درآمد: عبدالله شهبازی مورخ و مبارز پیش از انقلاب است. وی از اوائل دهه ۱۳۶۰ در عرصه تحقیقات مردمشناختی، تاریخی و سیاسی فعال بود. دو کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» و «خاطرات نورالدین کیانوری» از جمله آثار اوست. اما کتاب پنج جلدی «زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران» مهمترین اثر وی در سال ۱۳۸۵ بعنوان «کتاب سال» برگزیده شد. شهبازی از جمله مورخانی است که نگاهی تحلیلی و انتقادی به تاریخ معاصر دارد. تحلیلهای او نسبت به ترورهای دهه ۶۰ متفاوت است. شهبازی در این گفتگو سیر تطور سازمان به فرقه را شرح میدهد.
آیا سازمان مجاهدین خلق بر مبنای ساختار فرقهای تأسیس شد یا ابتدا بر مبنای سازمان یا حزب دمکراتیک بنا شد ولی در ادامه شکل و ساختار فرقه به خود گرفت؟ نظم تشکیلاتی، فرمانبری از ساختار و بالادستی، وفاداری به سازمان و از این دست موارد در خاطرات بسیاری از اعضای سازمان درباره وضع سازمان در پیش از انقلاب وجود دارد؟ آیا اینها نشانه گرایش یا شبیهسازی از فرقه نیست؟
شهبازی: در کارهای اخیرم در رابطه با سازمانهایی چون مجاهدین خلق (از دهه ۱۳۶۰ نه پیش از آن) از عنوان «کالت» Cult استفاده میکنم نه «فرقه». علت این است که «کالت» در عرف بینالمللی مفهوم جاافتاده و تعریف شدهای است. «فرقه» دقیقاً معنای «کالت» را نمیرساند. «فرقه» در زبان فارسی معانی متعدد دارد که هم میتواند کالت باشد هم نباشد مانند دسته و گروه و جماعت. الزاماً مفهوم کالت را متبادر نمیکند. در عرف شناخته شده جهان، منظور ار «کالت» سازمان بستهای است که بر مبنای «پرستش» و تبعیت تام از رهبریِ کاریزماتیک عمل میکند. واژه «کالت» هم در اصل به معنی «پرستش» است. این رهبری میتواند مرکزیت سازمان باشد یا فرد؛ و اعضای تشکیلات تبعیت محض و چشم و گوش بسته در حد ذوب شدن در رهبری دارند. اعضای کالت مریدانی هستند که مجذوب فرامین رهبریِ هستند و از او تبعیت میکنند. یکی دیگر از مختصات «کالت» بسته بودن و انضباط شدید است در تبعیت از رهبری. «کالت» وجه دینی یا شبه دینی نیز دارد به این معنی که دارای مناسک و آداب ابداعی مختص به خود است.
در عرف جهان امروز «کالت» پدیدهای منفی تلقی میشود. در نظامهای غربی نسبت به کالتها، به دلیل مخاطراتی که ایجاد میکنند و سوءاستفادههایی که از اعضا میشود، نگاه منفی وجود دارد و نظارت و گاه سختگیری میشود. در آمریکا اف. بی. آی. (پلیس امنیت داخلی آمریکا) کالتها را زیر نظر دارد و به کالتهایی مانند کلیسای ساینتولوژی حساس است. در آلمان کنترل و سختگیری درباره کالتها بیشتر از آمریکاست. در سایر کشورهای اروپای غربی نیز این حساسیت کموبیش وجود دارد.
در مقابل کالت یک نوع ساختار تشکیلاتی وجود ندارد. وقتی میگوییم سازمان مجاهدین خلق در ابتدا کالت بود یا حزب یا سازمان دمکراتیک، باید توجه کنیم که هر حزب و سازمانی دمکراتیک نیست. شکلهای متنوعی از احزاب و سازمانهای سیاسی را میتوانیم تصور کنیم که کالت نیستند ولی دمکراتیک هم نیستند. مسئله این است که مجاهدین خلق از ابتدا با کدام الگوی سازمانی شکل گرفت؟
در ایران معمولاً حزب را سازمان کموبیش بسته و منسجم و متمرکز میدانند. تصویری که در ایران از حزب وجود دارد تصویری است ملهم از مدل احزاب کمونیست که رفتار سازمانی خود را بر بنیاد اصل سانترالیسم دمکراتیک اعلام میکنند ولی در عمل تبعیت از تشکیلات، یعنی سانترالیسم (اقتدار مرکزیت)، بر وجه دمکراتیک غلبه دارد. در فضای سیاسی بسته و در احزاب و سازمانهای مخفی مارکسیستی این سانترالیسم و تبعیت از تشکیلات خیلی قویتر بوده است.
در مقابل، احزاب اصلی اروپای غربی و آمریکای شمالی، مانند احزاب دمکرات و جمهوریخواه در آمریکا یا احزاب محافظهکار و کارگر در بریتانیا، بیشتر شبیه به جناح و دسته هستند که بتدریج بر پایه برخی اشتراکات و سنن ایجاد شدهاند. در انگلستان، که اولین نظام حزبی جدید غربی پدید آمد، در اصل در میان رجال سیاسی انگلیس دو طایفه یا دسته وجود داشت که مختصات خود را داشتند و حتی خالکوبیها و قهوهخانههای خاص خود را. این دو طایفه یا جناح یا حزب «ویگ» و «توری» نامیده میشدند و بین آنها رقابت بود. اولین واژهای که در نشریات فارسی زبان قرن نوزدهم میلادی برای اطلاق به احزاب انگلیس به کار میرفت همین «طایفه» بود. این دو طایفه بتدریج، در عصر ویکتوریا، به دو حزب محافظهکار (توری)، به رهبری بنجامین دیزرائیلی، و لیبرال (ویگ)، به رهبری ویلیام گلادستون، تبدیل شدند. در دوران پس از جنگ جهانی اول حزب ویگ به محاق رفت و حزب کارگر جای آن را گرفت.
اینگونه احزاب پیرامون سلایق و علایق شکل گرفتند و احزاب loose (باز) هستند. اینطور نیست که احزاب دمکرات و جمهوریخواه آمریکا ، مثل احزاب کمونیست، حوزه حزبی داشته باشند و تابع اکید سلسله مراتب حزبی باشند. احزاب باز فقط بیانگر علایق و گرایشی هستند که در انتخابات ریاست جمهوری و پارلمان و نهادهای محلی بروز پیدا میکند. این نوع احزاب خلاصه میشوند در چهرههای سیاسی سرشناس و حامیان قدرتمند مالی آنها و میلیونها نفر رأیدهندگان هوادار. کارکرد این احزاب در انتخابات نمایان میشود و همین که کسی به نامزد فلان حزب رأی بدهد کفایت میکند تا هوادار آن حزب شناخته شود. آنچه این احزاب را متمایز میکند مشی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی چهرههای شاخص این احزاب است که بطور سنتی برای آنان پایگاه اجتماعی ایجاد کرده است.
