خبرگزاری مهر- گروه استانها: پیدا کردن منزل یک شهید در روستای کوچکی که در ۲۰ کیلومتری شهر گرگان قرار دارد کار دشواری نیست. روستای «نوده ملک» این افتخار را دارد که تصویر یکی از شهدای مدافع حرم بر دیوارش نقش بسته باشد.
شهید «سید رضا حسینی» متولد ۱۳۵۱ مشهور به «رضا میرزا» هجدهمین شهید مدافع حرم استان، از کارگران پرتلاش روستا بود که در پاسخ به ندای کمک خواهی مسلمانان سوریه راهی جبهه حق علیه باطل شد و مدال شهادت را خرداد سال ۱۳۹۷ برگردن خویش انداخت.
شهید حسینی همراه با همسرش با در مزارع مردم روستا گذران زندگی میکرد. خانه او در بافت قدیم روستا و تقریباً روبروی مسجد جامع قرار دارد. بنر بزرگی که تصویری تمام قد از شهید حسینی همراه با فرازی از وصیت نامه او که بر دیوار خانه نصب بود در همان نگاه اول ما را مطمئن کرد که همین جا منزل شهید است.
«کلثوم مهقانی» همسر شهید که از قبل به او خبر داده بودیم با گرمی به استقبال ما آمد. سادگی و کوچکی خانه از بیرون خانه کاملاً مشخص بود؛ حیاطی کوچک و پر از گلهای محمدی و بنفشه، خانهای ساده با حداقل وسایل ضروری زندگی که تنها چند عدد پشتی کوچک همه مبلمان آن را تشکیل میداد. با او درباره زندگی و شهادت همسرش گفتگو کردیم.
* خانم حسینی لطفاً از نحوه آشنایی و ازدواجتان برایمان بگویید؟
سید رضا وقتی به خواستگاریم آمد تقریباً ۱۸ ساله و سرباز بود. ما با دست خالی زندگیمان را در یک اطاق در منزل پدرشوهرم آغاز کردیم و زمانی که سربازی سید تمام شد پسرم به دنیا آمده بود. آن زمان تصمیم گرفتیم به طور مستقل زندگی کنیم و بدون هیچ درآمد، سرمایه و پشتوانه. از همان روزهای اول زندگی چادر به کمرم بستم و دوشادوش همسرم در زمینهای شالیزار مردم به سختی کار کردیم تا بتوانیم خرج زندگیمان را فراهم کنیم.
* شغل سید فقط کارگری در مزارع مردم بود؟
روزهای اول زندگی فقط روی زمینهای دیگران با هم کار میکردیم. بعدها کم کم رانندگی وسایل سنگین را یاد گرفت و روی ماشینهای مردم از خاور گرفته تا لودر هم کار میکرد. هیچ وقت از کار سخت رویگردان نبود و برای تأمین زندگی ما در شرایط سخت همه جور کاری را انجام میداد. از کارگری در مزارع تا تخم مرغ فروشی و کارگری در ساختمان. فقط روزی حلال برایش مهم بود. اهل بد و خوب کردن کار نبود و از سختی کار ترسی نداشت. اتفاقاً در سوریه هم روی ماشینهای سنگین کار میکرد.
* چه شد که تصمیم گرفت به سوریه برود و عکس العمل شما چه بود؟
راستش را بخواهید من اصلاً باور نمیکردم، هیچکس باورش نمیشد. نه به این جهت که سوریه رفتن با روحیه اش جور نباشد، سید قبلاً سه بار به عراق هم رفته بود و حتی در دوران جنگ ایران و عراق هم جبهه بود. ولی من با خودم میگفتم کسی به سوریه میرود که حتماً پاسدار باشد یا سواد نظامی بالایی باید داشته باشد باورم نمیشد با اعزام کارگر ساده مثل سید رضا موافقت شود.
به همسرم میگفتم من که باور نمیکنم و سید هربار با لبخند میگفت اگر نرفتم حالا میبینی! و واقعاً رفت.
* سید رضا در سوریه چه وظیفهای داشت؟
سید در دوران دفاع مقدس حضور و به فنون نظامی آشنایی داشت. علاوه بر آن قبل از اعزام باز هم آموزش دیده بود ولی با توجه به مهارتش در کار کردن با ماشینهای سنگین روی لودر کار میکرد. برای باز کردن معابر به قول فرماندهاش آچر فرانسه ای بود.
* هیچ وقت سعی نکردی مانع سوریه رفتن همسرت شوی؟
ترس از دست دادن رضا و بچههایی که میدانستم چقدر به پدرشان وابسته اند باعث میشد هربار سعی کنم او را از رفتن به سوریه منصرف کنم ولی سید با مهربانی برایم از حضرت رقیه و زینب (س) میگفت و سعی میکرد ضرورت رفتنش را یادآوری کند. برایم هدیه می خرید، محبت میکرد و هرجور که میتوانست من را راضی میکرد و بعد میرفت.
* چند بار به سوریه اعزام شد؟
۶ بار به سوریه رفت و در هر مأموریت تقریباً ۵۰ روز تا دو ماه بودند و بعد بر میگشت.
