قتل های سریالی امید برمک 13 پیش رخ داد . امید برمک در قتل های سریالی نقش کلیدی داشت و زنان را در کرج و شمال ایران شناسایی و دست به قتل های سریالی می زد. امید برمک با یک زن پرونده قتل های سریالی را رقم زد. امید برمک پس از قتل های سریالی به عنوان قاتل این زنان شناخته و در کرج اعدام شد.
شاید بتوان به سرهنگ جواد صفایی، عنوان جعبه سیاه ماجرای قتلهای سریالی کرج را داد. او که در زمان قتلها رئیس اداره قتل البرز بود، از اولین قتل تا زمان دستگیری قاتل و اعترافاتش پیگیر این پرونده بود. پروندهای که کشف آن با امکانات علمی آن دوره یکی از افتخارات پلیس استان البرز بود. ۱۳ سال پس از دستگیری قاتل سریالی مقابل سرهنگ صفایی که حالا معاون عملیات استان البرز است نشستیم و او با حوصله و صبر در مصاحبهای ۷۵ دقیقهای صفر تا صد پرونده را بازگو کرد. موضوعاتی که شاید تاکنون به آن اشاره نشده بود.
به گزارش رکنا، تحقیقات جنایی ما در این پرونده از اواخر سال ۱۳۸۶ با کشف جسد زن جوانی در خروجی فاز چهارم مهرشهر آغاز شد. یادم هست آن روز برف شدیدی باریده بود و همه جا را سفیدپوش کرده بود. همراه بازپرس جنایی وقت و همکاران بررسی صحنه جرم راهی محل کشف جسد شدیم. در آن زمان امکانات علمی که حالا در اختیار پلیس است را نداشتیم و تحقیقات بیشتر برپای تجربه و سرنخهای کشف شده از صحنه جرم پیگیری میشد تا راز قتل فاش شود.
جسد ابتدا مجهولالهویه بود، بعد از سه روز جستوجو توانستیم هویتش را شناسایی کنیم. این زن در یکی از شهرهای اطراف استان البرز زندگی میکرد. از خانوادهاش تحقیق کردیم و مشخص شد، آن روز برای رفتن به تهران از خانه خارج شدهاست. او ابتدا به پل فردیس میآید تا از آنجا سوار ماشینهای تهران شود. بعد از پیاده شدن از خودرو در پل فردیس ناپدید شده و جسدش روز بعد پیدا شد. بر اساس گزارش پزشکی قانونی، قاتل او را خفه کرده و بعد از پیچیدن جسد در میان ملحفهای در آن منطقه رها کرده بود.
در حال تحقیق روی این پرونده بودیم که جسد زن دیگری سمت کمالشهر پیدا شد که هویت او مشخص بود. هنگام تحقیقات متوجه شدیم او همسر صیغهای داشته که این فرد بعد از دستگیری به قتل همسرش اعتراف کرد. یکی از راههایی که برای سنجش صحت اعترافات متهم به قتل استفاده میشود، بازسازی صحنه قتل است. پس از اعترافات همسر صیغهای مقتول، از او خواستیم صحنه جنایت را بازسازی کند، اما صحبتهای او با کشفیات ما در صحنه قتل یکی نبود و همین باعث شد اعترافات او از سمت ما و قاضی پرونده مورد قبول قرار نگیرد. اما با توجه به اعترافاتش برای تحقیقات بیشتر روانه زندان شد.
یک ماه بعد کشف جسد دیگری به ما گزارش شد. اینبار هم جسد زنی در میان ملحفه در حاشیه شهر رها شده بود. سومین جسد که پیدا شد ما احتمال وقوع قتلهای سریالی را مطرح کردیم. قاتل بعد از خفه کردن زنان، آنها را در ملحفهای پیچیده و در حاشیه شهر رها میکرد. فقط نخستین قربانی را در داخل شهر رها کرده بود. قربانیان لباس بر تن نداشتند و همه شواهد نشان میداد، ما با قتلهایی سریالی و مشابه روبهرو هستیم. قاتل بعد از کشتن زنان، پول، طلا و گوشی تلفنهمراه آنها را سرقت میکرد. به این نقطه از پرونده که رسیدیم، اطمینان داشتیم اگر دیر به قاتل برسیم، او مرتکب قتلهای بیشتری میشود.
تحقیقات گستردهای را آغاز کرده و این تحقیقات در شاخههای مختلف انجام میشد. یکی از اقداماتی که آن زمان انجام شد، جلسه با طلافروشان سطح البرز بود. میدانستیم مقتولان طلا همراه داشتهاند و قاتل برای فروش طلاهای سرقتی به طلافروشی مراجعه میکند. با آموزش به آنها، خواستیم اگر فردی طلای بدون فاکتور آورد سریع موضوع را به پلیس اطلاع دهند. حتی شماره مستقیمی از پلیس آگاهی اعلام کردیم تا سریع اطلاع دهند. حال آنکه بعد از دستگیری قاتل و اعترافات او متوجه شدیم، خریدار طلاهای سرقتی نهتنها در جلسه توجیهی شرکت داشت بلکه در ردیف اول هم نشسته بود.
