طاهباز نخستین تجربه ادبیاش را با انتشار نشریه ادبی «آرش» آغاز کرد و دراین نشریه آثار برجسته ادبیات معاصر ایران را چاپ میکرد. بین سالهای ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۷ مدیریت انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را بر عهده گرفت و برای شناساندن ادبیات کودک ایران در جهان کوشش کرد. مهمترین کار طاهباز اما گردآوری و تدوین بیش از ۲۰ هزار برگ از دستنوشتههای نیمایوشیج بود که ۳۵ سال برایش وقت گذاشت و با انتشار بیست و سه دفتر، توانست مجموعه کامل شعرهای نیما و آثاری درباره او را منتشر سازد. او همچنین در طول عمر کاری خود برخی آثار نویسندگان برجسته ادبیات جهان را ترجمه کرد که آثاری از اشتاینبک، ارنست همینگوی، آرتور میلر و ساموئل بکت از آن جملهاند. «کی از کی میترسد؟»، «گربهها و خروسها»، «بچهها و کبوترها»، «قلب ما: دستگاه گوارش ما»، «گنجشک خانه کاغذی»، «شاعر و آفتاب»، «هدیهای برای بچههای کنار شط»، «ماهی سرخ شده»، «پیروزی بر شب» و «برایم قصه بخوان» از نوشتهها و ترجمههای او برای کودکان است.
سهیل محمودی درباره این چهره فرهنگی نوشته است: شادروان سیروس طاهباز به ما کوچکترها، بزرگوارانه، میدان میداد. جوانپروری بخشی از جوانمردی او بود. برای همین در حیاط خانه پدری نیما، هنگام جابهجایی مزار او از تهران به یوش، به آقای طاهباز گفتم: «استاد، مثل اینکه تاریخ قرار گذاشته که اندیشه و هنر و شخصیت و عقاید پیرمرد، همینطور غریب بماند و بماند.» سیروس طاهباز که معمولا کمحرف و آرام بود، همانطور که گوشه سبیل سپیدش را با دندانش میجوید، گفت: «این غربت و ناشناخته ماندن هم بخشی از بزرگی نیمای عزیز ماست.»
مصطفی رحماندوست، شاعر و نویسنده کودکان و نوجوانان درباره سیروس طاهباز گفته است: «من مدیریت ایشان را ندیدم ولی در دورهای از همکارانش بودم و دوست دارم خاطرهای معنوی را درباره او نقل کنم. فرد بسیار کمحرفی بود و عاشق نیما یوشیج. او اواخر عمرش بارها به اتاق من میآمد بدون اینکه کلمهای حرف بزند و این نشان از افسردگی عمیق او داشت. به نظر میرسد احترامی را که لازم بود برای امثال او میداشتیم، نداشتیم و این خوب نیست. ایشان جزو اولین کسانی بودند که پیش از انقلاب دست به ترجمه ادبیات مقاومت فلسطین زدند. به شعرهای نیما یوشیج و نسبت به شعر گیلکی هم ارادت داشتند. اگرچه موضوع توجه ایشان به شعرهای نیما بارها و بارها مورد توجه قرار گرفته اما بحث پرداختنش به ادبیات مقاومت فلسطین به شدت مغفول مانده است.»
منصور اوجی نیز با ذکر خاطرهای از یک میهمانی در خانه سیروس طاهباز تعریف کرده است: سالهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۰، من دوباره برای ادامه تحصیل به تهران برگشته بودم و ارتباطم با شاملو برقرار بود. سیروس طاهباز «آرش» را در میآورد و از طرفی در انتشارات امیرکبیر، سرپرست چاپ کتابهای شعر شاعران بود و در دفتر امیرکبیر در خیابان سعدی شمالی اتاقی داشت و کتابهای شعر شاملو، فروغ، نصرت، زُهَری، آتشی، آزاد و براهنی را در آورده بود و کتابهای دیگری در دست انتشار داشت.
برای غلطگیری کتاب، سراغ سیروس میرفتم و میآمدم. قرار شد شبی در خانهاش در خدمت شاملو و آیدا باشیم و شامی بخوریم و گپی بزنیم. رفتم؛ یکشنبه شب، ۲۱ دیماه ۱۳۴۸. کامبیز فرخی آمده بود و بعدش هم شاملو و آیدا آمدند.
شاملو در آن ایام مشغول تدوین دیوان حافظ بود که با خودش آورده بود. کامبیز فرخی از نثر ابراهیم گلستان، همشهری من، در کتاب «جوی و دیوار و تشنه» و ریزهکاریهای آن گفت و شاملو از حافظش برای همه فالی گرفت و خواند و برای من آمد:
«گر تیغ بارد در کوی آن ماه/ گردن نهادیم الحُکم لِله».
که هنوز یادم هست تا،
«مِهر تو عکسی بر ما نیفکند/ آیینه رویا، آه از دلت، آه».
بعد از حافظخوانیِ شاملو، من بلند شدم و در سالن پذیرایی طاهباز، که کتابخانه او نیز بود، گشتی زدم. غیر از قفسههای پرِ کتاب، تعداد زیادی کتاب، روزنامه و مجلات دورههای مختلف، روی هم، روی زمین چیده شده بود.
در گشت و بررسیام، چشمم به روزنامهای افتاد به نام «پولاد»، که تاریخ آن اول فروردین ۱۳۲۵ بود، و در صفحه اول آن نقاشی چهره نیما یوشیج با امضای رَسام ارژنگی چاپ شده بود آن را برداشتم. نگاهی کردم و آمدم سر میز تا ورقی بزنم که شاملو تا آن را دید فریادی کشید و روزنامه را از دست من گرفت و گفت: «این روزنامه بود که مرا به شعر کشاند!» و همه ما حیران و سراپا گوش.
و شاملو تعریف کرد: «نوروز سال ۱۳۲۵ بود که از خانه بیرون آمدم تا گشتی بزنم. در کیوسک روزنامهفروشی چشمم به این روزنامه افتاد و به این تصویر. در زیر آن اسم «نیما یوشیج» را «نیما یوشیخ» خواندم و خیال کردم یهودی است! تا آن موقع نیما یوشیج را نمیشناختم. روزنامه را گرفتم و شعر «ناقوس» نیما را برای اولین بار در صفحات داخلی آن خواندم و دیدم که شعر او غیر از شعر شاعران مجلات آن دوران؛ حمیدی، صورتگر، فروزانفر و دیگران است. طرز بیان و لحن و سبک و سیاق او چیز دیگری بود. طُرفگی و تازگی کار او چنان بر من اثر گذاشت که شروع کردم به شعر گفتن و شاعر شدم»!