به گزارش خبرگزاری مهر، نشست «اوقات فراغت و سبک زندگی ایرانیان» با هدف تحلیل یافتههای موج سوم پیمایش ملی مصرف کالاهای فرهنگی (در بخش اوقات فراغت و سبک زندگی) با حضور آرش حیدری (عضو هیئت علمی دانشگاه علم و فرهنگ)، محمد مهدی خویی (عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی)، فاطمه فلاح (عضو شورای علمی طرح ملی مصرف کالاهای فرهنگی) و دبیری رضا تسلیمی طهرانی به صورت مجازی برگزار شد.
در بخش اول این برنامه فاطمه فلاح با نگاهی به سومین موج از پیمایش ملی مصرف کالاهای فرهنگی، درباره بخش اوقات فراغت این پیمایش گفت: این پیمایش در سطح کشوری با جمعیت نمونهای بالغ بر ۱۵ هزار نفر در ۳۱ استان کشور از نیمه دوم فروردین تا نیمه اول اردیبهشت ۹۸ انجام شد. در موج اول و دوم این پیمایش، واحد تحلیل، خانواده بود ولی در موج سوم، واحد تحلیل از خانواده به فرد تغییر یافته است. یکی از فصلهای این پیمایش، به بحث اوقات فراغت، نحوه گذران آن و فعالیتهای اجتماعی، تفریحی، مذهبی و ... که افراد در اوقات فراغت خود به آن میپردازند، اختصاص دارد. در این فصل اوقات فراغت در روزهای تعطیل و غیر تعطیل از هم تفکیک شده که میانگین اوقات فراغت در روزهای غیرتعطیل، ۴ ساعت و ۱۷ دقیقه در شبانهروز و در روزهای تعطیل، ۶ ساعت و ۲۶ دقیقه در شبانهروز اعلام شده است. در این قسمت، از فعالیتها و اقدامات مختلفی چون رفتن به پارک و مراکز تفریحی، رفتن به کوه و طبیعت، شرکت در مجامع فرهنگی، هنری و علمی، عضویت و مشارکت در امور و تشکلهای اجتماعی، برگزاری جشن تولد، ورزش، بازی و سفر برای پرکردن اوقات فراغت، از جمعیت نمونه پرسیده شده است.
در بخش بعدی برنامه، آرش حیدری در تحلیل یافتههای بخش اوقات فراغت این پیمایش، ابتدا به برخی دادهها اشاره و در باب اهمیت توجه به معنای آنها خاطرنشان کرد: در این پیمایش، تقریباً ۱۰% بیسواد و ۱۶% کمسواد اعلام شدهاند. یعنی حدود ۲۷% از جمعیت نمونه، کمسواد و بیسواد هستند که اساساً این خود، یک لحظه عجیب است. همچنین میانگین اوقات فراغت، تقریباً ۴ ساعت گزارش شده است. همه اینها یک پرسش اولیه را پیش روی ما میگذارد و آن اینکه وقتی از کالای فرهنگی و فراغت صحبت میکنیم، اساساً با چه جمعیتی مواجه هستیم؟ این دادهها نشان میدهد بخش عمدهای از افراد، اساساً زمانی به عنوان فراغت ندارند. اگر این دادهها درست باشند، اساساً به ما یک هشدار جدی میدهند که برای انسانی که میخواهد سلامت روان داشته باشد، چهار ساعت زمان فراغت بسیار کم است. این یک معضل است و نشاندهنده یکی از دشواریهایی که بخشی از افراد جامعه با آن مواجه هستند. برخی دادهها نیز اساساً نیاز به تأمل دیگری دارند. برای مثال تقریباً ۲۰% گفتهاند که ماهواره میبینند که این عدد، اساساً با تجربه زیسته ما و دادههای مراکز دیگر درباره میزان مصرف ماهواره همخوان نیست. همچنین برخی دیگر از دادهها، نشاندهنده سطوح محرومیت در جامعه هستند. به طور مثال ۳۲٪ امکان استفاده از رایانه دارند. یعنی قریب ۷۰٪ جمعیت نمونه از دسترسی به رایانه به عنوان یکی از نیازهای اولیه محروم هستند. این آمار که خود، نوع و میزان مصرف کالاهای فرهنگی را تحت تاثیر خود قرار میدهند، قابل تأمل هستند.
