آمدم از محمدجواد ۱۰ ساله بنویسم که از بدو تولد معلول متولد شد، آمدم بنویسم اما محدودیت های فیزیکی اش را کنار گذاشت و امروز مقاطع تحصیلی اش را جهشی طی می کند و شاگرد ممتاز کلاسشان است، آمدم بنویسم محمدجواد اما همه کارهایش را خودش انجام می دهد و مستقل رفتار می کند اما متوجه شدم همه اینها به شکرانه حضور مادر محمدجواد بوده است.
شیرزنی که قهرمان زندگی همسر و فرزندانش است و یک تنه زندگی را با همه سختی ها و فراز و فرودهایش روی یک دست می چرخاند. زنی که با وجود همه ناملایمتی های روزگار، کمرش تا نشد و کم نیاورد.
پروین بابایی مادر محمدجواد زندگی عجیبی دارد. صاحب و عاشق سه فرزندش است. اولین فرزند پروین پس از ۱۰ سال متولد شد و دومی که محمدجواد بود بعد از ۶ سال به دنیا آمد.
اما پروین خانم زمانی که به محمدجواد باردار بود خبر داشت فرزندش از جفت پا معلول است.
وی می گوید: نمی دانم به خاطر استرس ها و مشکلات خانوادگی آن دوران بود یا قرص و داروهایی که به خاطر سردردهای مکررم مصرف می کرد، پسرم معلول به دنیا آمد.
البته دکتر به آنها گفته بود که پاهای پسرشان تحرکی ندارد اما آنها برای تولد وی لحظه شماری می کردند.
پروین خانم می افزاید: دکترها گفتند شاید پس از تولد و با گچ گیری پاهای پسرم درست شود اما وقتی به دنیا آمد متوجه شدیم از زانو به پایین حس ندارد.
سختی پشت سختی
اما تولد پسری بدون توانایی راه رفتن چیزی از عشق پدر و مادرش به محمدجواد کم نکرد.
پروین خانم می گوید: ما بی رحمانه عاشق بچه بودیم به همین دلیل به هر دری زدیم تا بتواند راه برود.
وضع مالی خانواده خوب نبود و از طرفی مراحل درمان محمدجواد نیاز به هزینه های سنگینی داشت.
وی می افزاید: پس از تولد پسرم با انجمن توانیاب آشنا شدم. آنجا به صورت رایگان خانواده هایی که فرزندانشان معلول است، از بدو تولد تا حدود ۱۶ سالگی حمایت می کنند. از محمدجواد من هم حمایت شد.
به گفته پروین خانم، پسرش اوایل افسرده بود اما بعد از رفتن به این انجمن برای درس خواندن و یادگیری موسیقی حسابی تشویق شد.
پروین خانم می گوید:«پسرم طوری انرژی گرفت که معلولیتش را از خاطر برد. امسال کلاس چهارم بود اما به صورت جهشی کلاس پنجم را هم پشت سر گذاشت و اگر آموزش و پرورش اجازه دهد همین امسال ششم دبستان را هم پشت سر می گذارد.
حالا در انجمن توانیاب محمدجواد به هوش و ذکاوتش زبانزد است اما همه می دانند اگر حمایت های پدر و به ویژه مادرش نبود، این پسر معلول روزهای سخت تری را هم تجربه می کرد.
وی می افزاید: مدرسه نزدیک محله مان که دولتی بود پسرم را ثبت نام نکردم. چون هر کدام از این مدارس ۴۰ پله داشتند که برای پسرم بالا رفتن از آنها مقدور نبود. از این نظر مدرسه های دولتی اغلب هیچ امکانات مناسبی برای تحصیل یک دانش آموز دارای معلولیت را ندارند. به همین دلیل پسرم را در مدرسه ای غیرانتفاعی ثبت نام کردم.
پروین خانم می گوید: خدا را شکر هزینه های مدرسه را شورای محل و شهرداری محل می دهند و به شکل حمایتمان می کنند.
