به ازدواجهای سنتی هیچ اعتقادی نداشتم چرا که معتقد بودم در زندگی مشترک باید عشق وجود داشته باشد و این عشق و علاقه نیز در آشناییهای قبل از ازدواج به وجود میآید. به همین دلیل در دامی افتادم که ...
جوان ۲۸ سالهای که مدعی بود دختری او را فریب داده و از تصاویرش در فضای مجازی سوءاستفاده کرده است، درباره چگونگی آشنایی با آن دختر به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: در یک خانواده متوسط به دنیا آمدم و با عشق و محبت خانواده ام بزرگ شدم. پدر و مادرم کارمند یک اداره دولتی هستند و همه خواهران و برادرانم زندگی مرفهی دارند. من هم بعد از آن که در رشته الکترونیک دانش آموخته شدم و خدمت سربازی ام را به پایان رساندم، در یک کارخانه تولیدی مشغول کار شدم. در این هنگام بود که پدر و مادرم تصمیم گرفتند برایم آستین بالا بزنند و مرا داماد کنند. طبق فرهنگی که در خانه ما حاکم بود، مادر و خواهرم دخترانی را برای ازدواج به من معرفی میکردند چرا که همه برادران و خواهرانم به صورت سنتی و با نظر مادرم ازدواج کرده بودند. خلاصه من هم به همراه مادرم به خواستگاری چند دختر رفتم، اما مهر آن دخترها به دلم نمینشست. البته به دلیل آن که با ازدواج سنتی مخالف بودم،
در جلسات آشنایی توجهی به طرف مقابلم نداشتم و چنین وانمود میکردم که آن دختر به دلم نمینشیند! در واقع به دنبال مجوزی برای ارتباط خارج از عرف بودم تا با شریک آینده ام به طور کامل آشنا شوم. پدرم به شدت با این طرز فکر من مخالف بود، اما بالاخره مادرم او را راضی کرد، چرا که من در فضای مجازی تصویر زیبایی از یک دختر را در پروفایلش دیده بودم و قصد داشتم با او آشنا شوم. آن دختر که فن بیان زیبایی داشت، خودش را «سولماز» معرفی میکرد و مدعی بود پدرش از کارمندان عالی رتبه یکی از بانکهای کشور است. از آن جایی که به دنبال همسری زیبا و در شأن خودم بودم، تلاش کردم تا با سولماز ارتباط برقرار کنم. وقتی فهمیدم قصد او از این آشنایی ازدواج است، خیلی خوشحال شدم و موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم. هنوز یک هفته از این آشنایی نگذشته بود که به پیشنهاد سولماز یک صفحه مشترک در فضای مجازی درست کردیم تا تصاویر شخصی و خانوادگی خودمان را در آن جا قرار دهیم. با وجود این، سولماز هیچ گاه درباره خانواده اش سخنی نمیگفت و حتی نشانی منزلشان را از من پنهان میکرد. هر بار که میخواستم سخن را به شناخت از خانواده اش بکشانم، طفره میرفت و من هم برای آن که خودم را نزد او همسری ایده آل جلوه بدهم اصراری به این موضوع نمیکردم. حتی چند بار خواستم به بهانه رساندن او به منزلشان درباره خانواده اش اطلاعاتی کسب کنم، اما او حاضر نشد نشانی منزلشان را بدهد.
با آن که کمی به رفتارش مشکوک شده بودم، اما او هر بار با شیرین زبانی فریبم میداد و مرا قانع میکرد تا این که یک روز به طور پنهانی سولماز را تعقیب کردم و متوجه شدم او تبعه یکی از کشورهای همسایه است و در حاشیه شهر سکونت دارند. پدرش را به جرم حمل موادمخدر اعدام کرده بودند و او با خواهر و مادرش زندگی میکرد. تازه فهمیدم نام واقعی او نیز «مبارکه» است و خودش را در فضای مجازی سولماز معرفی میکند. زمانی به خودم آمدم و پی به خلافکاریهای او بردم که از طریق یکی از همکارانم متوجه اخاذیهای سولماز از مردان در فضای مجازی شدم. او با قرار دادن تصاویری از صفحه مشترکمان در شبکههای اجتماعی چنین وانمود میکرد که قصد جدایی از همسرش را دارد و در مقابل درخواستهای بی شرمانه برخی مردان هوسران، مبالغی را به عنوان خرید شارژ از آنها اخاذی میکرد و با تصاویر مبتذلی که از خودش منتشر میکرد، قصد درآمدزایی داشت و ... از سوی دیگر بعد از فهمیدن این ماجراها، از شدت شرم نمیتوانستم موضوع را برای پدر و مادرم فاش کنم چرا که همه افکارم درباره آشنایی در فضاهای مجازی پوچ بود و تازه فهمیدم که چرا بزرگ ترها همواره به ازدواج سنتی تاکید دارند. حالا هم که در طول شش ماه آشنایی، مبالغ هنگفتی را به حساب بانکی سولماز واریز کرده ام، با چهرهای خجالت زده به کلانتری آمده ام تا از فریب دیگر جوانان توسط سولماز جلوگیری کنم و ...