در ایران زیاد شنیده میشود که میگویند ما حزب و فرهنگ تحزب نداریم و این امر بعنوان عامل توسعهنیافتگی سیاسی عنوان میشود. کسانی که چنین حرفهایی را بیان میکنند مدل احزاب کمونیست یا فاشیست و سازمانهای متمرکز سیاسی شبیه به این دو الگو را مدنظر دارند. حتی حزب جمهوری اسلامی هم که در اول انقلاب تأسیس شد و نافرجام ماند، همین الگوی سازماندهی و تحزب را مدنظر داشت. آن زمان در دنیا الگوی حزبی مارکسیستی- لنینیستی جاذبه فراوان داشت. وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد، اوج جنگ سرد میان «بلوک شرق» (بلوک سوسیالیستی به رهبری اتحاد شوروی) و «بلوک غرب» (بلوک کاپیتالیستی به رهبری ایالات متحده آمریکا) بود. در مقابل احزاب غربی «باز»، مانند حزب دمکرات یا حزب جمهوریخواه آمریکا، احزاب مارکسیستی قرار داشتند که شکل عالی آن احزاب کمونیست جهان بودند که بطور عمده در پیرامون حزب کمونیست شوروی مجتمع بودند. در دهه 1960 میلادی ما به یک پدیده جدید مواجه میشویم.
چه پدیدهای؟
شهبازی: در دهه 1960 میلادی برابر با 1340 شمسی به تأثیر از انقلاب کوبا موج مبارزات چریکی، ابتدا چریک روستایی و بعد چریک شهری، در آمریکای لاتین شروع شد و سازمانهای چریکی شهری پیدا شدند که یکی از معروفترین آنها «جنبش توپاماروها» در اروگوئه بود که اوج فعالیتش سالهای ۱۹۷۰- ۱۹۷۱ میلادی است برابر با سالهای ۱۳۴۹- ۱۳۵۰ شمسی یعنی مصادف است با شروع فعالیتهای چریک شهری دو سازمان چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق در ایران.
در این دوران الگوی جدیدی از سازماندهی رایج شد که منطبق بود با نوع مبارزه جریانهای چریکی. این نوع سازمان مخصوص مبارزه مخفی در فضای خفقان پلیسی است و به تبع آن بسیار متمرکز و بسته است؛ بسیار بستهتر و با حاکمیت بسیار بیشتر مرکزیت و تشکیلات بر اعضا در مقایسه با احزاب کمونیست.
این شکل سازماندهی در مجاهدین خلق با برخی سنن مذهبی بومی آمیخته شد از جمله با فرهنگ تصوف، به این معنی که «پرستش سازمان» جای «قطب» و «مراد» را گرفت، و همینطور با فرهنگ سلفی رایج در میان بخشی از فعالین مذهبی دهههای ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ ایران. محمد حنیفنژاد در وارد کردن این فرهنگ به سازمانی که خود بنیان گذارد نقش مهمی داشت. او در دوره دبیرستان عضو «مکتب قرآن» تبریز و از شاگردان حاج یوسف شعار و پیرو جریانی بود که به «شعاریون» معروفند.
در اواخر دهه چهل شمسی در ایران دو جریان اصلی بر بستر موج جهانی تروریسم انقلابی، که به «جنبش چریکی» معروف شد، شکل گرفت؛ یکی چریکهای فدایی خلق و دیگری سازمان مجاهدین خلق. پرستشِ تشکیلات و ذوب شدن در سازمان در هر دو وجود داشت ولی در مجاهدین خلق بسیار شدیدتر از چریکهای فدایی خلق بود. به همین دلیل، در درون مجاهدین خلق پدیده قتلهای درون گروهی را شاهد هستیم ولی در چریکهای فدایی خلق خیر. در گذشته در حزب توده نیز، که حزب قدیمی کمونیستی ایران بود، این پدیده را به شکل جدی نداشتیم. در حزب توده چند مورد متعلق به اواخر سالهای ۱۳۲۰ دیده میشود که کار گروه خسرو روزبه بود که یک سازمان مخفی در درون حزب توده بشمار میرفت. معروفترین آن قتل حسام لنکرانی است که عضو گروه مخفی روزبه بود و او را به خاطر اعتیاد و تهدید سایر اعضای گروه و ترس از لو دادن کشتند. در هیچ سازمانی بجز مجاهدین خلق پدیده قتلهای درون گروهی برای تسویه ایدئولوژیک را نمیبینیم. یعنی در حزب توده نیز انگیزه این ۴ یا ۵ قتل اختلافات ایدئولوژیک نبود. این رویه نشان میدهد که به اصطلاح ذوب شدن در سازمان در مجاهدین خلق از ابتدا شکل خیلی قویتری داشت. این بستری است که بعداً زمینه را برای تبدیل شدن سازمان به کالت فراهم کرد.
بنابراین، هر چند فرهنگ و روانشناسی تشکیلاتی بنیانگذاران مجاهدین خلق بستری بود تا سازمان پس از انقلاب به دست مسعود رجوی به کالت تبدیل شود، ولی نمیتوانیم سازمان مجاهدین خلق را قبل از دهه 1360 کالت بدانیم چون مختصات کالت را ندارد. اگرچه پرستش تشکیلات در آن خیلی شدیدتر از چریکهای فدایی خلق بود ولی مختصاتش در کلیت خود شبیه به سایر سازمانهای تروریستی انقلابی یا چریک شهری مشابه در تمام دنیا بود. این خیلی فرق میکند با آن حالت فرقهگونه و شبه دینی که مسعود رجوی ایجاد کرد. مسعود رجوی بتدریج بعنوان رهبر کاریزماتیک به خودش اجازه داد که مبانی دینی و عرفی را دستکاری کند و حتی در مسائل خانوادگی، به آن وضع عجیبی که در ماجرای موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک» شاهد بودیم، همسران اعضا را عوض کند.
این وضعیت سازمان از دهه ۱۳۶۰ را نمیتوان بر سازمان مجاهدین خلق قبل از انقلاب و حتی سالهای ۱۳۵۷- ۱۳۶۰ منطبق کرد. وضعیت دهه 60 وضع جدیدی است که مسعود رجوی، بر بستر فرهنگ «تصوف تشکیلاتی» پیشین، به آن شکل نهایی داد.
پس زمینه کالت محوری سازمان از چه مقطعی در سازمان شکل میگیرد؟
شهبازی: این کالت پیرامون رهبری مطلقه و کاریزماتیک شکل گرفت که همان مسعود رجوی است که طی فرایندی از درون زندان (قبل از انقلاب) جایگاه خود را تحکیم کرد و پس از انقلاب این موقعیت را یافت تا خودش را به رهبر کالت تبدیل کند. او توانست سازمان را در کوران فضای جدید ناشی از ترورهای دهه 1360، که طبعاً زیر ضربه بود، به یک کالت تمام عیار تبدیل کند به خصوص در دوران اقامت در عراق تحت حکومت صدام که محیطی کاملاً بسته و پلیسی بود.
آیا شاکله سازمان این زمینه را ایجاد کرده بود و رجوی بر مبنای این شاکله و با گذشت زمان سازمان را به کالت تبدیل کرد؟ یا خیر، کلاً کالت شدن سازمان با زمینهسازی و طراحی رجوی شکل گرفت؟ عرضم این است که آیا خود سازمان این زمینه را داشت یا این اتفاق محصول تصمیم و طراحی و بدون زمینه قبلی توسط رجوی انجام گرفت؟
شهبازی: بله، قطعاً سازمان این زمینه را داشت. این بستر در درون سازمان وجود داشت که به کالت تبدیل شود. اشاره کردم به کیش پرستش تشکیلات در مجاهدین که حتی در مقایسه با سازمان مارکسیستی چریک شهری چون چریکهای فدایی خلق بسیار شدید بود یا قتلهای درون سازمانی که در فدائیان خلق وجود نداشت.
