ایده‌های معطوف به بازار

دنیای اقتصاد دوشنبه 21 تیر 1400 - 00:15
انتشار کتاب «اصول علم اقتصاد» از کارل منگر در سال ۱۸۷۱ میلادی را می‌توان نقطه آغاز اقتصاد اتریشی دانست. کارل منگر از اتریش، ویلیام استنلی جونز از بریتانیا و لئون والراس از سوئیس را به‌طور مشترک به‌عنوان بنیان‌گذاران انقلاب مارژینالیستی در اقتصاد می‌شناسند. انقلاب مارژینالیستی یک پارادایم جدید بود که نظریه ارزش مبتنی بر مطلوبیت نهایی را به جای نظریه ارزش کار نشاند. ارزش هر کالا براساس نظریه ارزش کار تابعی از مقدار نیروی‌ کار مورد نیاز برای تولید آن است. اما مارژینالیست‌ها معتقد بودند که ارزش هر کالا براساس نیروی‌ کار صرف‌شده برای تولید آن تعیین نمی‌شود بلکه به این بستگی دارد که افراد آن کالا را تا چه حد در ارضای اهداف و نیازهای خود سودمند می‌پندارند.

این انقلاب برای اقتصاددانان حاوی دلالت‌های بنیادینی در فهم جهان بود. دلیل قیمت بالای یک کامپیوتر این نیست که تولید آن ساعات زیادی [از فعالیت نیروی‌کار] طول می‌کشد بلکه مصرف‌کنندگان به دلیل سودمندی کامپیوتر در دسترسی به اهداف‌شان است که این قیمت بالا را برای آن تعیین کرده‌اند و نیز این ارزش‌گذاری کامپیوتر توسط مصرف‌کنندگان به نوبه خود روی ارزش نهاده‌هایی (نظیر نیروی‌کار و مواد خام) که در تولید کامپیوتر مورد استفاده قرار می‌گیرند اثر خواهد گذاشت. بنابراین ارزش‌گذاری مصرف‌کنندگان است که در نهایت قیمت‌ [کالاها] را تعیین می‌کند و نه میزان زحمت و تلاشی که صرف تولید [آن کالاها] شده است؛ اما چه چیزی ارزش‌گذاری خود مصرف‌کنندگان را تعیین می‌کند؟

این پرسش مدت زیادی موجب سردرگمی دانشمندان علوم اجتماعی شده بود. پارادوکس الماس و آب نیز آن را به خوبی بیان کرده است: الماس یک کالای لوکس است اما آب برای حیات ما ضروری است، چرا مصرف‌کنندگان برای الماس در قیاس با آب ارزش بیشتری قائل هستند؟ منگر و سایر اهالی انقلاب مارژینالیستی این پارادوکس را با معرفی مفهوم «مطلوبیت نهایی» حل کردند.

در اغلب موارد مردم از تصمیم‌‌گیری به روش «همه یا هیچ» استفاده نمی‌کنند؛ به این معنا که آنها تصمیم نمی‌گیرند که فقط آب(یا الماس) را انتخاب کنند و هیچ چیز دیگری نداشته باشند بلکه ممکن است ترکیب مقادیر مختلفی از آب و الماس را انتخاب کنند و از روش «تصمیم‌گیری نهایی» بهره ببرند. به این معنا که افراد باید در مورد مصرف یکی از این دو کالا چنین تصمیمی بگیرند: مصرف یک واحد دیگر آب یا یک واحد دیگر الماس؟

