محمد عبدالهی، شاعر و پژوهشگر، در گفتوگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، از تدوین مجموعهای جدید درباره دانشآموزان شهید مدرسه سیدالشهدا در منطقه برچی افغانستان خبر داد و گفت: در پى حادثه تروریستى اخیر و حمله ناجوانمردانه به مدرسه دخترانه سیدالشهدا(ع) که منجر به شهادت و مجروح شدن تعداد زیادى از دختران معصوم «دشت برچى» کابل شد، شاعران زیادى به حکم تعهد و رسالت انسانى خویش در همین زمان اندک دست به قلم برده و ضمن محکوم کردن این حادثه تروریستى با خانوادههاى داغدار ابراز همدردى کردهاند.
به گفته وی؛ خانوادههای دانشآموزان قربانی این انفجار به جای تدارک ملزومات عید فطر پیش رو، در قبرستانی در دامنه کوه 40 دختران گردهم آمدند تا اجساد عزیزان خود را به خاک بسپارند. این حادثه تروریستی خاطرات تلخى را براى همیشه در ذهن تاریخ ثبت کرده است.
این شاعر با اشاره به اظهار همدردی شاعران فارسیزبان با خانوادهها و مردم داغدار افغانستان اضافه کرد: تصمیم بر این شد تا کتاب «دختران دشت برچى»، شامل مجموعه اشعار شاعران فارسىزبان کشورهاى مختلف در سوگ این حادثه دلخراش و همچنین همدردى و تسلاى خانوادههاى داغدار این مصیبت عظمى، به زودى و با همت مؤسسه انتشارات شاعران پارسىزبان منتشر شود.
گزینش و انتخاب اشعار این کتاب را محمدمهدى عبدالهى و عبدالرحیم سعیدى راد از شاعران انقلابى کشورمان برعهده خواهند داشت و با مقدمه اساتید محمدکاظم کاظمى و علیرضا قزوه روانه بازار نشر خواهد شد.
در همین رابطه شب گذشته نیز شب شعری با حضور جمعی از شاعران فارسیزبان از کشورهای مختلف از جمله ایران، افغانستان، هندوستان و پاکستان به یاد دختران دشت برچی به صورت مجازی برگزار شد. شاعران در این مراسم ضمن گرامیداشت یاد شهدای این حادثه تروریستی، با خانوادههای داغدار افغانستانی همدردی کردند. بخشی از سرودهها به این شرح است:
رستم عجمی از تاجیکستان
کهن زمین خراسان چه بیشمار شکستی
به رغم این همه تاریخ استوار شکستی
گهی به تیغ جهالت گهی به تیر کدورت
به پیش هر کس و ناکس چه آشکار شکستی
درون سینه تو صد هزار طالب و داعش
به ضرب هر تبر و تیر هر بهار شکستی
چو شیشههای خیابان شبیه قلب فقیران
هزار بار شکستی هزار بار شکستی
کنون نمانده ز تو جز ستون سقف شکسته
دریغ و درد که در چشم روزگار شکستی
بلند شو وطن زخم خورده، ملت عاشق!
چه دردمند نشستی، چه داغدار شکستی!
***
فضلالله قدسی از افغانستان
خیل ستارهها چه فروریخت تا شکست
این بار روی شانه دارالامان نشست
کوه قرق! به شانه ببر نعش ماه را
او کهکشان سوخته دشت برچی است
شمشیر آبدیده به جهل و جنون و کفر
صدها گلوی نازک گل را به تیغ بست
تیغی دوید و حنجرهها را برید و رفت
شیرازه کتاب ترحم ز هم گسست
پهلو شکست فاطمه خردسال را
کیفش به شانه و قلم و خامهاش به دست
ما شعلهایم از دل آتش شکفتهایم
ما در مسیر صاقعه عمری است خفتهایم
با خشم شعلهور شده بیدار میشویم
ققنوس دیگری شده، تکرار میشویم
ذیالجوشنان کوفه و رجّالگان شام!