مثالی میزنم: در ماههای اولیه پس از انقلاب شخصی به نام مسعود بطحایی بعنوان عامل پرویز ثابتی، مدیرکل سابق امنیت ساواک، لو رفت. بطحایی از زندانیان سیاسی سرشناس زمان شاه بود که به منبع ساواک در زندان تبدیل شد و پس از انقلاب گویا در رهبری سازمان چریکهای فدایی خلق مسئولیت مهمی گرفت. چریکهای فدایی او را در ساختمان خیابان میکده، که دفتر سابق ساواک بود، بازجویی کردند ولی او را «اعدام انقلابی» (آنطور که در سازمانهای چریکی دنیا معمولاً درباره خائنین عمل میشد) نکردند چون در بحثهای درونی خود سرانجام به این نتیجه رسیدند که نظام سیاسی جدیدی مستقر شده که باید قوانین آن را مراعات کرد. در نتیجه بطحایی را به کمیته انقلاب تحویل دادند و کمیته کمی بعد او را آزاد کرد. مسعود بطحایی به فرانسه رفت و در آنجا تا پایان عمر در سکوت زندگی کرد. اگر فردی شبیه به بطحایی در درون سازمان مجاهدین خلق کشف شده بود، قطعاً خود مجاهدین او را اعدام و سربهنیست میکردند چون این رویه در سازمان فوق وجود داشت. پرستش تشکیلات و قتلهای درون سازمانی نماد بسترهای فکری است برای تبدیل شدن سازمان به کالت.
پس با توجه به توضیح شما همه سازمانهای چریکی که مدل سازمان مجاهدین خلق را داشتند، میتوانستند به کالت تبدیل شوند؟ یعنی پیکار یا چریکهای فدایی خلق یا فرقان هم میتوانستند تبدیل به کالت شوند؟ اگر پاسختان منفی است، سازمان چه ویژگیهایی داشت که به این مرحله رسید که در سایرین وجود نداشت؟
شهبازی: دو عنصر مهم در کالت شدن سازمان یکی آداب و مناسک شبه دینی است و دیگری رهبری کاریزماتیک که بتوانند کل سازمان را قبضه کند. در سازمانهای مارکسیستی فوق این دو عنصر وجود نداشت تا به کالت تبدیل شوند ولی در فرقان این پتانسیل وجود داشت ولی به کالت تبدیل نشد و در حد یک گروه محدود باقی ماند. یکی از مختصات کالت ابداع آداب و مناسک جدید خاص خود است. کالت وجه دینی یا شبه دینی دارد یعنی حتی اگر شیطانپرست هم باشد آداب و مناسک شبه دینی دارد. پس، نمیتوان گفت هر سازمان بسته و مخفی و به شدت متمرکز و منضبط، هر قدر تشکیلات درونی آن آهنین باشد، فرضاً گروه معروف به بادرماینهوف در آلمان غربی یا گروه بریگاد سرخ در ایتالیا یا همان توپاماروها، کالت بودند یا کالت میشدند.
در آن دوران جریانهای تروریستی چپگرا و بسیار فعال و تاثیرگذار و جنجالی در غرب و حتی در ترکیه بودند که به کالت تبدیل نشدند. در ترکیه جنبش چپ جدید «دِوْریمجِه یُل» (راه انقلابی) در دهه ۱۹۷۰/ ۱۳۵۰ حدود ۵۰ هزار نفر هوادار، بیشتر دانشجو، داشت. آنها مانند چریکهای فدایی خلق در ایران خود را پیرو نوعی مارکسیسم لنینیسم بومی و مستقل از شوروی و چین میدانستند. این جنبش مانند ایران به شدت سرکوب و دهها نفر از فعالین آن اعدام شدند ولی به کالت تبدیل نشدند. در فلسطین نیز جریانات چریکی مارکسیستی بودند که مهمترین آن جبهه خلق برای آزادی فلسطین به رهبری دکتر جرج حبش بود که شخصیت فردی خیلی جذابی داشت ولی چون وجه دینی و پرستش شخصیت و ابداع آداب و مناسک وجود نداشت به کالت تبدیل نشد. وجه دینی یا صوفی- سلفی تشکیلات مجاهدین خلق آمیخته بود با الگوهای مارکسیستی و چریکی مُلهم از سازمانهای بسته تروریستی انقلابیِ آمریکای لاتین که در همه دنیا به گسترش پیدا کرده بود. ولی در ایران چون آمیخته شد با آن فرهنگ دینی و با آن پیشزمینههای تصوف بومی ایرانی و سلفیگری مکتب قرآن تبریز حاج یوسف شعار، که عرض کردم، مختصاتی ایجاد کرد که بستری مساعدی شد تا رجوی بتواند بر مبنای آن کیش و کالت خودش را ایجاد کند.
باید اضافه کنم پایگاه وسیع نوجوان و جوان را که پس از انقلاب به مجاهدین خلق اضافه شدند. یعنی سازمان مجاهدین خلق از یک گروه کوچک ۲۰۰- ۳۰۰ نفره، که بخش عمده آنان زندانی بودند، تبدیل شد به تشکیلاتی گسترده و دارای چند ده هزار نفر هوادار که بخش عمده آن جوانان و نوجوانان مجذوب بودند. با اتکاء بر این فضا بود که رجوی توانست رهبری کاریزماتیک و شبه دینی خود را حاکم کند.
در آن دوران نمونه دیگری را نمیشناسم که سازمانی بر بستر موج چریکی دهههای 1960 و ۱۹۷۰ میلادی تبدیل به کالت شده باشد. همه سازمانهای چریک شهری دوران فوق در سراسر دنیا جریان واحدی بودند ولی در هر کشور مختصات خود را داشتند. شما میتوانید درباره سازمانهای چریک شهری آمریکای لاتین، که مادر جنبشهای چریک شهری دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بودند، تحقیق کنید. هیچ کدام به کالت تبدیل نشدند برغم اینکه مبانی تشکیلاتی و نوع نگرش به تشکیلات شبیه به همان چیزی است که چریکهای فدایی خلق یا مجاهدین خلق در ایران اقتباس کردند. پس برای شناخت علل فرارویی سازمان مجاهدین خلق به «کالت رجوی» باید به دنبال بسترهای بومی و فرهنگی داخلی رفت.
عضوگیری سازمان در قبل از انقلاب غالباً از قشر دانشجو و نخبه دانشگاههای معتبر کشور بود. چطور این اعضا زیر بار کالت شدن رفتند؟ در واقع کالت بر بستر جهل دینی و سیاسی و فردی افراد شکل میگیرد. چطور کسانی مثل زرکش، شاهسوندی، خیابانی و دهها دانشجوی قبل از انقلاب که در طبقه بالای علمی و دینی کشور بودند و اهل خواندن نهج البلاغه و تفسیر قرآن، زیر بار کالت شدن سازمان رفتند؟
شهبازی: این روند تدریجی بود. ساواک در حوالی نیمه دهه ۱۳۵۰ موفق شد سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق را، که دو سازمان اصلی چریک شهری ایران بودند، در بیرون از زندان نابود کند. ساواک هم با عملیات نظامی و هم با عملیات نفوذی و هم با عملیات فرهنگی توانست موفق شود از جمله با عملیات روانی و تبلیغاتی که در خارج و داخل زندان برای ایجاد خصومت میان جریان مذهبی و جریان مارکسیستی انجام داد. مجموعه این عملیاتها موفقیتآمیز بود.