جسد چهارم که پیدا شد با سرنخی روبهرو شدیم که در جنایتهای قبلی نبود. در بررسی صحنه جرم، رد لاستیکی در محل رها کردن جسد به جا مانده بود که قابل اثربرداری و اندازهگیری بود. کارشناسان بررسی صحنه جرم، قالب لاستیک را گرفتند و من فاصله محور را با متر اندازه زدم که دقیق یادم هست ۱۴۱سانتیمتر از داخل بود. از شرکتهای تولیدکننده لاستیک استعلام گرفتیم که نوع لاستیک را به ما اعلام کردند. بعد از شرکتهای خودروسازی استعلام گرفتیم که کدام خودرو از این لاستیک استفاده میکنند که نام چند خودرو اعلام شد. بر اساس اندازه محور خودرو، شرکتهای خودروسازی، امویام ۱۱۰ را به عنوان خودروی قاتل اعلام کردند.
با کشف این سرنخ در مثلثی که جسدها رها میشد، به گشتزنی پرداخته و تمرکز روی خودروی امویام ۱۱۰ بود. از سوی دیگر ساکنان این مثلث که احتمال قتل از سوی آنها وجود داشت را هم شناسایی و احضار کردیم، اما با همه اقدامات پلیسی، نتیجهای به دست نیامد. ما حتی با شناسایی مثلث ارتکاب جرم توسط قاتل به عنوان کشاورز در زمینهای کشاورزی سمت کمالشهر تا صبح کشیک دادیم تا اگر قاتل برای رها کردن جسد آمد، او را دستگیر کنیم، اما این روش هم بینتیجه ماند. بررسیها ادامه داشت تا اینکه جسد پنجمین زن کشف شد. در این جنایت هم رد لاستیکی پیدا شد که از آن هم نمونه گیری کردیم و فاصله محور را گرفتیم که همان اندازه قبلی بود و مطمئن شدیم قاتل خودرویش را عوض نکرده است.
تحقیقات ادامه داشت تا اینکه در شاخهای از تحقیقات متوجه تماس یکی از قربانیان قبل از مرگ با تلفنی شده و با ردیابی روی این تماس به زنی رسیدیم. بررسیها نشان داد این زن یک دستگاه خودروی پیکان به نامش ثبت شده است. تحقیقات درباره این زن یکی از مسیرهای ما برای کشف راز قتل بود. نکته عجیبی که در جریان تحقیقات روی این شاخه با آن رو به رو شدیم، آدرسی بود که او و همسرش به نام امید در اسناد از خود ثبت کرده بودند. آنها در نشانیهایی که بعد مشخص شد جعلی بوده به پلاک ۵۰ اشاره کرده بودند و در تمام آنها پلاک خانه ۵۰بود. این شک ما را قویتر کرد. به دنبال آنها بودیم و در کنارش احتمالات دیگر را هم بررسی میکردیم.
آن زمان در پلیس آگاهی پیکانی داشتیم و با آن تردد میکردیم. یک روز از راننده که بعدها در پروندهای دیگر به درجه شهادت نائل آمد، خواستم در جادهای خاکی ماشین را روی خطی مستقیم عقب و جلو کند و بعد با متر محور پیکان را اندازه گرفتم و تازه آنجا متوجه شدیم شرکتهای خودروسازی چه آمار اشتباهی به ما داده بودند. اندازه محور پیکان هم ۱۴۱سانتیمتر بود. همان روز دستور العملی آماده کرده و به یگانهای پلیس اعلام کردیم فقط ام وی ام مدنظر نیست و خودروی پیکان را هم در نظر داشته باشید.
فاصله یکماهه بین قتلها داشت به ۱۵روز میرسید و شایعات هم درباره قتلها بین مردم افزایش پیدا کرده بود. یادم هست آن زمان میگفتند قاتل سریالی، زنان روسری زرد را به قتل میرساند و این باعث شد زنان از روسری زرد استفاده نکنند. برخی هم میگفتند، هدف قاتل برخورد با زنان بد حجاب است. با بررسی تجارب گذشته و سرنخهایی که داشتیم به فرضیه سازی پرداختیم. ما حتی با هماهنگی قضایی، طعمههایی در محلهای ناپدید شدن زنان قرار میدادیم، اما با این روش هم به نتیجه نرسیدیم.