هزینه های مدرسه محمدجواد یک طرف و هزینه های زندگی و دخترهای خانواده نیز یک طرف. این درحالی بود که در این بین پدر محمدجواد درگیر بیماری و پیوند کبد شد. طوری که دیگر نمی توانست پس از آن شغلش که تراشکاری که شغل سنگینی بود را ادامه بدهد. از طرفی تنها منبع درآمد خانواده همین آب باریکه ای بود که پدر محمدجواد از این راه به دست می آورد.
تراشکاری در محیطی مردانه
پروین خانم می گوید: نمی توانستیم این کار را از دست بدهیم. شرایط زندگی مان سخت بود و با این اتفاق سخت تر می شد. این بود که با همسرم تصمیم گرفتیم که من به جای وی شغلش را ادامه بدهم.
همسر پروین به زنش و توانایی های وی ایمان داشت. این بود که هر دو با مدیر کارگاه صحبت کردند اما در ابتدا با مخالفت وی روبرو شدند.
پروین خانم می گوید: مدیر کوتاه نمی آمد و نمی خواست یک زن را در محیط مردانه کارگاه استخدام کند. شاید هم تصور می کرد من نمی توانم جای همسرم را پر کنم.
اما در نهایت با اصرارهای پروین و همسرش و وضع زندگی شان، مدیر کارگاه درخواست زن و شوهر را قبول کرد.
وی می افزاید: محیط خیلی مردانه بود و کار تراشکاری شیرآلات در ابتدا سخت به نظر می رسید. همسرم کارها را به من یاد داد و پس از مدتی تمرین و تکرار در این کار حرفه ای شدم. پای دستگاه می ایستادم و یک تنه کار می کردم.
در این میان همسر پروین که به خاطر شرایط بیماری اش نمی توانست کارهای سنگین انجام دهد، هر روز صبح تا ظهر همسرش را در کارگاه همراهی می کند.
پروین خانم می گوید: ما صبح های خیلی زود به کارگاه می رویم. همسرم اگر دستگاهی نیاز به تعمیر داشته باشد، آن را بررسی و تعمیر می کند و تا ظهر کنار من است اما ظهر به بعد به خانه می رود تا مراقب بچه ها و زندگی مان باشد.
وی می افزاید: همه این کارها را به عشق بچه ها و خانواده اش انجام می دهد. انگار خداوند می داند من از پس سختی های زندگی برمی آیم به همین دلیل صبر و توانم را زیاد کرده است».
پروین خانم کل هفته تا عصر کار می کند، در صورت نیاز به دارو یک تهران را برای پیدا کردن داروهای همسرش زیرپا می گذارد و پسرش را برای درمان فیزیوتراپی و ... همراهی می کند. برای او کار نشد ندارد و اهرم حرکت وی عشق خالص و مادرانه اش به زندگی و همسر و فرزندانش است.
دلسوزی بی جا ممنوع
وی می گوید: برای من افتخار است که به پسرم یا دخترم یا همسرم خدمت کنم. وقتی محمدجواد متولد شد، دکترها می گفتند شاید حدود هفت ماه از کودکان همسن و سال خود عقب تر باشد اما همه چیز این بچه نرمال بود و سریع تر از بقیه شروع به صحبت کرد.حالا نتیجه زحمت هایم را می بینم. پسرم در مقاطع تحصیلی رشد خوبی دارد و معلم هایش می گویند باهوش و در مدرسه هم ممتاز است. با اینکه پاهایش توانایی ندارند اما با دلسوزی های اشتباه مانع از استقلال محمدجواد نشدم. انقدر که امروز همه کارهای شخصی اش را خودش انجام می دهد. او امروز می داند که فقط پاهایش معلول است و باید از بقیه توانایی هایش برای پیشبرد اهدافش استفاده کند».
