خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت: دهمین روز از تیرماه سال ۱۳۳۳ زمانی که همه شهر قم را صدای اذان پر کرده بود، در خانهای صدای نوزاد تازه متولد شده نظرها را به خود جلب کرد. مادرش که زنی مومنه بود مقارن شدن تولد نوزاد و صدای اذان را به فال نیک گرفت و نام او را «محمد» نهاد.
محمد دوران کودکی را در قم سپری میکرد، اما به خاطر مسائلی که پیش روی خانواده قرار گرفت، همراه پدر و مادرش برای ادامه زندگی به تهران مهاجرت کرده و در محله پیروزی ساکن شدند. حالا نوجوانی فرزند در حالی سپری میشد که وی علاوه بر تحصیل به جلسات مذهبی هم گرایش داشت و سعی میکرد در آن مجالس شرکت کند. همین رفت و آمدها او را به منبر بزرگانی چون آیت الله فلسفی و شهید مطهری کشاند و ذهن نوجوان با مفاهیم زیادی آشنا میشد.
محمد کمکم با نام امام خمینی(ره) هم آشنا شد و نه تنها مرید ایشان بود، بلکه سعی میکرد در آن برهه خفقانآلود پهلوی اعلامیههای امام را نیز در اماکن مختلف پخش کند؛ کاری که میدانست انجامش او را با چه خطرهایی مواجه میکند. محمد بارها از دست مأموران ساواک گریخته بود اما باز هم دست از مبارزه بر نمیداشت.
این نوجوان انقلابی از اعضای موثر مسجد محل بود و مسئولیتهای مهمی را میپذیرفت که خیلیها از زیر بارش شانه خالی میکردند. زمانی که محمد به جوانی نزدیک شد، برای ادامه خدمت به شهربانی رفت تا از این طریق فنون نظامی را بیاموزد و در عین حال بتواند به مردم خود خدمت بیشتری ارائه دهد.
همچنین او ۲۲ ساله بود که سال ۵۵ تصمیم به ازدواج گرفت و سه فرزند، دو پسر و یک دختر حاصل ازدواج ساده آنها بود. او رفته رفته با فرا رسیدن روزهای منتهی به پیروزی انقلاب به جای حضور در شهربانی همراه دیگر مردم به تظاهرات علیه رژیم میرفت. بالاخره انقلاب پیروز شد و محمد با شرایط جدید دوباره به شهربانی برگشت و این بار جذب حفاظت اطلاعات شهربانی شد. حضور محمد به قدری درخشان بود که به سرعت از مسئولان شهربانی شد.
علیرضا فرزند اول که در ۱۳ سالگی پدرش به شهادت رسید، میگوید: «ما مهر پدری را مثل کودکان دیگر لمس و درک نکردیم اما همان خاطرات اندکی که کنار ایشان داریم برایمان غنیمت است و هنوز هم حضورش را کنارمان احساس میکنیم.»
محمد کسی بود که علی رغم تشکیل خانواده فعالیتهای انقلابی برایش در اولویت بود. محمد دودانگه، از همرزمانش میگوید: «زمان برای او بی معنا بود. اگرچه همه مشغول مسائل زندگی خود بودند اما محمد هیچ گاه مشکلات دیگر را به کار ترجیح نمیداد و مثلا نمیگفت من زن و بچه دارم، امروز کمتر کار کنیم. واقعا رفتار و پر تلاشیاش برای من که مجرد بودم الگو بود.»
زهرا دهشیری که تجربه سالها زندگی مشترک کنار این شهید را دارد، از خصوصیات اخلاقی او این چنین یاد میکند: «همسرم در حیاط کوچک خانه با چادر مشکی من هیأت کوچکی راه میانداخت و با بچهها برای امام حسین(ع) عزاداری میکرد. یادم هست هرگاه موقع قرائت دعای کمیل به جمله «یا رب ارحم ضعف بدنی» که میرسید، بسیار میگریست و منقلب میشد. میگفت ما همواره محتاج خداییم و هیچ چیزی از خود نداریم.»
یکی از سفارشهای محمد به فرزندانش شرکت در هیأتهای و مراسمهای مذهبی بود. میگفت نگذاریم چراغ روضهخوانی خاموش بماند. خودش هم در تأسیس حسینیه قمر بنیهاشم (ع) شرکت داشت که اکنون همچنان همسر و فرزندانش این حسینیه را سرپا نگه داشتهاند. در این حسینیه جهیزیه و کارهای مربوط به کمک به مستضعفان به صورت فعال انجم میشود.
با آغاز جنگ تحمیلی محمد مسئولیت در شهر را به دیگران سپرد و خود به صورت بسیجی داوطلبانه به جبهه رفت، اما پس از چند ماه حضور در مناطق جنگی به دستور فرماندهانش ریاست حفاظت شهربانی کرمان را بر عهده گرفت و در مبارزه با اشرار خطرناک منطقه دستاوردهای چشمگیری داشت.
«محمد دشتآبادی» پس از چند سال به تهران منتقل شد و ریاست حفاظت آگاهی تهران را عهدهدار شد و در این عرصه هم بسیار موفق جلوه کرد. روزی که عازم آخرین مأموریتش شد به فرزند اولش علیرضا سفارش کرد: «بعد از من تو مرد خانه خواهی بود. هیچ راهی جز راه اهل بیت شما را به مقصد نمیرساند.»
همسرش میگوید: در آخرین مأموریت و در درگیری با اشرار همراه دوستش سردار جلال جنیدی ۷ بهمن سال ۶۹ در غرب کشور به شهادت رسید و پیکرش در قطعه ۲۹ گلزار شهدای بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
مستندی درباره این شهید امنیت را مشاهده کنید:
انتهای پیام/