چه ناباورانه سه سال از غروب غم انگیز عزیزمان گذشت،بدون حضور او که باور داشتیم،وجود عزیزش نماد عینی شرف و مفهوم بخشایش بود و هنوز با گذشت سه سال، عکس او با چارچوب قاب بیگانه است.
رفتی زدیده و داغت به دل ماست هنوز
هر کجا می نگرم روی تو پیادست هنوز
آنقدر مهر و وفا بر همگان کردی تو
نام نیکت همه جا ورد زبانست هنوز
چه ناباورانه سه سال از غروب غم انگیز عزیزمان گذشت،بدون حضور او که باور داشتیم،وجود عزیزش نماد عینی شرف و مفهوم بخشایش بود و هنوز با گذشت سه سال، عکس او با چارچوب قاب بیگانه است.
درسومین سالگرد هجرانش به زیارت مزار مطهرش می رویم.
استاد ناصر یمین مردوخی کردستانی، شاعر و روزنامه نگار و پیشکسوت عرصه رسانه و مطبوعات ایران بود و دارای شخصیتی والا،شجاع و اندیشمند بود که در تاریخ نهم خرداد ماه ۱۳۹۷ دار فانی را وداع گفت .
ناصر یمین مردوخی که روزنامهنگاری را در مکتب روزنامه باختر امروز به مدیرمسئولی مرحوم دکتر حسین فاطمی آغاز کرده بود، تا آخرین روزهای زندگی خود را روزنامه نگار میدانست و معتقد بود روزنامه نگار هرگز بازنشسته نمیشود.
ناصر یمین مردوخی که در سال ۱۳۱۱ در سنندج کردستان در خانوادهای روحانی متولد شد، کار خبر را در سن ۲۰ سالگی و با روزنامه باختر امروز به مدیرمسئولی دکتر حسین فاطمی، وزیر امور خارجه وقت بود آغاز کرد. وی تا پایان عمر مدیریت سایت خبری یمین نیوز و طوفان نیوز را بر عهده داشت.
او طی بیش از ۶ دهه فعالیت رسانهای سبک و سیاق خاصی را ابداع کرده و به آن وفادار بود. از همین رو، بازخوانی برخی نقطهنظراتش خالی از لطف نخواهد بود. خبرگزاری «خانه ملت» در سال ۱۳۹۰ و به مناسبت روز خبرنگار به سراغ مردوخی رفته و گفتوگویی تفصیلی با وی داشته است. در ادامه بخش هایی از این گفتگو باز نشر میشود .
ضمن تشکر از قبول زحمتی که کردید لطفا از چگونگی ورودتان به عرصه خبر و خبرنگاری پارلمانی بگویید.
بنده متولد سال ۱۳۱۱ در یک خانواده روحانی درسنندج کردستان هستم. در سال ۱۳۳۰ برای ادامه تحصیل دانشگاهی از کردستان به تهران آمدم که مصادف با دوران نخستوزیری دکتر مصدق هم بود. در کنار تحصیلات دانشگاهی مشغول کار خبر شدم و در اولین روزنامهای که استخدام شدم، روزنامه باختر امروز متعلق به دکتر فاطمی وزیر امور خارجه کابینه مصدق و سخنگوی دولت بود. به علاوه بیشتر ارتباط خبریام در خانه دکتر مصدق بود که ایشان هم من را مثل اولاد خود دوست داشت. پس از آن در سن ۲۰ سالگی بعد از مدتی خبرنگار پارلمانی شدم.
از چه زمانی و چطور در عرصه اطلاع رسانی و خبرنگاری مشغول به فعالیت شدید؟
در دوران جوانی طبع خوبی برای سرودن شعر داشتم و مطالب ادبی مختلفی نگارش می کردم؛ یادم هست در آن زمان مطبوعات محلی در سنندج مطالبم را منتشر می کردند. بعد از مدتی و در سال ۱۳۳۰ برای ادامه تحصیل دانشگاهی از کردستان به تهران آمدم که مصادف با دوران نخست وزیری دکتر مصدق هم بود. در کنار تحصیلات دانشگاهی مشغول کار خبر شدم و در اولین روزنامه ای که استخدام شدم، روزنامه باختر امروز متعلق به دکتر فاطمی وزیر امور خارجه کابینه مصدق و سخنگوی دولت بود.
به علاوه بیشتر ارتباط خبری ام در خانه دکتر مصدق بود و ایشان هم بنده را خیلی دوست داشت. پس از آن در سن ۲۰ سالگی بعد از مدتی خبرنگار پارلمانی شدم.
جالبترین خاطرهای که از دوران فعالیت در عرصه خبرنگاری دارید، مربوط به چه موضوعی و در چه زمانی است؟
یکی از بهترین خاطراتم مربوط به همان ابتدای آغار به کارم میشود؛ در مهرماه سال ۱۳۳۱ دکتر مصدق با حضور در شورای امنیت، تظلم ملت ایران را مطرح کرد که در نهایت این شورا ناچار شد به نفع ملت ایران رأی صادر کند. پس از آن وی به پارلمان مشروطه آمد تا گزارشی به مجلس دوره هفدهم بدهد که دار و دسته جمال امامی با آبستراکسیون مجلس را از اکثریت انداختند و اجازه حضور به وی ندادند.