میشود گفت چیزی که خودشان نامش را مبارزه چریکی گذاشته بودند، پس از دوران شکوفایی و تحرک در اواخر دهه 40 و اوایل دهه50، در آستانه انقلاب پایان یافت و محدود شد به افرادی که در زندانها بودند. یعنی در آستانه انقلاب دیگر چیزی از این جنبش باقی نمانده بود.
شهبازی: از سالهای ۱۳۵۲- ۱۳۵۳ در درون چریکهای فدایی خلق، نه مجاهدین خلق، موج رد مشی چریکی و مبارزه مسلحانه علیه رژیم پهلوی شروع شد. این موج از درون بند سیاسی زندان عادلآباد شیراز آغاز شد، به سایر زندانها گسترش پیدا کرد، به خارج از زندانها راه یافت و باور به چریکیسم یا مبارزه مسلحانه را، به شکلی که اینها عنوان میکردند، از نظر مبانی تئوریک مارکسیستی متلاشی کرد.
به این ترتیب، در آستانه انقلاب اسلامی ایران هواداران مشی چریکی در دو سازمان فوق محدود شدند به بعضی افراد که زندانی بودند و تک و توک کسانی که بیرون از زندان بودند ولی اهمیتی نداشتند بخصوص پس از کودتای درون سازمانی تقی شهرام و تغییر ایدئولوژی سازمان به مارکسیسم و تبدیل شدن آن به سازمان پیکار. بخش مارکسیست شده سازمان یا همان سازمان پیکار به رهبری تقی شهرام مبارزه مسلحانه یا همان مشی چریکی را نیز رد کردند. این تحول تصادفاً با وقوع انقلاب ایران مصادف شد.
همیشه درباره کارایی و تأثیرگذاری جنبش چریک شهری دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ ایران این را عرض میکنم که در بسیاری از کشورها موج چریکی دهه ۱۹۶۰ میلادی تأثیر گذاشت. این موج جهانی بود و به میان دانشجویان ایران نیز راه یافت و از آن اقتباس شد. ولی در هیچ جای دنیا نمیبینیم که جنبش چریکی فوق منجر به انقلاب شده باشد برغم اینکه در بعضی کشورها سازمانهای چریک شهری بسیار قدرتمندتر و پرآوازهتر از ایران بودند و به حرکتهای بزرگ تروریستی دست زدند. انقلاب ایران خاستگاه و بستر کاملاً متفاوتی داشت. جنبش چریکی شهری چه رخ میداد چه رخ نمیداد در ایران انقلاب میشد. چریکهای شهری ایران این خوششانسی را داشتند که به دلیل وقوع انقلاب و سقوط حکومت پلیسی شاه ناگهان با پایگاه وسیعی در بین جوانها و نوجوانهای مجذوب مواجه شوند.
پس از انقلاب پایگاه اصلی مجاهدین خلق شاخههای دانشآموزی و دانشجویی آن بود. طبق تخمین من، سازمان مجاهدین خلق پس از انقلاب، در سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰، حدود ۵۰ هزار نفر هوادار داشت که بطور عمده در دانشگاهها و مدارس بودند. این بدنه تازهکار بود. طیف وسیعی بود که تحت تأثیر جاذبههای ماجراجویانه و نیمه اسطورهای دوران مبارزه مسلحانه علیه حکومت پهلوی جذب سازمان شدند. رجوی در درون زندان موقعیت خود را بعنوان لیدر تحکیم کرده و توانسته بود بقیه چهرههای سازمان را مقهور خود کرده و حاکمیت خودش را مستقر کند. آن حلقهای که رجوی در اطراف خودش ایجاد کرده بود، افرادی مثل منصور بازرگان و ابریشمچی و عباس داوری و علیمحمد تشید و غیره، گروهی از افراد سابقهدار سازمان ولی مطیع کامل رجوی بودند.
در چنین فضایی، رجوی سازمان مجاهدین را به سوی «تروریسم کور» علیه نظام نوخاسته جمهوری اسلامی ایران هدایت کرد. رجوی پس از فشاری که در فاز تروریستی دهه ۶۰ بر سازمان وارد آمد، در پناه حاکمیت مخوف امنیتی- پلیسی حکومت صدام در عراق توانست جایگاه خودش را بعنوان رهبر کالت کاملاً تثبیت کند. در این جایگاه او کسی است مثل شیوخ و اقطاب بعضی فرقههای دراویش. رقبا یا مخالفین یا آدمهای استخواندار قدیمی درون سازمان مجاهدین خلق، که احتمال داشت زمانی موی دماغ رجوی شوند، بتدریج تصفیه شدند و باقیمانده آنان در مرداد ۱۳۶۷ به عملیات فروغ جاویدان (عملیات مرصاد) اعزام شدند تا کشته شوند. این پرسش مطرح است که چرا رجوی کادرهای باسابقه سازمان را به عملیات مرصاد فرستاد که بمنزله قتلگاه بود؟ بالاخره هر سازمانی کادرهای قدیمی و برجسته خودش را حفظ میکند. از منظر من، رجوی عامدانه به دنبال حذف اینان بود.
اینکه فرمودید اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق آدمهای تحصیلکرده بودند صحیح است. بله، عموماً تحصیلکرده و بسیار نخبه بودند. ولی مجذوب شدن و فراتر از آن رسیدن به مرحله ذوب در سازمان ربطی به هوش و نخبگی و تحصیلات دانشگاهی ندارد، به عوامل دیگری بستگی دارد.
برای نمونه به فرقه مریمیه نگاه کنیم. مریمیه را فردی بنام فریتیوف شوان بنیان نهاد و با مرگ شوان (1998) رهبری آن به مارتین لینگز (متوفی 2005) و سپس به سید حسین نصر انتقال یافت. این فرقه به شدت نخبهگراست، قریب به هشتاد سال قدمت دارد و از ابتدا بسیار بسته و رازدار و در نتیجه تا سالهای اخیر ناشناخته بود. بسیاری از اعضای آن تحصیلات عالی آکادمیک در غرب داشتند و تعدادی از آنان شخصیتهای عالی علمی بودند که مسلمان شده و به شدت شیفته اسلام بودند. شوان آنان را بر بنیاد گرایشی که در غرب به تصوف اسلامی وجود دارد، جذب کرد. یعنی آن چیزی که بیشتر موجب شد مسلمان شوند، همین جاذبه تصوف اسلامی بود. شوان توانست بر اساس این تعلق طریقت صوفی متشکل از این افراد را، که بعضاً آدمهای بزرگی بودند، از طریقتی معمولی تبدیل کند به فرقهای مطیع رهبر و حتی دارای مناسک جنسی که در کتاب «مریمیه» شرح دادهام. مریمیه نمونهای است که نشان میدهد افراد تحصیلکرده و برجسته هم میتوانند مستعد باشند برای گروش به کالت.