حیدری در ادامه با استناد به دادههای این بخش از پیمایش، از شکاف عمیق میان فرهنگ رسمی و فرهنگ غیررسمی صحبت و اظهار کرد: دادههای این بخش از پیمایش نشان میدهد، میان فرهنگ رسمی و غیررسمی شکاف عمیق وجود دارد. برای مثال، وقتی ما به آمار بالای پارک رفتن، کافه رفتن، بازار رفتن و ... رجوع میکنیم، میبینیم که بخش عمدهای از فعالیتهای فراغت در این موارد جمع میشود و زمانی که به سمت آنچه که تشکل یا آنچه که فرهنگ رسمیست، میرویم، ما با یک افتی در این آمار مواجه میشویم. از همینرو به نظر میرسد در منطق عمل آرایش، تولید و توزیع آنچه که قرار است به شکل فرهنگی مصرف شود، میل مفرطی به این وجود دارد که آن را هر چه بیشتر ذیل فضاهای رسمی تعریف کند اما میل جامعه به این است که به سمت فضاهای غیررسمی برود و منطق فراغت را در این فضاها ترسیم کند. لذا بهتر است که ما این دادهها را از افق دیگری نگاه کنیم و در این لحظه اگر این شکاف را ببینم، آن وقت با یک افق دیگری به مقوله سبک زندگی، فرهنگ و امثالهم نگاه خواهیم کرد.
عضو هیأتعلمی دانشگاه علم و فرهنگ در اشاره به اهمیت مقوله «تغییر»، با بیان اینکه در نظام تفکر فرهنگی در کشور، گرایش جالب توجهی به زدودن فهم تغییر وجود دارد، اذعان کرد: شاهد ادعای من این است که سه موج این پیمایش انجام شده اما در این سه موج، تنها ۴ شاخص قابل مقایسه وجود دارد. این یک چیز مهم را به ما میگوید؛ اینکه چقدر حتی تحقیقات ما هم نسبت به فهم تغییر، شناخت تغییر و شناخت تکثر، حساسیتزوده شدهاند. لذا غالب تحقیقات مقطعی، مجموعه آمارهایی را فراهم میکنند و براساس آن، سیاست رسمی را تدوین می کنند. این در حالیست که صحنه فرهنگی، صحنه تمایزیابی مداوم، تفاوتیابی مداوم و به شکل جالب توجهی، تغییرکردن مداوم است اما به نظر میآید ایدهای برای فهم تغییر، شکل، جهت و پیامدهای آن در پیمایشهای رسمی وجود ندارد. لذا ما از این تحقیق، تغییر را درنمییابیم.
وی در پایان افزود: اگر این دادهها بخواهند ایدهای به ما بدهند و ما را به سمت فهم نسبتی در حیات فرهنگی ببرند، این لحظه شکاف را میتوانند برای ما برجسته کنند و فهم این شکاف ممکن نمیشود مگر اینکه ما با یک افق کیفیتر، تجربه زیسته را در نسبت با فضای فرهنگی مورد تحلیل قرار دهیم. این تحلیل تجربه زیسته است که میتواند به ما بگوید که چه اشکالی از پرکردن اوقات فراغت و چه اشکالی از کنش متقابل که مبتنی بر روابط رسمی نیستند، در زندگی روزمره خلق شده و پخش میشوند. به نظر میآید، دادههای رسمی ما شاید در تحلیلهایشان هشدار این شکاف را به ما بدهند اما از درونفهمی آن لحظهای که در زندگی روزمره فضاهایی برای این پدیده خلق شود، عمیقاً عاجز هستند و این عجز، محصول شکل خاصی از فهم فرهنگی در فضای رسمیست که در وهله نهایی، خود را به اشکال خاصی از پژوهش، همواره تحمیل میکند.
