به گزارش خبرگزاری تسنیم از کرمانشاه، "شهیده فوزیه بالاگبری" که در سال 65 توسط رژیم بعث صدام از ناحیه دو پا مجروح شد و به درجه جانبازی 70 درصد نائل شده بود به شهادت رسید.
این شهیده گرانقدر در یکی از بیمارستانهای کرمانشاه به خیل رفقای شهید خود پیوست، این بانوی شهیده نه تنها جانباز 70 درصد استان کرمانشاه بود بلکه مادر سه شهید با اسامی "حمیدرضا، علیرضا و مژگان سعودی کرمانشاهی" بود که پس از تحمل سالها درد و رنج ناشی از مجروحیت بمباران دشمن بعثی در دوران دفاع مقدس به شهادت رسید.
منزل مسکونی این بانوی ایثارگر سال 1365 در کرمانشاه آماج حملات وحشیانه هواپیماهای رژیم بعث عراق قرار گرفت که در این حمله شهید "فوزیه بالاگبری" از ناحیه دوپا به درجه جانبازی و قطع نخاع و دو فرزندش به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
شهیده فوزیه در خاطرات خود روایت میکند که هفتم آبان 1365 همزمان با 28 صفر سالروز رحلت حضرت محمد (ص) و شهادت امام حسن (ع) بود. ظهر آن روز پسران و دختر 9 سالهام در منزل بودند که صدای آژیر قرمز به گوش رسید. بچه ها هراسان شده بودند. خود من هم میترسیدم اما سعی کردم بچه ها را آرام کنم. آن ها در کنار من نشسته بودند، گاهی من به آن ها دلداری می دادم و گاهی آن ها روحیه ی مرا تقویت میکردند. کم کم صدای هواپیماها به گوش رسید و صدای پدافندهای هوایی به اوج رسید، دیگر مطمئن بودم که شهر بمباران خواهد شد. برای یک لحظه، سایه ی شومی از روی حیاط خانه گذشت و پس از چند لحظه بمبهای خوشه ای در جای جای خانه ما جا گرفت. دیگر متوجه هیچ چیز نشدم.
ساعت 9 صبح هشتم آذرماه به یکی از بیمارستانهای تهران اعزام شدم. تمام بدنم مملو از ترکش بمبهای خوشهای بود، هر دو پایم از کار افتاده و کلیههایم آسیب دیده بودند. در چندین ماه در بیمارستان تهران 25 بار مورد عمل جراحی قرار گرفتم و هیچ کس در کنارم نبود. پزشکان تصمیم گرفتند که بنده را برای ادامه درمان به کشور آلمان اعزام کنند.
اگر چه کمی آرام شدم اما انگار غم دنیا در دل من خانه کرده بود. ندیدن بچهها، دوری از همسر، سفری تنها به کشوری غریب و وضعیت جسمانیام، همه و همه باعث میشد که لحظه به لحظه نگرانی و دلشورهام بیشتر شود.
ساعت پنج صبح 6 خرداد 1366 هواپیما در فرودگاه آلمان به زمین نشست و بلافاصله به بیمارستان انتقال یافتیم و در آنجا مورد معاینه قرار گرفتیم. پزشکان به شدت نگران وضعیت من بودند چون میدانستند که بارها مورد عمل جراحی قرار گرفتهام و هر دو پایم عفونت کرده است. بیش از سه ماه در آلمان بودم و تنها زن مجروحی که در آن زمان در آلمان حضور داشت، من بودم. در طول این مدت هفت بار تحت عمل جراحی قرار گرفتم که اولین عمل جراحی من 17 ساعت به طول انجامید اما عمل جراحی بر روی پاهای من هیچ تأثیری نداشت و هر دو پای مرا قطع کردند.
به بنده اطلاع دادند که 20 شهریور به ایران باز خواهم گشت. انگار دوباره از مادر متولد شده بودم. با تمام درد و رنجی که داشتم اما سر از پا نمی شناختم. با شوق و ذوق فراوان برای بچههایم اسباب بازی خریدم و آماده بازگشت شدم. روز موعود فرا رسید و من از شادی در پوست خود نمیگنجیدم.
همه دردهایم را فراموش کرده بودم زیرا میخواستم به منزلم برگردم و پس از ماه ها بچههایم را ببینم. ساعت یک بامداد 21 شهریور هواپیما در فرودگاه تهران نشست.
پدر، مادر، همسر، برادر، خواهر به استقبالم آمده بودند، من در آغوش آنها بودم و با هم اشک میریختیم اما چشمم در میان جمعیت به دنبال بچههایم می گشت و دلم برای دیدن آنها تنگ شده بود. با چشمهای اشک آلود پرسیدم: بچه ها کجایند؟ جوابی نشنیدم. به کرمانشاه رسیدیم. تقریبا همه فامیل برای استقبال آمده بودند. وارد خانه شدم. برای من تشکی انداخته بودند، روی تشک نشستم و بچهها را خواستم. احساس کردم یکی یکی خودشان را از نگاه من پنهان میکنند. چیزهایی دستگیرم شده بود اما نمیخواستم باور کنم. بچهها را صدا زدم: حمید رضا، علیرضا، مژگان، از گوشه و کنار صدای گریه به گوشم میرسید. گفتم: کسی نمیخواهد بگوید بچه کجایند و از صدای هق هق گریه مادر و خواهرم فهمیدم که هر سه فرزندم شهید شدند.
به گزارش تسنیم رهبر معظم انقلاب در سفر سال 1390 خود به استان کرمانشاه با این مادر شهید و جانباز صبور دیدار کردند.
انتهای پیام/833/ح