش، او را کتک میزند و از خانه بیرون میاندازد، چهکار باید انجام دهد و کجا باید برود.
اگر مردم کمک میکردند در شرفآباد یک ساختمان میساختیم و بچههای بدسرپرست و مادرهایشان را پناه میدادیم تا زمانی که روی پای خودشان بایستند و بتوانند زندگی خوبی درست کنند.
انتهای پیام/80019/ق/ر