قتل کودک سه ساله در شهریار از سه سال قبل در جریان رسیدگی قضایی قرار گرفت.در این پرونده قتل کودک دختری به نام باران در خانه شان از راه پله های خانه پرتاب شده بود که بررسی های پلیسی حکایت از آن داشت که نامادری باران مسبب این فاجعه بوده و این زن به نام سمیرا به عنوان اولین متهم قتل کودک بازداشت شد.سمیرا هرگز اتهام قتل کودک را نپذیرفت اما دادگاه کیفری با استناد به ادله و مستندات سمیرا را به اتهام قتل کودک به قصاص محکوم کرد.
۳۲ سال بیشتر ندارد.نامش سمیراست و در واحد اشتغال ندامتگاه زنان استان تهران در قسمت آموزش ساخت زیور آلات دوره گذرانده و حالا با درست کردن زیور آلات و فروش آن، درآمد کسب می کند.
در واحد اشتغال زندان زنان، مددجویان می توانند برای شرکت در دوره های آموزشی شرکت کنند و به صورت رایگان حرفه ای یاد بگیرند.بعد وسایل مورد برای تولید مورد نظر را در اختیارشان قرار می گیرد و آنها می توانند مشغول به کار شوند.گاهی از سود فروش هزینه وسایل اولیه را به زندان برمی گردانند و گاهی هم در طرح های تشویقی برای ایجاد انگیزه در زندانیان، هزینه وسایل اولیه هم از آنها گرفته نمی شود.
سمیرا یکی از کسانی است که از سه سال قبل وقتی وارد زندان شد در واحد اشتغال زندان زنان ساخت زیور آلات را آموزش دید و حالا مدتی است از این راه کسب درآمد می کند.
اتهام او قتل است. قتل دخترکی به نام باران که سمیرا نامادری اش بود.
همه بدبختی های من از وقتی شروع شد که شوهر اولم فوت کرد.شوهر خدا بیامرزم کارگر بود و سر زمین های کشاورزی مردم کار می کرد.فامیل دور مادرم بود.وقتی به خواستگاری ام آمد ما ساکن شهریار بودیم و آنها در یکی از روستاهای همدان زندگی می کردند. مرد سالمی بود و با اینکه وضع مالی خوبی نداشت اماغیرت کار داشت.یک موتورگازی داشت که با آن سر زمین کشاورزی می رفت.یک روز با همان موتور در جاده زمین خورد و ضربه مغزی شد و چند ساعت بعد فوت کرد.آن زمان پسرم سه ساله بود.راهی نداشتم جز اینکه برای گذراندن زندگی خودم و پسرم کار کنم.برای همین به خانه پدرم در شهریار برگشتم و کار چرخ کاری پیدا کردم.در یک دوزندگی شلوار لی بچه گانه کار می کردم و خرجمان را در می آوردم.تا وقتی که پسرم ۱۰ ساله شد ازدواج نکردم.
عمه باران همسایه مادرم بود.یک روز به خواستگاری من آمد و گفت همسر برادرش طلاق گرفته و دنبال زنی هستند که برای فرزندان برادرش مادری کند.آن روز به من گفت برادرش دو فرزند دارد،یک پسر هم سن پسر خودم و یک دختر سه ساله که با مادرش در یکی از شهرهای شمالی زندگی می کند.پدر باران اهل دود و دم نبود.راننده لیفتراک بود و انسانی زحمتکش است.با خودم فکر کردم چون هر دو پسری هم سن داریم،موقعیتمان به هم شبیه است.برای همین قبول کردم با او ازدواج کنم اما بعد از ازدواج همه چیز عوض شد.
پدرشوهر سابق وقتی متوجه شد در حال ازدواج هستم،پسرم را از من گرفت.از طرفی وقتی مادر باران متوجه شد که پدرش زن گرفته است،همان روز عقد ما،باران را با دم پایی پلاستیک به مراسم ما آورد و گفت دیگر نمی تواند از فرزندش نگهداری کند.برای همین من ماندم و دلتنگی برای پسر خودم، و باران و برادرش که باید از آنها مراقبت می کردم.
من قتل را قبول ندارم.آن روز می خواستیم به خرید برویم.باران لب پله ها رفت و یکدفعه پایش سر خورد و پایین افتاد.سریع او را به بیمارستان رساندیم اما تمام کرد.
ماموران می گفتند شتاب پرتاب شدن باران مشکوک است و مشخص است کسی او را هول داده است.برادر باران هم گفته بود که سمیرا،باران را هول داد.از طرفی همسایه هم در تحقیقات گفته بودند من همیشه با بچه ها دعوا و بدرفتاری می کردم و آنها را کتک می زدم.
بله.
باران خودش از پله ها افتاد!من این را از همان روز اول گفتم اما کسی باور نمی کند. در دادگاه هم همین را گفتم اما حرفم را قبول نکردند و پدر و مادر باران تقاضای قصاص کردند.
تو الان روزها و شب ها را می گذرانی تا روز اعدامت برسد؟ نه من به بخشش امیدوارم.وقتی باران را به من سپردند یک ساله و شیرخوار بود.دو سال از باران و برادرش مراقبت کرده بودم و نقشی در قتل او ندارم.الان سه سال است در زندانم اما امیدم را از دست نمی دهم. اینجا کار می کنم و کار یاد گرفته ام. اگر از قصاص صرف نظر کنند مطمئنم بیرون از اینجا می توانم با کاری که در واحد اشتغال یاد گرفتم کارگاه بزنم و اشتغال زایی کنم.مربی زندان در واحد اشتغال مثل مادرم مهربان است.کار را خیلی خوب به من یاد داده است.
همسرم گفت باید مهریه ام را ببخشم و صد میلیون تومان به او بدهم تا گذشت کند.اما مادر باران حرفش یک کلام است و قصاص می خواهد.اگر بتوانم رضایت پدر باران را جلب کنم،شاید او بتواند رضایت مادر را هم بگیرد.
فاصله مرگ و آزادی یک انسان در این سرزمین صد میلیون تومان است.سمیرا خطاکار و مجرم شناخته شده است اما امید به دیدار دوباره پسرش باعث شده به یک شانس دیگر برای زندگی سالم امید داشته باشد.چشمان پر امید سمیرا چشم به راه دست مدد و یاری نیکوکاران است.