پروین خانم و همسرش شاید دارایی زیادی برای برآورده کردن نیازهای فرزندانشان نداشته باشند اما از نظر تحصیلی خودشان را به هر آب و آتشی می زنند تا نیازهای درسی آنها را تامین کنند.
وی می گوید: «دخترهایم هم مثل برادرشان قانع و فهمیده هستند. آنها هر نیازی را به زبان نمی آوردند. مثلا عصای پسرم را همسرم با یک چوب درست کرد و محمدجواد با همان کار می کند. ویلچری که استفاده می کرد همان ویلچر دوران کودکی اش بود که در نهایت یک روز از شدت فرسودگی جلوی در انجمن توانیاب شکست و از بین رفت. در یکی از قرعه کشی های دوستانه ای که با همسایگان داشتم، آنها قرعه اول را با هماهنگی یکدیگر به من دادند تا بتوانم برای محمدجواد ویلچر بخرم و مشکل به این شکل حل شد.
با این وجود پروین خانم همه تلاش خود را می کند که اگر بچه ها نیاز به کتاب داشته باشند از زیر سنگ هم هزینه ان را تهیه کرده و به دست فرزندانش برساند.
پروین خانم می گوید: شاید نتوانم هر نیاز فرزندانم را تامین می کنم اما کتاب را از آنها دریغ نمی کنم. وقتی دانش و آگاهی آنها افزایش پیدا کند، می توانند موفق و توانمند شوند و برای آینده زندگی شان قدم های درستی بردارند.
از کودکان معلولمان حمایت کنیم
پروین خانم معتقد است بچه ها به واسطه دنیای قشنگی دارند یکدیگر را با هر محدودیت و مشکلی دوست دارند و حمایت می کنند. وی می افزاید: من خودم هم هیچ وقت فکرم به پاهای نداشته فرزندم نبود و نیست. من می بینم که پسرم از قوا و توانایی های دیگر بدنش نهایت استفاده را برای انجام کارها و اموراتش استفاده می کند و حمایتش می کنم. حالا او در سن ۱۰ سالگی و در تحصیل زبانزد است و چون پدرش پیوند کبد شده، قصد دارد پزشکی بخواند. پسرم همه هفت ماهی که من در شیراز برای پیوند کبد پدرش دوندگی کردم را دیده و از این نظر دوست دارد گره از مشکل بیمارانی مثل پدرش باز کند و دوست دارد برای کمک به مردم پزشک شود».
به گفته پروین خانم این همبستگی و اتحاد در خانه آنها جاری است و همه یاد گرفته اند که هوای هم را در مشکلات داشته باشند.
«در همه روزهایی که من و همسرم شیراز بودیم تا پیوند کبد شود، بچه ها در خانه تنها بودند و دخترم جای مرا در خانه پر کرده بود. هوای خواهر کوچکتر و برادرش را داشت و اگر او نبود روال زندگی مان از هم می پاشید. امروز هم او جای من در خانه فعالیت دارد و همه کارهای خانه را به او سپرده ام. چون خودم سرکار هستم و دیروقت به خانه می رسم اما وقتی می رسم می بینم همه چیز آماده و گرم و مهیا است».
حالا پروین خانم شیرزنی است که در انجمن توانیاب و محل کارش همه وی را الگوی خود کرده اند. زنی که به سختی ها پشت کرده و ایمان دارد معلولیت فرزندش باعث محدودیت وی و خانواده اش نیست.
پروین خانم می گوید: دلم می خواهد مادرانی که فرزند معلول دارند از نفس نیفتند و برای آسایش خود و خانواده شان تلاش کنند. توانایی های فرزندشان را ببینند و به رشد آنها کمک کنند. شاید در جامعه بسترهایی برای فعالیت افراد معلول مهیا نشده باشد اما اگر ما مادران مطالبه گری کنیم می توانیم در آینده شاهد بهبود اوضاع باشیم و کودکان معلول به جای ماندن در گوشه خانه با حمایت مادران و پدرانشان تبدیل به افرادی پرقدرت و توانمند در جامعه شوند.