آن زمان سرهنگ هادئی، رئیس پلیس آگاهی البرز بود که هر روز جلسه برگزار میکرد و نتیجه تحقیقات در این جلسات مرور و مصوباتی مشخص میشد تا فرضیهها و راههای مختلفی را بررسی کنیم. سرهنگ رمضانی رئیس اداره اطلاعات جنایی و سرهنگ چراغی، در کشف این پرونده خیلی کمک کردند که در اینجا باید به زحمات آنها اشاره کنم.
یکی روز در محله پیشاهنگی به دنبال سرنخی بودیم که سرهنگ رمضانی تماس گرفت و خبر داد گوشی یکی از مقتولان با سیمکارت دیگری فعال شده است. صاحب سیمکارت را شناسایی کردیم. یک زن میانسال و ساکن قزوین بود. بررسی خانواده این زن به خصوص فرزندانش ما را به سرنخی رساند که با تمرکز روی آن به قاتل رسیدیم. این زن پسری به نام امید داشت. امید همسر همان زنی بود که با ردیابی تماس یکی از مقتولان به او رسیده بودیم.
فعال بودن گوشی یکی از مقتولان در دست مادر امید، ردپای همسر او در ماجرای یکی از قتل ها، داشتن خودروی پیکان و نشانیهای جعلی او، نقاط تلاقی این پرونده برای دست داشتن امید در قتلها بود.
ردزنیهای خود را برای پیدا کردن آدرس امید آغاز کرده و متوجه شدیم او به یکی از شهرهای شمالی رفته است. من همراه سه نفر از همکاران راهی این شهر شده و سرهنگ رمضانی از کرج ردیابیها را انجام میداد. بررسیها نشان داد، خودروی پیکان مورد نظر چند دفعه در یکی از جایگاههای سوخت در این شهر بنزین زده بود. به این جایگاه رفته و چند روزی کمین کرده، اما دیگر به آنجا نیامد.
ما با محدوده وسیعی رو به رو بودیم که احتمال حضور متهم در آنجا وجود داشت. مسیری حدود هفت کیلومتر را هر روز به صورت پیاده و سواره روزی چند بار بررسی میکردیم. من آن سال قرار بود به سفر حج مشرف شوم و به روزهای سفر نزدیک میشدم. یک شب که خیلی هم خسته بودیم، خودروی پیکانی را دیدم که پلاکش «دال» بود. ما هم به دنبال خودروی پیکان پلاک «دال» بودیم.
با دیدن خودرو به همکارم آقای شجاعی گفتم این همان پیکانی است که به دنبالش هستیم. پلاک را کامل تطبیق دادیم و به قطعیت رسیدیم این پیکان قاتل است. خودرو در نزدیکی منطقهای ساحلی پارک شده بود. حالا چند فرضیه پیش رو داشتیم؛ قاتل به ساحل رفته، قاتل در یکی از خانههای اطراف سکونت دارد یا خودرو را در آنجا رها کرده است.
در آن منطقه، یک مجتمع اقامتی در کنار ساحل بود که اول به آنجا رفته و احتمال دادیم امید آنجا باشد. وارد اتاق مسؤول اجاره سوئیتها که شدیم، با مرد جوانی روبهرو شدم که حسم میگفت او قاتل مورد نظر ما است.
موضوع را به همکارانم که همراه بودند، گفتم. آن موقع سال و ساعات پایانی روز، آنجا خیلی شلوغ بود و اگر شک میکرد و میخواست درگیر شود امکان داشت اتفاقات ناگواری رخ دهد و نتوانیم برای دستگیریاش حتی از اسلحه استفاده کنیم. امید نگاهی به ما کرد و احتمال داد مامور باشیم. باید به او اطمینان میدادیم خیالش راحت شود. گفتیم نیاز به جایی دنج داریم که آرامش به چهرهاش برگشت. ابتدا ما را به سوئیتی برد که اطرافش شلوغ بود. گفتم اینجا دنج نیست. بعد ما را به سوئیت دیگر در انتهای محل اقامتی برد که آنجا بهترین محل برای دستگیری متهم بود.
وقتی وارد سالن شدیم، به او گفتم آقا امید حالت چطور است؟ شوکه شد و دستش را داخل جیب شلوار شش جیب پلنگیاش برد تا چاقوی ضامندار را بردارد که سریع واکنش نشان دادیم و دستگیرش کردیم.
بعد از دستگیری، یکراست به خانهاش رفتیم تا آنجا را بازرسی کنیم. در حال بازرسی آنجا تکه پارچهای دیدم که حدود یک متر بود. یادم آمد یکی از اجساد ما داخل ملحفهای شبیه این پارچه پیچیده شدهبود. او هنوز بهتزدهبود که چرا دستگیر شدهاست. هنوز احتمال میداد علت دستگیری اش موضوعی غیر از قتل باشد. به او گفتم این پارچه را از کجا خریدی، گفت از بندرعباس خریدم. این جرقه به ذهنش رسید که من برای انتقال یکی از اجساد از این پارچه استفاده کردم و ماموران برای جرم دیگری سراغ من نیامدهاند و قطعا به خاطر قتلها دستگیر شدهام.
