عصر ایران؛ هومان دوراندیش- در احوال آدولف آیشمن، مسئول جنایتکار "ادارۀ امور مربوط به یهودیان" در حکومت هیتلر، نوشتهاند که وقتی آیشمن در زندان بود، کسی یک رمان برایش میفرستد و آیشمن خواندن رمان را آغاز میکند، ولی یک روز بعد، کتاب را به زندانبان پس میدهد. زندانبان از آیشمن پرسید ظرف یک روز این کتاب قطور را خواندی؟ آیشمن میگوید: «نه، نخواندمش. این رمان غیر اخلاقی است.»
ظاهرا رمان ارسال شده برای آیشمن، حاوی صحنهها و توصیفات اروتیک بود و آیشمن به همین دلیل آن را غیر اخلاقی دانست و از خواندنش اجتناب کرد. آیشمنی که یکی از مسببین اصلی کشته شدن چند میلیون یهودی در حکومت هیتلر بود، این کارش را غیر اخلاقی نمیدانست ولی خواندن یک صفحۀ اروتیک از فلان رمان را غیر اخلاقی میدانست.
حکایت پدر بابک خرمدین هم شبیه قصۀ آیشمن است. این پیرمرد عجیب، بر فرض که راست گفته باشد، دختر و پسرش را بابت نقض "اخلاقیات جنسی" کشته است ولی کشتن فرزندانش را، آن هم به آن شکل فجیع، غیر اخلاقی نمیداند و تازه به این کارش مفتخر است و ظاهرا افسوس میخورد که چرا فرصت نکرده آن یکی دخترش را هم بکشد!
وقتی که معلوم شد بابک خرمدین به دست پدرش کشته و مثله شده، ابتدا عدهای مطابق معمول به دین حمله کردند و گفتند در اسلام پدر ولیّ دم است و به همین دلیل بیهراس از اعدام، فرزندش را میکشد. در مقام دفاع از فقه اسلامی نیستم ولی در اتحادیۀ اروپا هم مجازات اعدام ممنوع است. آیا باید گفت دلیل هر قتلی، آسودگی خیال قاتل از اعدام نشدن است؟
قوانین موجود، در هر جای جهان، البته که باید اصلاح شوند. اصلاح قانون هم یعنی تغییر آن، چنانکه با عقل سلیم و خرد عصر سازگار شود. نکتۀ اصلی این یادداشت، نه نقد دین، بلکه نقد سه مقولۀ "اخلاق" و "اخلاقگرایی" و "والدینسالاری" است.
بسیاری از مخالفان دین، بر این نکته تاکید میکنند که دین در طول تاریخ ابزار سرکوب بشر بوده و جامعۀ مطلوب نباید دینی که باید "جامعهای اخلاقی" باشد. اما واقعیت این است که اخلاق هم ید طولایی در سرکوب انسان داشته است.
امیل دورکیم، جامعهشناس مشهور، گفته است که "انحرافات امروز، اخلاقیات فردا هستند." در طول تاریخ بشر، دست کم از زمانی که انسان متمدن شد، چه بسیار کارهایی که غیر اخلاقی قلمداد میشدند و مرتکبین آن کارها به شدت مجازات میشدند، اما دو سه سده و گاه دو سه دهه بعد، آن کارها از فهرست امور غیر اخلاقی خارج میشدند.
اگرچه تقلیل امور غیر اخلاقی، نشانۀ توسعۀ آزادی بشر بوده و تاریخ بشر در مجموع "تاریخ آزادی" بوده، اما این دامنگستردنِ تاریخیِ آزادی، دردی از کسانی که در قرنها و دهههای پیشین با چماق اخلاق سرکوب شدند، دوا نمیکند. سرکوبشدگان با چماق اخلاق، در بهترین حالت، در جامعۀ خودشان رسوا و بیآبرو میشدند. در بسیاری از موارد هم به زندان یا اعدام محکوم میشدند.
اینکه کسی را به اسم اخلاق مجازات کنیم و بعدا معلوم شود (یا اکثر انسانها به این نتیجه برسند) که عمل او غیر اخلاقی نبوده، معنایی ندارد جز ابتلای عقل ما به خطای سیستماتیک و لاجرم مشتبه شدن امر بر ما. یعنی ما آدمها کاملا مستعد درافتادن به ورطۀ "خطا" هستیم و زیاد پیش میآید که "درست" و نادرست" را از هم بازنشناسیم.