فرمودید سازمان حدود 50 هزار نفر از دانش آموزان و دانشجویان را عضوگیری کرد. سئوال جدی این است که سازمان در بهمن 57 با 150 نفر از زندان آزاد میشود، چطور در عرض چند ماه این تعداد را جذب کردند؟ چطور در مدت کوتاهی به میلیشیا تبدیل شدند؟
شهبازی: عرض نکردم سازمان ۵۰ هزار عضو دانشآموز و دانشجو داشت. عرضم این بود که این حدود هوادار داشت بطور عمده در مدارس و دانشگاهها. تفاوت است میان «عضو» و «هوادار». در سالهای اولیه پس از انقلاب، تا استقرار در عراق، سازمان مجاهدین در عضوگیری بسیار سختگیر بود و تعداد کمی را به عضویت درآورد که عمدتاً همان نیروهای قدیمی پیش از انقلاب بودند. در سال ۱۳۶۰ تعداد اعضای سازمان مجاهدین فقط ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر گزارش شده است که خیلی فاصله دارد با چند ده هزار هوادار.
سازمان از ابتدا جریانی بود که بر اساس مشی مسلحانه ایجاد شده و در فضای خشن پلیسی زمان شاه به اقداماتی دست زد که برای بخشی از نسل جوان آن زمان جاذبه داشت ولی این تأثیر فراگیر نبود. از زمان راهپیماییهای تهران در شروع انقلاب در اواخر سال 56 و سال 57 یادم است که مجاهدین، که تازه از زندان آزاد شده بودند، سعی میکردند بدون بالا بردن پرچم مستقل خود در جاهایی هدایت تظاهرات را به دست گیرند. از تیپ و شعارهایشان معلوم بود که مجاهدین خلق هستند. مردم مقاومت میکردند و هیچوقت نتوانستند شعارهایشان را عمومی بکنند. سازمانیافته میآمدند و بلندگو و وانت داشتند.
انقلاب که پیروز شد، به دلیل همان جاذبههای مبارزه چریکی برای نسل جوان و نوجوان، پایگاه قابل توجه چند ده هزار نفره پیدا کردند که البته قابل مقایسه با پایگاه اجتماعی نظام نبود. ولی بر بنیاد همین پایگاه توانستند جامعه را به سمت تعارض ببرند و موج مهم تروریستی ۱۳۶۰ را ایجاد کنند.
در اینجا باید تأکید کنم که با گذشت سه دهه از ترورهای دهه 60 به بازنگری درباره نقش مجاهدین خلق در حوادث پس از انقلاب نیاز داریم. برخلاف گذشته، امروزه معتقدم که کانونهایی پنهان از مجاهدین خلق برای عملیاتهای پوششی استفاده کردند. یعنی کانونهایی تلاش کردند مجاهدین خلق را به این سمت سوق دهند البته با همدستی کامل خود رجوی، که از نظر من از درون زندان قبل از انقلاب با این کانونها همکاری داشت، تا مجاهدین خلق را تبدیل کنند به جریانی پوششی که بتوانند تمامی حرکتهای تروریستی را به نام آن استتار کنند. یعنی قبول ندارم که همه ترورهایی که شد کار مجاهدین خلق بود. بلکه آنها را به این سمت بردند تا به پوشش بسیار بزرگی تبدیل کنند. همین الان هم بعضی کارهای تروریستی به منافقین نسبت داده میشود در حالی که در مواردی قطعاً میدانیم که کار فرقه رجوی نیست. در مورد فرقان نیز همین نظر را دارم یعنی ترورهای فرقان کاملاً با نقشه و فکر انجام شد و گزینش چهرههای هدف برای ترور، بویژه شهید مطهری و سپهبد قرنی و حاج مهدی عراقی، کاملاً هدفمند بود و هر یک دلیل بسیار مهمی داشت.
از دوران استقرار در عراق وضع سازمان مجاهدین خلق از نظر کیفیت نیروها با وضع قبل از انقلاب و سالهای اولیه انقلاب بکلی متفاوت میشود. یعنی اگر در شروع کار در نیمه دوم دهه ۱۳۴۰ دانشجویان نخبه عضو سازمان شدند، در دوران جدید اعضای سازمان تقلیل پیدا میکند به نیروهای سطح پائین که تنها شاخص آنها اطاعت از تشکیلات و پذیرش رهبری کالت (رجوی) است. در آن دوران به جذب نیرو از میان اسرای جنگی ایران از درون اردوگاههای بعثی روی آوردند و الان هم میبینید که سیاهی لشکرهای آنان در تجمعات و راهپیمایی در اروپا و آمریکا افرادی هستند که پناهنده شدند یا میخواهند پناهنده شوند و در پی حمایت برای اخذ پناهندگی یا تداوم زندگی در غرب هستند و سازمان مجاهدین خلق با ایجاد چترهای حمایتی آنها را جذب میکند. یعنی تفاوت پایگاه اجتماعی سازمان در سه دهه 50 و 60 و 70 به روشنی قابل مشاهده است.
گفتید کانونهایی سازمان را اداره میکنند و رجوی قبل از انقلاب در خدمت این کانونها قرار گرفت. در این باره کمی توضیح دهید.
شهبازی: درباره رفتار مسعود رجوی در دهه ۱۳۶۰ تحلیلهای مختلفی وجود دارد. یک تحلیل بسیار رایج رجوی را فردی متوهم میداند که به دلیل غرور افراطی و بر اساس محاسبههای اغراقآمیز و دور از واقعیت به اقدامات ماجراجویانهای دست زد که در حکم خودکشی بود. منظور اعلام جنگ مسلحانه در 30 خرداد ۱۳۶۰ و سپس عملیات فروغ جاویدان یا همان مرصاد در مرداد ۱۳۶۷ است. ترورهای دهه 60 فضای سیاسی باز و متکثر پس از انقلاب را عمیقاً دگرگون کرد و بر حیات سیاسی و به تبع آن فرهنگی و اقتصادی ایران تأثیرات بسیار عمیق گذاشت. مورد مهم دوم همان عملیات فروغ جاویدان است که با پایان یافتن جنگ قشون نظامی کوچک فرقه رجوی، مرکب از چهار پنج هزار نفر یعنی در حد یک تیپ، به شکلی احمقانه وارد ایران شد و طبعاً قتلعام شدند. تحلیل اول معتقد است که غرور یا حماقت یا توهم شدید مسعود رجوی و تبعیت کورکورانه کالت از فرامین رجوی باعث این عملیاتها شد. بر اساس این تحلیل، برخی معتقدند که لابد رجوی با یقین به پیروزی و سقوط نظام عملیات فروغ جاویدان را انجام داد و حتماً دارای پشتوانه قوی در تهران و سایر شهرها بود و با اتکاء به این پشتوانه عملیات کرد وگرنه دیوانه نبود که چنین کاری بکند.
از نظر من، اقدامات ماجراجویانه و به ظاهراً متوهمانه یا احمقانه رجوی، بویژه «تروریسم کور» دهه ۱۳۶۰ و سپس «عملیات فروغ جاویدان» در مرداد ۱۳۶۷، معطوف به اهداف دیگری بود غیر از پیروزی سازمان مجاهدین خلق، یعنی ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی ایران و تصرف قدرت سیاسی توسط آنان، و کانونهایی فراتر از مجاهدین خلق این اهداف را تعیین کردند و از طرق مختلف، بویژه از طریق مسعود رجوی، سازمان فوق را به این سمت سوق دادند.