در مورد اینکه چطور از آب استفاده می‌کنید فکر کنید. طبعا مقداری آب را که برای حفظ حیات ضروری است برای رفع تشنگی می‌نوشید. اما آب آن‌قدر فراوان است که ما از آن برای استحمام، آبیاری چمن‌ها و شستن اتومبیل خود نیز استفاده می‌کنیم. فراوانی آب به این معنا است که ارزش مصرف هر واحد اضافی از آن (یعنی ارزش نهایی) پایین‌تر است و این در قیمتی که ما حاضریم برای مقادیر نهایی آن بپردازیم منعکس می‌شود. اگر آب ناگهان کمیاب شود (مثلا به دلیل خشکسالی) آن‌گاه ابتدا مصرف کم‌ارزش‌ترین مقادیر نهایی (مثلا آبیاری چمن‌ها یا شستن اتومبیل) را کاهش خواهیم داد قبل از آن‌که نوشیدن آب برای رفع تشنگی را کاهش دهیم. این افزایش کمیابی در قیمت‌های بالاتر برای آب منعکس می‌شود و به نوبه خود به لغو شدن مصارف کم‌ارزش‌تر آب خواهد انجامید. حالا الماس را در نظر بگیرید که اغلب کمیاب بوده و کاربردهای آن بیشتر زینتی است و همچنین اغلب مردم حاضرند قیمت بالایی را برای مقادیر نهایی آن بپردازند. تصور کنید که چه اتفاقی می‌افتاد اگر الماس نیز مانند خاک [ریگ بیابان] فراوان بود: ارزش مصرفی الماس به اندازه قیمت مقادیر نهایی الماس [که دیگر فراوان یافت می‌شد] پایین می‌آمد. مطلوبیت نهایی، همان‌طور که توان آن را در حل پارادوکس الماس و آب شرح دادیم، به بنیان یک رویکرد جدید به فهم کنش اجتماعی تبدیل شد.

در هر حال [پرداختن به] نظریه ارزش کار تنها هدف منگر از نوشتن کتاب «اصول علم اقتصاد» نبود. او مکتب تاریخی آلمان را نیز مد نظر داشت که در آن زمان مرجع غالب در تفکرات اقتصادی جهان آلمانی‌زبان بود. اهالی مکتب تاریخی آلمان معتقد بودند که علم اقتصاد قادر نیست تا اصول جهان‌شمولی ارائه کند که در همه زمان‌ها و مکان‌های جغرافیایی به کار بیاید، فلذا از آن دیدگاه بهترین کاری که اقتصاددانان می‌توانند بکنند این است که با در نظر گرفتن شرایط خاص و معین به مطالعات تاریخی بپردازند به امید اینکه بتوانند الگوی خاص و معینی که برای آن شرایط مورد مطالعه مناسب است را شناسایی کنند.

با این وجود منگر در تقابل با دیدگاه فوق، استدلال می‌کرد که قواعد اقتصادی جهان‌شمولی وجود دارند که بر همه زمینه‌های مختلف مطالعاتی حاکم هستند و او تحلیل مطلوبیت نهایی را به‌عنوان بنیان این قواعد جهان شمول به کار گرفت. اهالی مکتب تاریخی آلمان، ادعای منگر و همکارانش (بوم‌باورک و فون وایزر) را مبنی بر امکان‌پذیری نظریه جهان شمول زیر سوال برده و آنها را [ تحت عنوان مجزایی از مکتب تاریخی آلمان و] به دلیل استقرار در دانشگاه وین، «مکتب اتریشی» نامیدند که به تدریج این نام‌گذاری فراگیر و مشهور شد.

دستاوردهای نسل‌های بعد پژوهشگران مکتب اتریشی همگی بر اساس نوشته‌های منگر، بوم‌باورک و وایزر بنا شدند. رهبری فکری مکتب اتریشی بعد از جنگ جهانی اول به فریدریش فون هایک و لودویگ فون میزس نسبت داده می‌شود. میزس (سوسیالیسم: یک تحلیل اقتصادی و اجتماعی، ۱۹۲۲) و هایک (فردگرایی و نظم اقتصادی، ۱۹۴۸) مباحثات مهمی در مورد بهترین ابزارهای ساماندهی فعالیت‌های اقتصادی برای تولید ثروت، با متفکران سوسیالیست داشتند. هایک همچنین در مورد مقولات اقتصاد کلان و چگونگی تداوم نظام سرمایه‌داری بدون مداخلات گسترده دولت، با جان مینارد کینز مباحثات علمی داشت. هر دو متفکر مشارکت‌های قابل‌توجه دیگری نیز به جز موارد فوق داشتند. میزس مشارکت‌هایی در مورد نظریه پول و نظریه ادوار تجاری (نظریه پول و اعتبار، ۱۹۱۲)، روش‌شناسی اقتصاد (مسائل معرفت‌شناختی در اقتصاد، ۱۹۳۳؛ نظریه و تاریخ، ۱۹۵۷؛ بنیادین‌ترین پایه‌های علم اقتصاد، ۱۹۶۲)، اقتصاد و بروکراسی دولتی (بوروکراسی، ۱۹۴۴) و مداخلات دولت (نقدی بر مداخله‌گرایی، ۱۹۲۹؛ دولت بلامنازع، ۱۹۴۴) داشت. کنش انسانی (۱۹۴۹) به‌عنوان اثر سترگ او، تقریبا همه این زمینه‌ها را در یک بحث منسجم و جامع برای تحلیل‌های اقتصادی گرد آورده است.