در آن زمان دکتر مصدق بیرون مجلس چهارپایه ای گذاشت و در بین جمعیت کثیر مردم بهارستان با چشمانی پر از اشک فریاد زد “آنجا که ملت است پارلمان است” و سخنرانی کرد. تنها ۲۰ سال سن داشتم و به عنوان خبرنگار مجلس کنار وی ایستاده بودم و از نزدیک شاهد ماجرا بودم.
پس فردای آن روز مصدق به دیوان داوری لاهه رفت تا نتیجه را بگیرد که با سخنرانی مجدد او، اعضای دیوان چنان تحت تأثیر مطالب مستدل وی قرار گرفتند که در نهایت رأی به نفع ایران دادند.
آیا در مدت فعالیت در عرصه خبر با مشکلات خاصی مواجه شدید و یا بخاطر انتشار مطالب توسط نیروهای امنیتی دستگیر شده اید؟
خاطرم هست روز ۲۵ مرداد سال ۱۳۳۲ تمام اقشار ملت ایران اعم از طرفداران مصدق و توده ای ها همگی یک دمونستراسیون (اجتماع سیاسی) در میدان بهارستان تشکیل دادند تا جایی که آن روز حدود ۱ میلیون نفر جمعیت از جلوی دکتر فاطمی رژه رفتند. در آن روز من و دکتر فاطمی و امیرمختار کریم پور شیرازی، مدیرمسئول روزنامه شورش، در بالکن روزنامه کشور میدان بهارستان بودیم. در فاصله ای که دکتر فاطمی مشغول سخنرانی بود خبر آمد که شاه فرار کرده است. دکتر فاطمی هم فریاد برآورد “ملت ایران مژده! ملت ایران مژده! شاه فراری شده”. من که در آن زمان خبرنگار روزنامه شورش بودم با مدیرمسئول رفتیم روی ماشین های مردم سخنرانی کردیم.
آن شب دکتر فاطمی در کاخ های سلطنتی را لاک و مهر کرد و روز ۲۷ مرداد سال ۳۲ از آنجایی که سخنگوی دولت مصدق نیز بود در مصاحبه ای در وزارت امور خارجه شرکت کرد. تمام خبرنگاران داخلی و خارجی نیز حضور داشتند که یک دفعه کودتاچیان ۲۸ مرداد که مورد حمایت آمریکا و انگلیس بودند وارد محل وزارتخانه شدند. دکتر فاطمی از خیابان قوام السلطنه سابق (۳۰ تیر کنونی) خودشان را نجات دادند و من و آقای کفایی، روابط عمومی وزارت خارجه حدود ۴۵ دقیقه در معرض تیراندازی شدید بودیم که در نهایت سرایدار وزارت خارجه ما را به سمت در خیابان ۳۰ تیر راهنمایی کرد و فرار کردیم.
پس از آن تا ۵ روز بعد از کودتای ننگین ۲۸ مرداد در مهمانخانه امیرکبیر واقع در خیابان چراغ برق مخفی شدم اما بالاخره مأموران مرا شبانه دستگیر کرده و به رکن ۲ ستاد ارتش منتقل کردند و صبح هم مرا به بازداشتگاه فرمانداری نظامی بردند که دیدم همه اعضای کابینه دکتر مصدق نیز در آن محل زندانی هستند.
مرحوم پرویز خطیبی مدیر مجله کاریکاتور حاج بابا، مهرداد بهار فرزند ملک الشعرای بهار و من در آن محل بازداشت بودیم تا اینکه فردای آن روز راهی زندان موقت (موزه عبرت کنونی) شدیم. البته خوش شانسی که آوردم این بود که مرا بعد از یک ماه بازداشت برای بازپرسی پیش سرهنگ صدرالاشرافی بردند که عضو سازمان نظامی حزب توده بود که اگر گیر یک افسر درباری می افتادم به خاطر فعالیت هایم علیه شاه و در حمایت از دکتر مصدق اعدام می شدم. اما او مرا تبرئه کرد. به هر حال دوباره با استناد به ماده ۵ حکومت نظامی ۷ ماه دیگر من را نگه داشتند.