همانطور که گفتم، کالت رجوی تطور سازمان مجاهدین خلق بود بر محور پرستش رجوی که از درون زندان زمان شاه آغاز شد و پس از انقلاب تا زمان بنیصدر سیر تطور آن از «سازمان سیاسی» به «کالت» به نقطه مطلوب رسید و بعداً با «انقلاب ایدئولوژیک» شکل نهایی یافت. سازمانی که تبعیت کورکورانه از رهبرش دارد میتواند بعنوان اهرمی بسیار مناسب برای رسیدن به اهداف کانونهای مخفی عمل کند یعنی همان کانونهایی که به رهبر بلامنازع شدن رجوی یاری رسانیدند و این راه را از طریق اعدام و حذف رقبایش از زمان شاه هموار کردند. اسم این کانونها را «شبکه» میگذارم و بعداً توضیح میدهم که منظورم چیست.
این کالت دارای کارکردهای معینی است که «شبکه» برایش تعریف کرده و از طریق شخص مسعود رجوی، و هسته کوچک پیرامون او، این کارکردها را تحقق میبخشید. اگر این کارکردها را آنگونه بدانیم که من میبینم نمیتوانیم ادعا کنیم که چون «تروریسم کور» دهه ۱۳۶۰ شکست خورد یا عملیات فروغ جاویدان به سرعت و شدت سرکوب شد، پس این دو عملیات عظیم به اهداف خود نرسیدند. ولی اگر اهداف این دو عملیات بزرگ را همان بدانیم که اعضای کالت رجوی میگویند، و خیلیها اینطور تصور میکنند و من نیز قبلاً اینطور میدیدم، یعنی ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی، قطعاً دو عملیات فوق با شکست فاحش به پایان رسیدند.
اگر اهداف این دو عملیات را کارکردی بدانیم که «شبکه» برایش تعریف کرده، باید بررسی شود که این دو عملیات به اهدافش رسیده یا خیر. برای این کار باید عملیات مجاهدین با دقت و از منظر جدیدی شناخته و تحلیل شود. از نظر من، بخشی از ترورها کار خود مجاهدین بود ولی بخشی، مانند انفجار ۸ شهریور ۱۳۶۰ دفتر نخستوزیری و شهادت رئيس جمهور (رجایی) و نخستوزیر(باهنر)، فراتر از مجاهدین است. این همان کارکرد واقعی مجاهدین است یعنی استتار اقدامات تروریستی «شبکه» در چهل ساله پس از انقلاب که هماره کالت رجوی مسئولیت آن را متقبل شده تا این «کل» ناشناخته بماند.
هدف واقعی از تروریسم کور دهه ۱۳۶۰ و نیز عملیات فروغ جاودان مرداد ۱۳۶۷ چه بود؟
شهبازی: عرض کردم که، برخلاف تحلیل رایج و جاافتاده، اهداف واقعی این دو پروژه بزرگ نمیتوانست ساقط کردن نظام باشد اگر کالت رجوی را از ابزارهای مهم شبکه پنهانی بدانیم که از آن استفاده میکند برای دو کارکرد اصلی: ۱) استتار عملیات شبکه، ۲) تأثیرگذاری و جهتدهی (مانیپولاسیون) نظام جمهوری اسلامی ایران. تروریسم دهه ۱۳۶۰ و عملیات فروغ جاویدان یک هدف مشترک را دنبال میکردند که رادیکالیزه و سکتاریزه کردن جمهوری اسلامی بود و مانیپولاسیون یعنی دستکاری در فرایند طبیعی تطور نظام سیاسی ایران. میتوان گفت که عملیات ۱۳۶۷ فاز نهایی این پروژه بود.
کادرها و اعضای مجاهدین این اهداف واقعی را نمیشناختند و مانند رعایایی مطیع به قربانگاه میرفتند. کانونهایی که هدایت مجاهدین خلق را به دست داشتند، بطور عمده از طریق مسعود رجوی، خود این سازمان را نیز بعنوان سازمانی چپگرا منهدم و به گروهی مزدور شبیه به ارتشهای خصوصی موسوم به مرسنریها تبدیل کردند. «مرسنری» به مزدورانی گفته میشود که از سوی کمپانیها و بعضی دولتهای غربی، مانند بلژیک، برای جنگ در مستعمرات آفریقا و آمریکای لاتین استخدام و اعزام میشدند.
اگر مجاهدین خلق پس از انقلاب راهکاری شبیه به مشی حزب توده و به تبع آن سازمان فدائیان خلق (اکثریت) در پیش گرفته بود، یعنی همکاری با نظام، و بهانهای به دست نمیداد برای تند شدن فضای سیاسی و حذف شدن سازمان فوق و به تبع آن سایر سازمانهای چپگرا، امروزه نیز حضور داشتند چون بهانهای برای حذفشان نبود و همان فرایند سالهای اولیه پس از انقلاب تداوم پیدا میکرد و شاید الان نیز در مجلس، قدرتمند یا ضعیف، حضور داشتند.
در تروریسم کور دهه 1360 هرچند مجاهدین خلق فکر میکردند که اهداف خود را پیش میبرند ولی آن کانونهایی که از این سازمان به عنوان اهرم مهم خود استفاده میکردند به دنبال تحقق برنامههای خود بودند. یعنی کانون هوشمند و باتجربهای وجود داشت که برای مواجهه با انقلاب و نظام جدید برنامهریزی میکرد و از طریق امکانات وسیع و اهرمهای متعدد و متنوع خود این برنامهها را اجرا میکرد.
در این برنامهها قربانی کردن اعضای مجاهدین خلق اهمیتی ندارد و رجوی با عِلم به این پیامدها از دستورات کانونهای فوق پیروی میکرد. طبق این تحلیل، ما نباید پیامدهای عملیات تروریستی دهه 60 و عملیات تهاجمی مرداد ۱۳۷۶ (عملیات مرصاد) را با فاکتور پیروزی مجاهدین، به معنی ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی ایران، ارزیابی کنیم بلکه باید ببینیم پیامد این اقدامات چیست و آیا آن کانونهایی که میتوانند برنامهریز این دو حرکت بزرگ باشند به اهداف خود رسیدند یا نرسیدند؟
همین الان نیز حمایت عجیبی که از کالت رجوی وجود دارد، احمقانه نیست. همکاری افرادی مانند رودی جولیانی، شهردار پیشین نیویورک، و جان بولتون، مشاور امنیت ملی سابق ترامپ، از مجاهدین و حمایت قوی کانونهایی در غرب از این کالت بسیار قابل تأمل است برای شناخت سیر تطور مجاهدین خلق از آغاز تا امروز و کارکردهای واقعی مجاهدین خلق و نباید آن را به تأویلهایی سادهاندیشانه مانند طمع جولیانی یا بولتون به دریافت چندرقاز پول بابت سخنرانی در فلان همایش مجاهدین خلق و غیره فروکاست. پرداخت پول بابت سخنرانی یا مصاحبه رفتار متعارف است در غرب و کسانی مانند جولیانی و بولتون نیازی به ده بیست هزار دلار پول بابت این سخنرانیها ندارند. مسئله بسیار فراتر از این حرفهاست. این توجیهات را برای فریب دادن مجدد ما مطرح میکنند تا مانند گذشته کارکردهای واقعی مجاهدین خلق را نشناسیم و کور بمانیم.
از این منظر، باید مجاهدین خلق را مهرهای مهم در سازوکاری بسیار عظیم و گسترده دید که کارکرد خاص خود دارد. بقیه کانونهای ضد ایرانی نیز کارکردهای خود را دارند. همه اینها سیستمی را میسازند که هدفش تخریب انقلاب و ارزشهای آن و مهار کردن جمهوری اسلامی ایران و سوق دادن آن به سمت و سوی مطلوب بوده و هست. بعبارت دیگر، مجاهدین خلق فقط یک بخش از این سیستم با مأموریت خاص و معین هستند که، بنا به نقش تعریف شده توسط سیستم، مأموریت خود را انجام داده و میدهند.