هایک در نظریه پولی، نظریه سرمایه و نظریه ادوار تجاری (قیمت‌ها و تولید، ۱۹۳۱؛ نظریه پول و ادوار تجاری، ۱۹۳۳؛ نظریه محض سرمایه، ۱۹۴۱)، سیاست و نظریه سیاسی(راه بردگی، ۱۹۴۴؛ اصول اساسی آزادی، ۱۹۶۰) و نظریه حقوق (قانون، قانون‌گذاری و آزادی در سه جلد، ۷۹-۱۹۷۳) مشارکت داشت. جایزه نوبل را در سال ۱۹۷۴ برای مشارکت‌های او در اقتصاد پولی و ادوار تجاری به هایک اهدا کردند.

از دهه ۱۹۳۰ میلادی به بعد هیچ اقتصاددانی از هیچ دانشگاه‌ اتریشی به‌عنوان رهبر مکتب اتریشی شناخته نشد. بعد از اهدای جایزه نوبل به هایک در ۱۹۷۴ میلادی، علاقه‌مندی‌ها به ایده‌های مکتب اتریشی احیا شدند. کرزنر، روتبارد و لاخمان مهم‌ترین چهره‌هایی بودند که در سال‌های احیا ظهور کردند. این پژوهشگران ایده‌هایی که نخستین بار توسط منگر طرح شده بود را گسترش دادند.

کرزنر مشارکت‌های مهمی در نظریه سرمایه (پژوهشی در سرمایه، ۱۹۶۶) و نظریه فرآیند بازار و انتروپرنرشیب (نظریه بازار و نظام قیمت، ۱۹۶۳؛ رقابت و انتروپرنرشیب، ۱۹۷۳؛ مطالعاتی پیرامون ادراک، فرصت و سود در نظریه انتروپرنرشیب، ۱۹۸۵؛ مفهوم فرآیند بازار: پژوهشی در توسعه اقتصاد اتریشی جدید، ۱۹۹۲) داشت.

روتبارد مشارکت‌هایی در مورد نظریه ساختار بازار، نظریه کالاهای عمومی، نظریه پول، اقتصاد رفاه و پویایی‌های مداخلات دولت در بازار (انسان، اقتصاد و دولت، ۱۹۶۲؛ قدرت و بازار: دولت و اقتصاد، ۱۹۷۰؛ منطق کنش، ۱۹۹۷) داشت. او همچنین مشغول یک بورس تحصیلی در مورد کاربرد نظریه ادوار تجاری اتریشی (بحران ۱۸۱۹: واکنش‌ها و سیاست‌ها، ۱۹۶۲؛ رکود بزرگ آمریکا، ۱۹۷۳) بود.

لاخمان نظریه سرمایه اتریشی را با لحاظ کردن انتظارات ذهنی و در نظر گرفتن ماهیت غیرهمگن سرمایه(سرمایه و ساختار آن، ۱۹۵۶؛ سرمایه، انتظارات و فرآیند بازار، ۱۹۷۷) گسترش داد. او همچنین نقش نهادها در ایجاد هماهنگی در زندگی اقتصادی و اجتماعی (میراث ماکس وبر، ۱۹۷۱) و اهمیت بنیان‌های خرد برای تحلیل‌های اقتصاد کلان (تفکر اقتصاد کلان و اقتصاد بازار، ۱۹۷۳) را مورد بررسی قرار داد.

نسل‌های بعدی پژوهشگران مکتب اتریشی نیز دیدگاه‌های این متفکران را گسترش داده‌اند. هدف کتاب اقتصاد اتریشی ارائه مروری اجمالی از اصول اصلی این مکتب است. به این منظور، ما گزیده‌هایی از دیدگاه‌ها و بینش‌های متفکران یاد شده را در قالب هشت موضوع که عناصر اصلی اقتصاد اتریشی را به دست می‌دهند، تلفیق کرده‌ایم.

منبع: از فصل اول کتاب اقتصاد اتریشی به زبان ساده، نوشته پیتر بتکی، ترجمه محمد جوادی، انتشارات آماره

 

منبع خبر "دنیای اقتصاد" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.