محمدمهدی خویی سخنران بعدی این برنامه، ضمن اعلام موافقت خود با سخنان دکتر آرش حیدری درباره عدم تطابق این دادهها با تجربه زیسته افراد، اظهار داشت: در برخی از موارد، دادههایی وجود دارد که با دادههای حمایتی جور درنمیآید. به طور مثال، ۴۷٪ کتابخوانها گفتهاند که رمان میخوانند درحالی که وقتی سراغ پرفروشترین کتابها میرویم، میبینیم این کتابها در انحصار روانشناسی مثبتگرا بوده است. یا وقتی ۴۶٪ افراد میگویند موسیقی سنتی گوش میکنند، با این واقعیت که هیچگاه هیچ آهنگی از موسیقی سنتی، جزء موسیقیهای پردانلود نبوده است، جور درنمیآید. این مسأله درباره استفاده از تلویزیون و اینترنت هم صادق است.
عضو هیأتعلمی دانشگاه علامهطباطبایی در ادامه، مصرف کالاهای فرهنگی را در انحصار طبقه متوسط دانست و ابراز کرد: مصرف کالاهای فرهنگی در ایران، اساساً مصرف طبقه متوسطیست. دلیلش این است که به هرحال تمامی کالاها باید با مدیوم مصرف شوند، یعنی به ابزاری برای مصرف نیاز دارند که این ابزار، همان طبقه متوسط است. مصرف کالای فرهنگی در ایران، تابعی از هژمونی طبقه متوسط و کمیت آن است. چهکسیست که نداند توان طبقه متوسط فرهنگی یا کلاسیک در ایران طی چند سال گذشته رشد کرده است. یعنی اگرچه توان اقتصادی آن افت کرده، ولی جایگاه طبقاتی خود را از دست نداده است.
خویی با بیان اینکه «فرم» در مصرف کالای فرهنگی وجود ندارد، اضافه کرد: آن چیزی که اساساً در مصرف فرهنگی طبقه متوسط وجود ندارد، فرم است. به عبارت دیگر، مسأله اصلی این است که ما هیچ فرمی برای مصارف فرهنگی نداریم. تمامی این مصارف فرهنگی از مصارفی هستند که از یک منطق قدرت تبعیت میکنند برای سوژهسازی در قبال یک گفتمان خاص. مثل همان روانشناسی مثبتگرا که با بلاهایی که بر سر مردم آورده، تمام هویت ما را سیاستزدایی کرده و راهی برای بازتولید شدن قدرت فراهم کرده است. اگر مصرف فرهنگی بخواهد بدون توجه به فرم یا برجستهکردن یک فرم که میتواند رهاییبخش یا پیامآور تغییر باشد، به راه خود ادامه دهد، وضع ما همین خواهد بود و تغییر ی نخواهد کرد.
او در ادامه با استناد به کتاب «نظریههای جامعهشناسی در دوران معاصر» به تعریف فرم پرداخت و عنوان کرد: فرم، خطیست که کشیده میشود تا آن خط، ساختارهای اجتماعی را به کنش افراد مرتبط کند. ساختارهای اجتماعی براساس قواعدی کار میکنند که محل تبلور آنها، نهاهای اجتماعی هستند. بنابراین فرم، آن چیزیست که در الصاق قواعد به ساختارها ایجاد میشود و نهاد اجتماعی ما را میسازد. اینجاست که ما میتوانیم بگوییم در انحاء مصرف فرهنگی در ایران، «فرم زمینهای» که خاص ایران باشد و بتواند یک مصرف فرهنگی در جهت تغییر را شکل دهد، نداریم. به عبارت دیگر، قواعد زمینهمندی که به ساختارهای مدرن الصاق شود، وجود ندارد. در چنین حالتیست که یا گفتمان هژمونیک یا قدرت میآید و قوانین خود را الصاق میکند و یا قواعد کشورهای دیگر وارد کشور ما میشوند و یک فرم مبتذل از دل آن بیرون میآید.