این نقصان ذاتی موجب میشود بستهای که از اعمال روا و ناروا و یا کارهای درست و نادرست ارائه میکنیم و نام "اخلاق" بر آن مینهیم، بستهای همواره مشکوک باشد. یعنی به حق ظن آن میرود که در این بسته "درست" به اشتباه "نادرست" قلمداد شده باشد و نادرست نیز درست!
وقتی که هر مکتب اخلاقی یا هر نظامی از باورهای اخلاقی، مستعد این آلودگی است، "اخلاقگرایی" نیز در بوتۀ تردید میافتد. دست کم اخلاقگراییِ حداکثری محل سوال خواهد بود.
لیبرالیسم برای حل مشکل مربوط به اخلاقگرایی، تجویزش این است که هر انسانی حق دارد غیر اخلاقی زندگی کند مادامی که به دیگران آسیبی نزند. یعنی حتی اگر صحت همۀ گزارههای اخلاقی (اخلاقیات) را مفروض بگیریم، هر فردی تا وقتی که تهدیدی برای جان و مال دیگران نباشد، حق دارد در زندگی شخصی و خصوصی خودش غیر اخلاقی باشد. لیبرالیسم اخلاقی کم و بیش چنین چیزی است. اگرچه چنین رویکردی به اخلاق همچنان میتواند محل نقد باشد، ولی دست کم حسنش این است که از اخلاق چماقی نمیسازد برای سرکوب جمع کثیری از انسانها.
باری، اخلاقگرایی هر دامنهای که داشته باشد، یکی از علل پیدایش پدیدۀ "والدینسالاری" در تاریخ بشر است. در ده فرمان موسی آمده است که "به پدر و مادرت احترام بگذار." در سایر ادیان و فرهنگها نیز تاکید ویژهای بر احترام نهادن به والدین رفته است. اینکه این تاکیدات علت والدینسالاری بودهاند یا معلول آن، میتواند محل بحث باشد اما نگارنده شخصا معتقد است که این تاکیدات معلول و محصول والدینسالاری بودهاند.
در نگرش سنتی، که هنوز هم در اکثر نقاط جهان رواج دارد، خانواده نهادی "مقدس" است و والدینسالاری رکن رکین نهاد خانواده است. احترام ویژۀ پدر و مادر، اگرچه مصداق قداست نیست، ولی خود نهاد خانواده تقدسی دارد که با احترام ویژۀ فرزندان به والدین حفظ میشود. دوام خانواده بدون این احترام ویژه میسر نیست.
از آنجایی که کار این دنیا پیچیده است و از دل هر چیز خوبی، چیز بدی هم زاده تواند شد، از احترام ویژه فرزندان به والدین نیز "فرهنگ تبعیت" بیرون میآید. در واقع نوعی "استبداد سنسالارانه". در این استبداد، حق با کسی است که سن بیشتری دارد. آنکه سن کمتری دارد، باید احترام بگذارد و اطاعت کند. بویژه اینکه او به کسانی احترام میگذارد و از کسانی تبعیت میکند که او را بوجود آوردهاند و هستیاش را مدیون آنهاست.
چنین نگرشی، بدبختانه زمینهساز انواع و اقسام ظلمها و آسیبها تواند بود. بسی از موارد کودکآزاری، که اساسا به گوش جامعه نمیرسد چراکه فرزندان حتی به مخیلهشان خطور نمیکند از والدینشان شکایت ببرند به دستگاه قانون و قضا. اگر از موارد حاد کودکآزاری هم بگذریم، خانواده معمولا جایی است که بیشترین کتک و توهین و تمسخر را نثار کودکان (افراد زیر 18 سال) میکند. اینها واقعیاتی غیر قابل انکار است. به قول ارنست همینگوی "خانواده به هزار و یک طریق میتواند خطرناک باشد."
