پیکر «مهشاد کریمی» را زودتر میآورند، «الله اکبر» نماز میت را حجت الاسلام والمسلمین دعایی میخواند و بعد؛ «رحم الله من یقرا الفاتحه من الصلوات»
فغان خانواده مهشاد به آسمان میرود، صدای مداح در فریادها گم میشود؛ دوستان و همکاران ناله میکنند، خانواده فریاد میزند…
قطعه ۲۵۵ بهشت زهرا مملو از چهرههای رسانهایاست که آمدهاند رفقایشان را بدرقه کنند. خانوادهها اینها را نمیشناسند، همکاران کمی دورتر از مزارها ایستادهاند، خانواده مهشاد کریمی، سوزناک، آخرین خداحافظی را میکند که از آن طرف صدای مداح دوباره بلند میشود؛ پیکر «ریحانه یاسین»ی را آورده اند، دورتر، در حوالی آمبولانس بهشت زهرا همسرش همچنان مبهوت است؛ بهراد مهرجو، بهراد عزیز… «با فاصله پشت تابوت صف ببندید…»
«الله اکبر» و دوباره صف پشت سر حاجآقا دعایی شکل میگیرد و پس از پنج تکبیر، جمعیت به سمت تابوت هجوم میبرد «خواهش میکنم دور بایستید، خانواده آخرین وداع را با عزیزشان بکنند…» فریادها به آسمان میرود. زنی فریاد میزند: «پس دیگه کی از نزدیک ببینمش؟!» دوست ریحانه است. دوستان ریحانه، همکارانش، همه هستند. ایستادهایم کنار قبر دوستانمان، همه آنهایی که در همین قطعه به خاک آرمیدهاند «تاریخ فرهنگ معاصر ایران اینجاست…»
تابوت ریحانه هم مانند مهشاد روی دوش محیط بانان به به سمت مزار میرود.
…«قبر ریزش کرد؟!» و فغان و نالهها به فریاد بدل میشود، «قبر ریزش کرد؟!»… میگویند ریزش قبر در فرهنگ ما نماد واپس زدن است، نماد نپذیرفتن خاک، نماد ناحق بودن مرگ تازهدرگذشته، نماد باورناپذیر بودن مرگ انسانی که چند متر آنطرفتر در آستانه رفتن به آرامگاه ابدی است.
«سکوت کنید، تلقین را بخوانم…» و فریادها به زور به مویههای آرامی بدل میشوند که در انتظار یک تلنگر است «سنگ لحد را بیاورید…» فریادها، فریادها، فریادها…
همین تصاویر را باید تکرار کنید، برای ۵ سرباز معلم زاهدانی که ۱۲ ساعت پس از حادثه اتوبوس خبرنگاران در نقده، در یزد به مرگ سلام کردند، در حادثه ای مشابه، در اتفاقی همینقدر دردناک و اسفبار.
۲۷ ماه قبل
شهریور ۹۷، هنوز تحریمهای ترامپ به اوج خود نرسیده بود، هنوز دولت پول داشت برای احیای دریاچه ارومیه خرج کند و البته مسئولان ستاد احیای دریاچه از سازمان برنامه و بودجه ناراضی بودند که چرا پس از انتخابات ۹۶ هیچ بودجهای برای انتقال آب اختصاص نداده است. اما ستاد احیای دریاچه ارومیه پس از ۴ سال و نیم تلاش، می خواست به خبرنگاران بگوید اوضاع احیای دریاچه چگونه است و در دولت دوم تدبیر و امید باید در انتظار چه روندی باشیم. پس از پیاده شدن از هواپیما، سوار مینیبوسی شدیم که فقط یک شوخی تلخ را در پی داشت؛ «با این زنده بر میگردیم؟» ساعتی بعد، حسن ظهوری به تیم اضافه شد و او هم همین جمله را فهماند: «به مقصد نمیرسیم.» آن روز همین تونلی که خبرنگاران محیط زیست سه روز پیش دیدند و گفتهاند فقط ۸۰۰ متر تا پایان فاصله دارد، در نیمه اولیه مسیر بود.
آن سفر، مثل خیلی از سفرهای دیگر، به خیر گذشت، اما آخرین سفر ۲۱ خبرنگار محیط زیست، در چهارشنبه ۲ تیر ۱۴۰۰، کابوسوارترین و مرگبارترین سفرشان بود؛ همگی با یک پرواز رفتند، دو نفر جانباختند، چهارنفر در بیمارستانی در ارومیه ماندگار شدند و بقیه با تابوت رفقایشان به تهران برگشتند؛ مصیبت بالاتر از این؟
چرا خودشان سوار شدند!؟
میگویند «تقصیر خودشان است، چرا سوار شدند؟!» مثل این است که بپرسید «چرا خودشان در کلاس سوختند؟!» مگر ما ایرانیها در همه اینسالها که ادعای توسعه داریم و همه دولتهامان مدعی هستند همه امکانات رفاهی را برایمان فراهم کردهاند، ندیدهایم این همه مرگ غیرمترقبه؟ مرگ الکی، مرگهای الکی؟
در آذر و دی ۹۸، اتوبوس اتوبوس تصادف میکردند و میسوختند و واژگون میشدند، اما فریادهای بازماندگان در هیاهوی حادثه دلخراش هواپیمای اوکراینی گم شد.
نمونه برای مرگهای دلخراش الکی بسیار است؛ هیچ وزیر آموزشی و پرورشی نیست که در دوران کاری اش حداقل یک آتشسوزی در مدارس را تجربه نکرده باشد، آیا همه مدارس ما ایمن شدند؟
کدام وزیر راه و شهرسازی، حادثه مرگبار قطار و سقوط هواپیما در عمر کاریاش تجربه نکرده است؟ ایمنی هوایی و ریلیمان ارتقا یافته است؟
سقوط پلاسکو و آن فاجعه مبهوتکننده، بزرگترین و کاملترین تیم بررسی و حقیقتیاب را داشت، همه سوانح دلخراش ملی، دستور بالاترین مقامات را برای بررسی علت و علل و برخورد با مقصران را در پی دارند، آیا اتفاقی افتاد؟ آیا همه آسمانخراشها ایمن شدند؟ آیا همه دستورهای بررسی و تیمهای حقیقتیاب به کاهش حوادث مرگبار قابل پیشگیری منجر شده است؟
*روزنامهنگار
47237