خنجر کشید بر رگ فریاد ناتمام
هر روز سرزمین مرا کربلا کنید
من زنده ماندهام سرم از تن جدا کنید
من آهنم در آتش خشمم گداختم
از خشم،دشنه در جگر خصم ساختم
با این که درد دارم و افشا نمیکنم
دردی که هیچگاه مداوا نمیکنم
بگذار تا بسوزم ازین درد، بیشتر
در زمهریر خود نشوم سرد بیشتر
شاعر! به رغم میل دلت اعتراف کن
یک بار گرد کعبه فطرت طواف کن
آه ای چکاوک به جفا پرشکستهام!
پای جنازهتان به خدا سرشکستهام
پشت در امید به آتش کشیدهتان
انگار من لگد زدهام؛ در شکستهام
گر چه در امتداد چهل سال درد و داغ
خود را به صخرهها زدهام سر، شکستهام
اما چه سود زان همه فریاد نا تمام
حالا به شهر، مشتری ورشکستهام
مستان رقصِ در یم خون! طعنهام زنید
جامانده ز قافلهام ،گر شکستهام
***
علیرضا قزوه
هنوز میرسد از خاک بانگ شیونشان
چقدر ترکش اندوه ماند بر تنشان
خدای من تو خودت شاهدی و میبینی
پر است از آینه و نور قلب روشنشان
به کهنه پیرهن چاک چاک شان سوگند
که سرخ و سبز و سیاه است رنگ دامنشان
فرشته ها همگی ضجه می زدند آن روز
به دشت برچی کابل به وقت رفتنشان
چه شکوهها که نکردند و ماند با تو عزیز
چه حرفها که نگفتند و هست با منشان
گناه اولشان نام سیدالشهداست
گناه دومشان هم هزاره بودنشان
محمدرضا وحیدزاده
زنگ زدم هزار بار، جان پدر کجاستی؟
باشه عزیز! برندار، جان پدر کجاستی؟
جان به لبم رسیده و بغض امان نمیدهد
حرمت من نگاه دار، جان پدر کجاستی؟
گفت کسی: شنیدهای این خبر عجیب را؟
با خبرش مرا چه کار؟ جان پدر کجاستی؟
خبر رسیده لشگری به دشت غنچه تاخته
تو را چه کار با سوار؟! جان پدر کجاستی؟
داغ هزار لاله است در دل این خاک غریب
بخوان، بخوان، بخوان هَزار! جان پدر کجاستی؟
***
عبدالله حسینی
در کابل آشکار ببین رقص رنگ را
تکرار سوگواره میرزا ولنگ را
ای مرغ سربریده بسمل بنام عشق
مشتاقتر بنوش شراب شرنگ را
ای نسل زخم خورده آواره و صبور
آگاه تر ببوس دهان تفنگ را
یحیی دگر تو در سرپل نیستی غریب
بنگر شکوه باغچه هفت رنگ را
دور مزار خود بنگر رقص گلرخان
آواز زخم خورده دلهای تنگ را
صد ها سر بریده کنار تو کاشتیم
خون فرش کرد پهنه دشت قشنگ را
خون هزار شکریه میجوشد از زمین
بردارم از جوار شما گر که سنگ را
فوج رمه رمیده ازین گلههای گرگ
بنگر به جان گله هجوم پلنگ را
آغشته کردهاند پلنگان داعشی
با خون دختران ستمدیده چنگ را
آنان که با خرابی آبادی شما
آباد میکنند دیار فرنگ را
بردار ای خدای غریبان بیپناه
با لطف خویش از سرشان شرّ جنگ را
امروز دشت برچی اگر قتلگاه شد
فردا ببین حماسه هفتاد رنگ را
با اتحاد سوی ستم حمله آورید
باهم بیفگنید به سویش خدنگ را
ای دختران خفته به خون با کدام رنگ
خواهند کرد پاک ازین خطه ننگ را
انتهای پیام/