برگردیم به آغاز سخن. پدر بابک خرمدین، چنانکه خودش مدعی است، از موضعی اخلاقگرایانه دست کم سه قتل فجیع مرتکب شده. پسر و دخترش را کشته و تکه تکه کرده که چرا رفتار جنسیتان اخلاقی نیست؟ آیا این کار چیزی جز له کردن افراد با بولدوزری به نام "اخلاق" است؟ ممکن است بگویید این زن و شوهر دیوانه بودهاند و پشت سنگر اخلاق مخفی شدهاند. اما آیا آن مادری که چند سال قبل کودکش را بابت خودارضایی کتک زده بود و فرزندش در اثر کتک خوردن شدید قطع نخاع شد، او هم دیوانه بود؟ او امری را غیر اخلاقی میدانست و در صدد ممانعت از امر غیر اخلاقی بود. فرهنگ والدینسالارانۀ جامعهاش نیز به او اجازه میداد فرزندش را کتک بزند. ضرب و شتمی برای حفظ اخلاق، با نتیجهای فاجعهبار!
از شباهت اخلاقگرایی پدر بابک خرمدین و آدولف آیشمن که بگذریم، از ضرورت تامل دربارۀ حاشیۀ امن پدر و مادر بابک خرمدین طی این همه سال، نمیتوان گذشت. این حاشیۀ امن را چیزی جز قداست نهاد خانواده ایجاد نمیکند. کسانی که تا همین چند سال قبل به خانههای مردم سرک میکشیدند برای جمع کردن آنتنهای ماهواره، باید که برای ممانعت از کودکآزاری و قتلهای خانوادگی نیز، نظارتی بر رفتار والدین در خانوادهها داشته باشند. این نظارت با آموزش و تمهیدات ویژه میسر میشود. تمهیدات ویژهای که اگر رومینا اشرفی از آنها برخوردار بود، الان زنده بود.
کودک باید بیاموزد جایی وجود دارد که میتواند به آن جا پناه ببرد از شر خانوادهاش. والدین نیز باید بدانند قانون به آنها با دیدۀ تردید مینگرد؛ چراکه آنها دقیقا به دلیل پدر و مادر بودن، در برابر فرزندانشان از قدرتی (مادی یا معنوی) برخوردارند و فرد صاحب قدرت، همیشه در معرض سوءاستفاده از قدرت است. دموکراتیزاسیون، به قول یورگن هابرماس، فرایندی بسط یابنده است. فرایند دموکراتیک شدن حیات انسانی، تا دامن خانواده را نگیرد، تحقق تام و تمام نمییابد. چه فرقی دارد که حاکمی به مردم ظلم کند یا پدری به فرزندانش؟ هر دو غیر دموکراتیکاند و هر دو زادۀ قدرتِ مهارنشده و توزیعنشده.
دین و ایدئولوژی و اخلاق جزو مبانی اساسی قدرت در جوامع انسانی بودهاند. دین در جهان مدرن فاقد جایگاه سابق است. ایدئولوژی پدیدهای متاخر است که تا حد زیادی ناگزیر شده خودش را با دموکراسی وفق دهد. ایدئولوژیهای غیر دموکراتیک در دنیای کنونی، خوشبختانه محلی از اعراب ندارند. اگرچه حضور تهدیدآمیزشان یکسره هم منتفی نشده. دین هم برای تداوم بقا در جهان جدید، ناگزیر است دموکراتیک شود. اما اخلاق هنوز به سرنوشت دین و ایدئولوژی دچار نشده است.
لابد شما هم بسیاری را دیدهاید که میگویند جامعۀ دینی، جامعۀ خوبی نیست؛ جامعه باید اخلاقی باشد. اما تمام بحث بر سر خطرات نهفته در تاسیس "جامعۀ اخلاقی" است. اگر کلیسا به نام دین، و مارکسیسم به نام ایدئولوژی انسانهای بسیاری را در طول تاریخ بلند و کوتاه خودشان نابود کردند، این حقیقت را هم نمیتوان کتمان کرد که انسانهای بسیاری به نام اخلاق جان خودشان را در طول تاریخ از دست دادهاند. اخلاقیاتی که جان آنها را ستانده یا به آنها آسیبهای جدی وارد کرده، در بسی از موارد بیدوام بودهاند و در گذر زمان اعتبارشان را از دست دادهاند.
مورد عجیب قتلهای آقای خرمدین و همسرش، که فرزندانشان را دارای فساد اخلاقی میدانستند و به گفتۀ روانپزشک نیروی انتظامی دچار جنون هم نیستند، به خوبی نشان میدهد که اخلاق هم مثل دین باید حداقلی و دموکراتیک شود. اخلاق حداقلی با لیبرالیسم اخلاقی تامین میشود. در اخلاق دموکراتیک نیز جایی برای والدینسالاری وجود ندارد.