حتی یک بار اتفاق دیگری برایم رخ داد که نزدیک بود بخاطر آن اعدام و کشته شوم. اواخر تیرماه سال ۳۲ به خوی رفتم و میتینگی به نفع دکتر مصدق ارائه دادم که رئیس کل شهربانی به وزیر کشور گزارشی در این زمینه ارائه کرد و شهر خوی بهم ریخت. در این میان، توسط پرتاپ سنگ معترضان زخمی شدم ولی خوشبختانه ماموران با لباس نظامی از محل سخنرانی مرا خارج کردند و در محلی نظامی به درمان من پرداختند. فردای آن روز متوجه شدم به تهران شایعه رسیده که در استان آذربایجان بر علیه دولت شورش و تظاهرات شده به همین منظور پس از بازگشت به تهران به دیدار دکتر مصدق رفتم و تمام ماجرا را برایش تعریف کردم
جناب مردوخی سوالی که برای برخی خبرنگاران پیش میآید این است که شما در نشستهای خبری مربوط به حوزههای مختلف حضور دارید. آیا حوزه خاصی ندارید؟ جالب است شما حتی کاغذ و قلم هم همراه ندارید.
من در همه حوزههای خبری شرکت میکنم. در رابطه با نداشتن کاغذ و قلم هم من سوالات خودم در ذهنم هست و جوابی که مسئولان میدهند هم در ذهنم میماند بعدا میروم و یادداشت میکنم گاهی هم محور بحثها و پاسخها را یادداشت میکنم و بعد جزئیات را اضافه میکنم.
پس حافظه خوبی دارید.
درست است. من زمانی که سال ۵۴ در زندان اوین بودم تقریبا ۶۰ بیت شعر سرودم. شرایطی که در زندان اوین داشتم بسیار سخت بود. شپش به تنم زده بود و در انفرادی بودم. یک دستشویی حلبی به دیوار بود و یک توالت فرنگی نیز داشت. به ما حتی یک چوب کبریت نمیدادند. از یکی از سربازان خواهش کردم یک مداد شکسته و مقداری کاغذ به من بدهد. او نیز یک مداد به من داد و برای نوشتن هم زرورق سیگار سایر زندانیان را برایم آورد. من شعرم را نوشتم بعد حفظش کردم و زرورقها را به دستشویی انداختم تا برود و زندانبانها نفهمند. زمانی که خارج شدم شعرم را در آستانه انقلاب در روزنامه نبرد ملت چاپ کردم.
مهمترین نکتهای که به نظرتان خبرنگاران باید به آن توجه داشته باشند؟
خبرنگار در درجه اول باید معلومات خبرنگاری داشته باشد. در درجه بعدی باید در تنظیم خبر صادق بوده و شجاعت و شهامت داشته باشد. خوشبختانه خبرنگاران ما امروز واقعا جهادگر هستند. چند خبرنگار ما در راه انجام وظیفه شهید شدند.
بنده برای روز خبرنگار هم شعری سروده ام که آن را تقدیم میکنم.
“در حقیقت مرگ هر مخبر بسی خونبار و حزنانگیز باشد”
زندگی را هر که کرد آغاز در پایان بمیرد/ هم گدا بر خاک ره هم خواجه در ایوان بمیرد
هر دو میمیرند اما مرگشان یکسان نباشد/ آنکه در بستر بمیرد وانکه در میدان بمیرد
مرگ هر کس گونهای در زندگان تأثیر بخشد/ گاه عمروعاص بمیرد گاه گر سلمان بمیرد
سرنوشت گوسفندان گردد از بنیان دگرگون/ در کمین است گرگ خون آشام چون چوپان بمیرد
مرگ هر کس مرگ خصلتهای وی باشد از این رو/ هر که میمیرد صفات نیک و بد با آن بمیرد
گاه با مرگ ستمگر حاکمی جبار و خونریز/ فتنه و آشوب و قتل و غارت و طغیان بمیرد
گاه با مرگ جوانمردی شهید و نیک سیرت/ مهربانی، مردمی، آزادگی، احسان بمیرد
عاقبت مرگ است اما مرگ هر کس نیست یکسان/ گر بمیرد شمر ننگآلود یا شاه شهیدان بمیرد
شیر یزدان شد شهید راه حق گاه عبادت/ رهبری همچون علی کی با چنان ایمان بمیرد
گر بمیرد صد هزار انسان نما سهل است اما/ تلخ و غمناک است هنگامی که یک انسان بمیرد
در حقیقت مرگ هر مخبر بسی غم بار و حزنانگیز باشد/ چون که فقدان خبرها با خبر داران بمیرد
بیگمان آن مخبر و شاعر که حق را جلوه بخشد/ هر چه بنگارد بماند نیک با وجدان بمیرد
آن شهیدان رسانه رفتهاند با افتخار/ بس خبرهای مگو اندر دل آنان بمیرد
آن شهیدان فداکار پر گشودند از جهان/در گلستان رسانه بلبل و شاهین بمیرد
قدرت طبع تو (مردوخ) گر به خاموشی گراید/ با خبرهای مگو یک مرد با ایمان بمیرد
سراینده مرحوم ناصر یمین مردوخی کردستانی ./
به هر روی،استاد ناصر یمین مردوخی هم مانند همه بزرگان دارفانی را وداع گفت و از دنیا رفت.
روحش شاد و یادش گرامی باد
منبع خبر "
پارسینه" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد.
(ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.