به گزارش همشهری آنلاین به نقل از تسنیم، آخرین روز از ماه ذیالقعده مصادف با سالروز شهادت جانسوز امام جواد علیه السلام است. امام جواد فرزند امام رضا، امام هشتم شیعیان است.
به مناسبت این شهادت جانسوز، چند سروده آیینی تقدیم میشود:
وحید قاسمی
پشت در با جگری سوخته تب میکردی
دست و پا میزدی و آب طلب میکردی
گوشه حجره، عطش فاتحهاش را میخواند
اشکهایت به نظر روضهی سقا میخواند
همسرت جعده تباری ست، بمیرم مظلوم!
مَحرم راز دلت کیست!؟ بمیرم مظلوم!
زهر تنها کمی از بال و پرت را سوزاند
کف زدنهای کنیزان جگرت را سوزاند
دردِ این غربت جانسوز مرا خواهد کشت
خون لبهای تو امروز مرا خواهد کشت
کهنه داغی به دلِ داغ نشین میریزند
آب را پیش نگاهت به زمین میریزند
تشنگی، زخم ترک روی سبویت انداخت
ناگهان شمر شد و پنجه به مویت انداخت
از لبت، خاک کف حجره تیمم میکرد
نالهات را وسط هلهلهها گم میکرد
بر سر بام عجب مرثیه جان فرسا بود
سایه بان بدنت بالِ کبوترها بود
اجرت کشتنتان گندم مرغوب نشد
پیکرت در ته گودال لگدکوب نشد
مرضیه عاطفی
یکبارِ دیگر شد جسارت کنج حجره
مزد محبت شد خیانت کنج حجره
شاگردِ جعده (لع) کار دستِ شیعه داده
فتنهگری کرده سرایت کنج حجره
از زهرِ أمّ الفضلِ ملعون شعلهور شد
قرانِ سرتاسر فضیلت کنج حجره
خیری ندید از همسری که قاتلش بود
انداخت او را بد به زحمت کنج حجره
دور و برش با عشوه ظرفِ آب در دست
کِل میکشید آن بی مروّت کنج حجره
لبهایش از فرط عطش از حرکت افتاد
بیتاب شد در اوج غربت کنج حجره
دلتنگِ بابا بود... دلتنگِ نگاهش
دلتنگِ قدری عشق و رأفت کنج حجره
یخ کرد دستانش، سرش سنگین شد و سخت-
افتاد با پهلو، به صورت کنج حجره
بخشنده بود و تا که محکم بر زمین خورد
ویران شد ارکانِ سخاوت کنج حجره
جان داد در اوج جوانی مثل مادر
میرفت مشتاقِ شهادت کنج حجره
با پای دل میرفت گریان سمت کوچه
با داغ مادر داشت خلوت کنج حجره
شد قاتلش آتش، لگد، قنفذ (لع)، مغیره (لع)
جان داد پایِ این مصیبت کنج حجره!
عبدالحسین میرزایی
هر نالهای که از دل غم پرورش کشید
آتش دوباره بر جگر مادرش کشید
مثل حسن به خانه خود هم غریب بود
هر چه کشید دردِ سر، از همسرش کشید
او صورتش به خاک و فقط آه میکشید
این جای آب، هلهله دور و برش کشید
دیگر توان نداشت کمی دست و پا زند
از بس که تشنگی رمق از پیکرش کشید
از قاتلش چقدر تقاضای آب کرد
کارِ غریبیاش به کجا آخرش کشید
شکر خدا امام رضا در برش نبود
بر روی خاکِ حجره که بال و پرش کشید
دیگر رضا ندید چگونه زروی بام
قاتل به خاکِ کوچه، تنِ اطهرش کشید
اما حسین دید زمین خورد اکبرش
زانو زد و ناله زد و در برش کشید
صد بار مُرد و زنده شد مظلوم کربلا
از بس که نیزه از بدن اکبرش کشید
یک بار هم دوباره پدر را صدا نکرد
خون هرچه از دهانِ گل پرپرش کشید
یک لحظه یاد مادرش افتاد ، چون حسین...
ناچار شد عبا به روی خواهرش کشید
در قتلگاه هم به لبش یا بُنَیَّ بود
خنجر، دمی که شمر روی حنجرش کشید
میگفت خدا به دادِ موی دخترم رسد
از پشتِ سر، شمر که موی سرش کشید
حسین ایمانی
به رویِ گونهاش اشکِ روان بود
دَمِ آخر دوباره روضهخوان بود
دوچشمش تار شد با خود چنین گفت....
خدایا مادرم زهرا جوان بود