همشهری آنلاین- علیالله سلیمی: کتاب پیشنهادی برای مطالعه در پایان این هفته، اثری با عنوان«تپش خون» نوشته علیرضا ملایی، داستان زندگی زنی است که قبلاً باشکوه و جلال و در ناز و نعمت زندگی کرده است و حالا باید تمام آنها را کنار بگذارد. داستانی که مثل معروف از عرش به فرش افتادن را به ذهن مخاطبانش میآورد. داستانی که گویای حال و احوال و زندگی برخی آدمهای عادی در روزگار ما است و رخدادی که شاید مشابهاش را همه ما در زندگی خود تجربه کرده باشیم. زنی خانزاده که زندگی خوب و عالی، ملک و باغ و زمین داشت، حالا باید با تمامشان خداحافظی کند و آن را به جمعی از اراذل و اوباش تحویل بدهد. چرا؟ چون همسرش خانه و ملک زن را در بازی قمار، باخته و تمامش را نابود کرده است. در بخشی از این داستان میخوانیم: «پس از چند ساعت به شهر رسیدیم. کامیون توقف کرد، صدای بازشدن قفل و بازشدن در. دو آژان زیربغلم را گرفتند و پیادهام کردند. درست بود؛ شهر واقعاً زیبا بود. ساختمان شهربانی دو طبقه با سنگهای مرمر برّاق بود. نشان شیر و خورشید بر بالای ساختمان خودنمایی میکرد. مردها با کتوشلوارهای زیبا و کراواتهای رنگی و گاهی کلاهشاپو، خانمها با لباسهای رنگی زیبا، دامنهای کوتاه بالای زانو و یا تا زیر زانو که دورتادور آن چین داشت و کفشهای پاشنهدار و موهای بافتهشده. در میان ازدحام و شلوغی پلّههای شهربانی وارد ساختمان شدیم. مرا مستقیماً به زیرزمین بردند؛ برایهمین خیلی نتوانستم اطرافم را برانداز کنم. از آنهمه زیبایی و شکوه، ساختمان قسمت من دخمهای تاریک و کوچک بود. چندین اتاق با درهای آهنی و یک دریچه که بر بالای آن قرار داشت. آژان کنار دست، مرا بهسمتِ درِ دوم برد که صدایی از پشت جلوِ حرکتش را گرفت.» این داستان، از آثار برگزیده در جشنواره داستان نویسی «خودنویس» است که به تازگی از سوی نشرسرای خودنویس در تهران چاپ و منتشر شده است.