خانه را بازرسی و همسرش را دستگیر کرده و راهی کرج شدیم. برای اینکه از طریق نگاه به هم موضوعاتی را انتقال ندهند، به هر دو چشمبند زده و به سمت کرج حرکت کردیم. البته به چشمبند زدن اعتراضاتی داشت، اما ما یک خودرو داشتیم و باید موضوعات را در نظر میگرفتیم و پیشگیری میکردیم.
سردار اکبرشاهی، فرمانده وقت استان البرز در مسیر برگشت تماس گرفت و تاکید داشت خیلی مراقب باشیم فرار نکند یا به خودش آسیبی نرساند.
ساعت ۶ و ۳۰دقیقه صبح به کرج رسیدیم. در اتاق بازجویی به جای اینکه لحظه اول بگویم تو متهم به قتلهای سریالی هستی، گفتم خلاصهای از زندگی ات را بنویس. از زمان تولدت تا الان هرچه هست را بنویس. کجا ساکن بودی؟ چقدر تحصیلات داری؟ خانوادهات کجا هستند؟ ماندهبود اگر دنبال قتلها هستند، این سوالها چیست.
با این سوالات دنبال شخصیت جنایی این فرد بودم. در جریان بازجویی به شکلی این فرد با صلابت حرف میزد و فکر میکرد دست ما خالی است که گاهی مردد میشدیم نکند او قاتل نباشد.
خاطرم هست، هنگام رسیدن به آگاهی از او انگشتنگاری کردیم که همکاران تشخیص هویت در حین تحقیقات اعلام کردند امید دارای سابقه است. او چندی قبل، زنی را با همان خودروی پیکان سوار کرده و قصد ربودن او را داشته که طعمهاش در را باز و خود را به بیرون پرت کردهبود. با توجه به اینکه اقدامش شروع به جرم بود، مجازات سنگینی برایش درنظر نگرفتهبودند.
این یک دلیل محکمی شد تا وارد موضوعات قتلها شویم. قبلش باید متوجه میشدیم او در مثلث قتل ساکن بوده یانه؟ از او خواستیم به طور کامل بگوید از زمستان سال گذشته کجا بوده و چه کردهاست. گفت ساکن خرمدشت و پیشاهنگی بوده که درست دو ضلع مثلث ما بود.
همه دلایل برای کشف علمی پرونده را داشتیم و مستندات ما کامل شدهبود. او هم وقتی فهمید دست ما پر است، اعترافاتش را آغاز کرد. در ابتدا اشاره کردم، همسر دومین قربانی به قتل همسر موقتش اعتراف کردهبود که ما بازسازی صحنه قتل توسط او را نپذیرفتهبودیم. نکته جالب اینجا بود که امید ابتدا به قتل این زن اعتراف کرد. خدا را شکر کردم، اگر بازسازی صحنه را میپذیرفتیم شاید مسیر پرونده عوض میشد. البته مقام قضایی هم معتقد بود این مرد قاتل نیست.
امید اعترافاتش را شروع کرد و به تمام قتلها اعتراف کرد. بازجوییها کامل شد و هیچ جای ابهامی نبود. او سعی میکرد انگیزه اصلیاش برای قتل را مخفی کند و وانمود میکرد با انگیزه سرقت این قتلها را مرتکب شدهاست.
بعد از اعتراف امید به قتل، با خیالی راحت از کشف این پرونده راهی سفر حج شدم. وقتی برگشتم یک روز در حال تماشای تلویزیون بودم که شبکه دو مصاحبه با قاتل را پخش کرد. با اینکه ما تلاش میکنیم حتی یک قتل هم به وقوع نپیوندد، اما با دیدن این فیلم احساس رضایت میکردم که توانستیم از وقوع قتلهای دیگر جلوگیری کنیم. بعد از اینکه به اداره برگشتم، بررسی قتلهای مشابه در استانهای همجوار را شروع کردیم.
یکی از استانهای شمالی گزارشی ارسال کرد که قتل سه زن به یک شیوه در آنجا رخ داده بود. نکته جالب، حضور امید همزمان با قتلها در این شهر بود. به آنجا رفته و بررسی پروندهها را آغاز کردیم. بر اساس شواهد، تا حدودی مطمئن بودیم که او قاتل این زنان است. به همین دلیل از امید بازجویی کردیم که به ارتکاب قتل دو زن در آن استان اعتراف کرد.