این تحولات به گرایش چپ مجاهدین هم ربط داشت؟
شهبازی: بله. در زمان پیروزی انقلاب تحلیلگران سیاسی و اطلاعاتی غرب سازمان مجاهدین خلق را جریانی چپگرا و متمایل به مارکسیسم، ولی آمیخته با ایدئولوژی اسلامی، میدانستند با پتانسیل بالای گرایش به شوروی. از این منظر، مجاهدین خلق مهمترین پایگاه سیاسی بالقوه اتحاد شوروی در ایران ارزیابی میشد و به این دلیل سوژه بسیار مهم سرویسهای اطلاعاتی غرب و شبکههای مخفی پیمان ناتو در داخل ایران بود. در فضای ۴۵ ساله «دوران جنگ سرد» سرویسهای غربی تمامی عملیات خود را بر محور اصلی مقابله با گسترش شوروی طراحی میکردند. سایر مسائل اهمیت درجه دو داشتند و با این شاخص سنجیده میشدند. این فضای موسوم به «جنگ سرد اطلاعاتی» تا فروپاشی و سرانجام انحلال رسمی اتحاد شوروی در دی ۱۳۷۰ (دسامبر ۱۹۹۱) ادامه داشت. خطی که مسعود رجوی دنبال کرد به سرعت این سازمان «چپگرا» را به گروهی وابسته به «راستگراترین» کانونهای غربی بدل کرد. به این ترتیب، از سال ۱۳۶۰ مهمترین پایگاه بالقوه داخلی شوروی در ایران، از منظر سرویسهای غربی، خنثی شد و فراتر از آن در خدمت کانونهای غربی قرار گرفت.
درباره نقش سرویسهای اطلاعاتی دوران جنگ سرد بیشتر توضیح میدهید؟
شهبازی: در دوران ۴۵ ساله «جنگ سرد»، در چارچوب عملیات اطلاعاتی پیمان ناتو در اروپای غربی و بعضی کشورهای دیگر از جمله و بویژه ایران، که در همسایگی اتحاد شوروی و در حد فاصل شوروی با منطقه مهم نفتی و استراتژیک خلیج فارس قرار داشت، شبکههای بسیار مخفی ایجاد شدند. این شبکهها دارای ذخایر پنهان سلاح و پول بودند و وظیفه داشتند در زمانی که خطر سلطه شوروی احساس میشود فعال شوند. با شروع انقلاب، که احتمال سقوط شاه مطرح شد، که غرب آن را مترادف با سلطه شوروی بر ایران میدید، این شبکهها در ایران فعال شدند با مأموریت نفوذ در انقلاب و نظام برخاسته از انقلاب و پیشگیری از نزدیکی آن به شوروی.
با توجه به اینکه دنیای آن زمان دوقطبی بود، یعنی محوریت با دو قطب «غرب» به رهبری آمریکا و «شرق» به رهبری شوروی بود، ممکن است این پرسش مطرح شود که چرا تأکید من بر شبکههای مخفی غرب است؟ دلیل این امر پایگاه بسیار استوار غرب در ایران است. شوروی فاقد چنین پایگاهی در ایران بود. ما حتی در قرن نوزدهم میلادی، یعنی در دوران قاجاریه، نیز در درون جامعه ایران نیروهای اجتماعی مهمی را، از جمله در میان رجال بلندپایه سیاسی، بعنوان پایگاه روسیه تزاری و «روسوفیل» نمیشناسیم. بعکس، در آن زمان نیز جریانات غربگرا در ایران بسیار قدرتمند بودند و بویژه استعمار بریتانیا پایگاه گستردهای در درون جامعه ایران و در میان رجال سیاسی قدرتمند ایران داشت.
در زمان شاه پایگاه اجتماعی و سیاسی شوروی در ایران محدود بود به بخش اندک و کمشماری از جامعه که بطور عمده هواداران حزب توده بودند که غیرقانونی شده و به شدت سرکوب میشد. تک و توک افرادی نیز بعنوان جاسوس شوروی در ارتش و نیروهای نظامی و دولتی فعالیت میکردند که خیلی مهم نبودند. درواقع، اندکی پس از وقوع انقلاب بلشویکی روسیه در سال ۱۹۱۷ میلادی، با استقرار حکومت رضا شاه، ایران به دژی استوار و تقریباً نفوذناپذیر برای قدرتهای غربی تبدیل شد و این وضع تا انقلاب ۱۳۵۷ ادامه یافت. بافت اقتصاد ایران غربی بود. فضای فکری و فرهنگی جامعه نیز متأثر از غرب بود. این گرایش به غرب تا الان قدرتمند است.
بنابراین، در ایران زمان محمدرضا شاه سرویسهای اطلاعاتی غرب و پیمان ناتو از دهههای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰، در چارچوب برنامه عظیم و پرهزینهای که «استی بیهایند» Stay Behind نامیده میشد، شبکههای پنهان بسیار مفصلی ایجاد کردند به صورت هستههای کوچک و پراکنده و غیرمرتبط با هم که طبق پروتکل ناتو ذخایر اسلحه و پول و دستگاههای ارتباطاتی، به صورت دفینههای مخفی، در اختیار داشتند. «استی بیهایند» به معنی «پشت سر ماندن» است. نیروهای استی بیهایند به واحدهایی اطلاق میشود که در سرزمین اشغال شده، در پشت جبهه، باقی میمانند یا مستقر میشوند و به عملیات اطلاعاتی و تخریبی علیه نیروهای اشغالگر دست میزنند.
تلقی انقلابیون این بود که شاه سقوط کرده و سازمان امنیت شاه، یعنی ساواک، متلاشی شده ولی کسی این شبکهها را نمیشناخت که در درون جامعه ایران حضور قدرتمند داشتند و با شروع امواج انقلاب مأموریت آنان تازه آغاز شده بود.
اولین اطلاع ما از شبکهها یا ارتشهای سری پیمان ناتو در نیمه اول دهه ۱۹۹۰ میلادی و در فضای باز ناشی از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد و جهان دوقطبی است. وجود این شبکهها ابتدا در جریان تحقیقات قضایی درباره ترورهای گسترده و مرموز ایتالیا کشف شد و جولیو آندرئوتی، نخستوزیر وقت، در جلسه ۲۴ اکتبر ۱۹۹۰/ ۲ آبان ۱۳۶۹ پارلمان ایتالیا به وجود آن اعتراف کرد. کمی بعد در سراسر اروپای غربی وجود این ارتشهای سری به اثبات رسید و در برخی کشورها درباره فعالیتهای آنان و دستکاریشان در تحولات سیاسی داخلی تحقیقات پارلمانی مفصلی انجام گرفت. یکی از بهترین این تحقیقات به کمیسیون تحقیق مجلس سنای بلژیک تعلق دارد که منتشر شده است. این شبکهها یا ارتشهای سری پیمان ناتو به «گلادیو» شهرت یافتند. این حوادث بسیار مهم مصادف با سالهای اولیه دهه ۱۳۷۰ در ایران است ولی این جنجال بزرگ در ایران بازتاب نداشت و درباره احتمال وجود شبکههای مشابه در ایران کمترین پرسش و حساسیتی ایجاد نشد.