* نگران شهید شدنش نبودی؟
شوق شهادت از نوجوانی در دل سید بود. زمانی که کمتر از ۱۶ سال داشت. در سالهای دفاع مقدس در خواب از پدرش امضا میگیرد و به جبهه میرود و در عملیات سنگین فاو شرکت میکند. یکی از اهالی روستا که آن سالها همرزم سید بود میگفت «با وجود سن کم بسیار شجاع بود و مدام سعی میکرد به دل دشمن بزند ولی من به خاطر سن کم و اینکه به تازگی دایی او هم شهید شده بود چند بار به زور جلویش را گرفتم و مانع شدم جلو برود وگرنه همانجا شهید شده بود». سید رضا بازمانده رزمندگان دفاع مقدس و داعشی ها باز مانده بعثیها بودند؛ اگر رضا شهید نمیشد در حقش ظلم بود
سید عاشق شهادت بود. او بازمانده شهدای دفاع مقدس و این داعشی ها بازمانده بعثیها بودند. او دنبال هدفش رفته بود و اگر شهید نمیشد در حقش ظلم بود.
* از روزی که خبر شهادتش را شنیدید برایمان بگویید.
همراه با عدهای از زنان روستا در شالیزار مشغول کار بودم که پسرم آمد و گفت از سپاه آمدند و با شما کار دارند. تعجب نکردم چون سپاه به خانوادهها سرکشی میکرد و فکر کردم برای سرکشی ساده آمده اند. گفتم به بچههای سپاه بگویید بروند بعد از ظهر بیایند اگر الان کار را رها کنم دستمزدم را نمیگیرم ولی پسرم گفت نمیشود چون گفتند کار ضروری دارند؛ کار را رها کردم و به خانه رفتم.
وارد خانه شدم کمی بعد برادرم وارد شد؛ کم کم دلهره عجیب به دلم افتاد به برادرم گفتم تو را به خدا هر اتفاقی افتاده به من بگو که در این موقع مرا در آغوش کشید و گفت سید رضا به آرزویش رسید و شهید شد. کمی بعد بچههای سپاه و بلافاصله اهالی روستا برای تسلیت آمدند و خانه شلوغ شد.
* کمی از سختی خانواده مدافعین حرم برایمان بگویید؟
چیزی که بیشتر از نبود سید آزارمان میداد زخم زبانهای بعضی از مردم بود. آنهایی که خودشان جرأت جنگ رفتن نداشتند باور نمیکردند سید اسلحه دست گرفته و با داعش می جنگد. آنها میگفتند حتماً شوهرت در تهران دنبال کار رفته بعضی هم میگفتند شوهرت برای پول رفته و مدافعین حرم پولهای کلان میگیرند این حرفها قلبمان را به درد میآورد.
* برای آنهایی که میگفتند شهید حسینی برای پول رفته چه جوابی دارید؟
سید رضا قبل از سوریه سه بار عازم عراق شد. هم برای بازسازی بقاع متبرکه و موکب ها و هم برای جنگ علیه داعش. هر بار برای تأمین هزینه سفرش روزها زیر آفتاب داغ کارگری و یا روی ماشینهای مردم کار میکرد. او در آنجا به عشق اهل بیت رایگان کار میکرد.
بعد از عراق هم در سفر به سوریه به عنوان راننده لودر روی ماشین کار میکرد. در سوریه هم دستمزد روز مزد حداقلی که همینجا کار میکرد میگرفت و نه بیشتر و مردم روستا شاهد هستند هربار از سوریه بر میگشت در تمام مدتی که اینجا بود سر کارگری بود تا در نبودش دست زن و بچه اش پیش احدی دراز نشود.
اگر پولهای کلان میگرفت چرا زیر آفتاب داغ کارگری میکرد؟ اصلاً چقدر پول بدهند خودشان حاضرند جانشان را از دست بدهند؟
* بعد از شهادت سید رضا عکس العمل مردم چطور بود؟
همه مردم برا ی همدردی و عرض تسلیت از روز اول در کنار ما قرار گرفتند و از مراسم سوم تا سالگرد سید رضا اصلاً متوجه نشدم. چه از نظر مالی و چه از لحاط کارهای مراسم و هماهنگیها که چطور همه چیز به بهترین نحو برگزار شد، مردم اجازه ندادند ریالی از خودم خرج کنم از همه سپاسگزارم.
متأسفانه برخی از مردم بر اساس مال و ثروت و رابطه اجتماعی آدمها را قضاوت میکنند و احترام میگذارند. تا قبل از شهادت سید رضا فقط رضا میرزای کارگر بود و آن طور که باید جدی گرفته نمیشد؛ بودند آدمهایی که به زور جواب سلامش را میدادند حالا یکباره نگاهها عوض شده و تازه مردم فهمیدند چه جواهری در بینشان بود و آنها قدرش را نمیدانستند.
حالا نشان پرافتخار شهادت بر سینه سید رضا به همه فهمانده است ملاک برتری فقط تقوا است، بعد از شهادت آدمهای زیادی با پیامک از ما و سید حلالیت خواستند خیلیها حالا به مزار پاک سید میروند دعا میکنند و حاجت میگیرند.
* در آخر اگر خاطرهای دارید برای ما بگویید؟
یک روز در خانه مشغول کار بودم که گوشیام زنگ خورد. از شماره فهمیدم از تهران است. آنطرف خط آقایی گفت «سلام خواهر، سلیمانی هستم از سپاه تهران» و بعد حال من و بچهها را با محبت پرسید و گفت «کم و کسری چیزی ندارید» و من در جواب گفتم الحمدالله مشکلی نیست و در آخر باز هم سفارش دخترم و پسرم را کرد و گفت «هوای بچههای من را داشته باش». عصر که پسرم به خانه آمد گفتم یکنفر به اسم سلیمانی زنگ زد و این حرفها را گفت. پسرم خندید و گفت سردار سلیمانی بود نشناختی؟ من دیروز زیر پیج سردار سلیمانی خودم را معرفی کردم و از دلتنگی و ناراحتی نبود پدر نوشتم سردار خواسته دلجویی کند.