در بعضی دستورالعملهای درونی شبکههای سری ایجاد آشوب در جامعه از طریق تروریسم برای تأثیرگذاری بر ساختار سیاسی جامعه ترسیم شده که به «استراتژی تنش» شهرت یافته به معنی تأثیرگذاری و نفوذ و تسلط از طریق ایجاد تنش. هدف این است که نظم موجود را گیج کنند و اهداف خود را تحقق بخشند. از زمان پیروزی انقلاب این «استراتژی تنش»، دقیقاً با همان مختصاتی که در جزوات درونی ارتشهای سری ناتو توصیف شده، در ایران شروع شد به معنی درگیر کردن نظام برخاسته از انقلاب با ترورها و شورشها و آشوبهای محلی. مهمترین وجه این «استراتژی تنش» همان «تروریسم کور» است که مجاهدین خلق در دهه ۱۳۶۰ اجرا کردند.
از اینرو، برای من کاملاً معقول و قابل تصور است که بخش مهمی از موج بزرگ تروریسم کور دهه ۱۳۶۰ کار مجاهدین خلق نباشد؛ کار هستههای پنهان مسلح «شبکه» یا همان هستههای مسلح کوچک و پراکنده مخفی باشد که انجام میدادند و ناپدید میشدند و مجاهدین خلق به ریش میگرفتند. شبیه به عملیاتی که در دی ۱۳۹۶ در برخی شهرهای ایران اجرا شد با هدف جرقه زدن برای شروع آشوبهای شهری که موفق نبود.
عرض کردم که یکی از کارکردهای اصلی مجاهدین خلق همین بود که کلیه فعالیتهای خرابکارانه و تروریستی هستههای سری فعال در ایران را استتار کند. در این زمینه تا به امروز بسیار موفق بودند. تشکیلات مفصلی با بودجه کلان، در حد مهمترین اداره کل معاونت امنیت وزارت اطلاعات، برای رصد کردن فعالیتهای «منافقین» ایجاد شد ولی حتی در حد یک جزوه کوچک فعالیتهای اطلاعاتی پیمان ناتو و متحدانش و هستههای پنهان فعال در داخل ایران شناخته و معرفی نشدند. این همان استتار بلکه کوری محض است که با هوشمندی در پیرامون جنجال «منافقین» ایجاد شد.
در این چارچوب، من فرارهای زنجیرهای بعضی زندانیان سیاسی از زندانهای زمان شاه را، که مهمترین آنها فرارهای سیروس نهاوندی و اشرف دهقانی و تقی شهرام بود، سناریوی «شبکه» از طریق هسته کوچکی در درون ساواک میبینم؛ هسته کوچکی که پرویز ثابتی از شاخصترین چهرههای آن است و الزاماً با ساواک یکی نیست. این نکته اهمیت اساسی دارد برای شناخت سیاسی- اطلاعاتی ما.
به این ترتیب، «شبکه» عواملی در گروههای سیاسی چپ مارکسیستی، مجاهدین خلق و همینطور در بین نیروهای هوادار نظام جمهوری اسلامی ایران داشت، بطور عمده از طریق زندانیان سیاسی سابق که بهردلیل به همکاری با تیم پرویز ثابتی روی آورده بودند، و از طریق این نیروها توانست «استراتژی تنش» را پس از انقلاب دنبال کند. همانطور که عرض کردم، این «استراتژی تنش» علاوه بر دستکاری و تأثیرگذاری عمیق بر فرایندهای سیاسی نظام برخاسته از انقلاب، بر خود سازمان مجاهدین خلق نیز دو تأثیر بزرگ داشت: یکی تبدیل شدن رجوی به رهبر مطلقه و کاریزماتیک کالت و دیگری تهی کردن پتانسیل ضد آمریکایی و ضد غربی مجاهدین خلق و تبدیل آن به تشکیلاتی شبیه به ارتشهای مزدور خصوصی یا همان مرسنریها.
اعدام سعادتی چقدر در کالت شدن سازمان مؤثر بود؟ مجاهدین انقلاب معتقدند که او رقیب رجوی بود و مخالف جنگ مسلحانه و اگر اعدام نمیشد میتوانست عَلَم مخالفت با رجوی را بلند کند و اعدام سعادتی زمینهساز یکهتازی و در ادامه بسط قدرت رجوی و تقویت حاکمیت او و تبدیل شدن به رهبر فرقه شد. در مقابل، موافقین اعدام سعادتی معتقدند که سعادتی همان مشی رجوی را داشت و اعدام او خللی در فرقه سازی سازمان ایجاد نمیکرد چنانکه عدم اعدام شاهسوندی نیز تأثیری در کاهش قدرت رجوی نداشت. نظر شما چیست؟
شهبازی: در چارچوب سناریویی که عرض کردم ماجرای سعادتی اهمیت پیدا میکند. جزئیات این ماجرا و نحوه ارتباط سعادتی با شوروی را نمیدانم. ولی همین زوم کردن روی ارتباطات مجاهدین خلق با شوروی و تبدیل شدن آن به جنجالی بزرگ در اوائل انقلاب در چارچوب سناریویی که عرض کردم قابل تحلیل است و مشابه برخی ماجراهای دیگر است که در آن سالها اتفاق افتاد. دهه ۱۹۸۰ میلادی، یعنی سالهای اولیه پس از انقلاب، اوج نبرد اطلاعاتی دوران جنگ سرد در جهان است و در این نبرد ایران به دلیل وقوع انقلاب، و نیز استقرار رژیم مارکسیستی شورویگرا در افغانستان و مداخله نظامی شوروی در این کشور، اهمیت ویژه دارد. بنابراین، در تمامی حوادثی که اهداف مرتبط با شوروی را در ایران زیر ضربه میبرد باید به دنبال شناخت میزان تأثیر سرویسهای غرب و اهداف آنان بود. از لحاظ نظری منطقی بنظر میرسد که این عامل در ماجرای سعادتی نقش داشته باشد. صحت و سقم این فرضیه و میزان این تأثیر باید از طریق کار تخصصی مبتنی بر اسناد شناخته شود. آنطور که شنیدم گویا سعادتی از چهرههای متنفذ درون سازمان بود که، مانند برخی چهرههای دیگر پیش و پس از انقلاب در درون سازمان مجاهدین، میتوانست مانعی برای فرایند تبدیل رجوی به رهبری کالت باشد و حذف شد تا راه صعود رجوی هموار شود.
در مورد آزادی آقای سعید شاهسوندی در این حد میدانم که وزارت اطلاعات گردش کاری برای مقام معظم رهبری تنظیم کرد بهمراه پیشنهادهایی دال بر اعزام او به آلمان برای مقابله با رجوی و رهبری موافقت کردند. در همان زمان شنیدم که گویا رهبری گفته یا نوشتهاند که نباید اشتباه سعادتی تکرار شود. سالها بعد شاهسوندی در خاطراتش عین این عبارت را نقل کرد. صحت و سقم این نقل قول برایم روشن نیست.
منبع:
کتاب ماه فرهنگی تاریخی یادآور، شماره ۱۳، بهار ۱۴۰۰، صص ۱۲۴- ۱۳۴.
زمان مصاحبه: مرداد ۱۳۹۵
زمان انتشار: ۷ تیر ۱۴۰۰/ ۲۸ ژوئن ۲۰۲۱