تجربه یک هیجان ناشناخته و عمیق، محک زدن قدرت بدنی در شرایط بحرانی و سخت، مطرح شدن در جمع دوستان و... باعث میشود برخیها به تنهایی یا با همراهی چند نفر دیگر به دل کوه و کویر بزنند و با انواع خطراتی که تا به حال فقط مطلبی از آن خواندهاند یا فیلمی تماشا کردهاند، روبهرو شوند و زندگیشان به خطر بیفتد.
عدهای از همین افراد با کمترین یا بدون هیچ تجربهای به کویر و کوه میروند و بر اثر عوامل مختلف و به خصوص تشنگی و کمبود آب جان خود را از دست میدهند و البته کم نیست تعداد افراد با تجربهای که قربانی کمآبی و تشنگی شدهاند. این هفته در گزارش ویژه تپش به بعضی از این حوادث و راهکارهای مقابله با آن اشاره میکنیم.
شهریور۹۳، چهار گردشگر تصمیمگرفتند با خودروی پرادوی خود به کویر مرنجاب (منطقهای در آران و بیدگل) سفر کنند، اما سرنوشت، خواب شومی برایشان دیدهبود. ظهر روز بعد از حرکت، خودروی گردشگران در حاشیه دریاچه نمک در گل فرو رفت و دیگر حرکت نکرد. آنها تلاش زیادی کردند تا خودرو را از گل خارج کنند، اما هر چه تلاش کردند به در بسته خوردند.
وضعیت منطقه به نحوی بود که هیچ رفت وآمدی آنجا وجود نداشت و تلفنهای همراهشان هم آنتن نمیداد. دو روز بعد از گرفتارشدن خودرو، گردشگران برای بررسی وضعیت خود جلسه برگزار کردند. نتیجه جلسه پنجاه - پنجاه بود یا به نجات آنها ختم میشد یا همگی جان خود را از دست میدادند. با اینکه تصمیمشان بسیار خطرناک بود، اما چارهای جز اجرای آن برایشان نمانده بود.
دو نفر از گردشگران با پای پیاده حرکت کردند تا کمک بیاورند و دو نفر دیگر کنار خودرو منتظر برگشت آن دو نفر ماندند. دو روز از رفتن آن دو نفر گذشته بود، اما هیچ خبری از آنان نشد. دو نفری که در خودرو منتظر مانده بودند، آب آشامیدنیشان تمام شده بود و برای رفع تشنگی به خوردن آب مانده در شیشهشوی خودرو پناه بردند. آب شیشهشوی که تمام شد، یکی از آنان بر اثر تشنگی زیاد بیهوش شد. دوستش که شاهد بیهوشی او بود، تصمیم گرفت کمک بیاورد. هوا بشدت گرم بود و مرگ او را تهدید میکرد. شانس، اما با او یار بود که پس از طیکردن پنج کیلومتر با یک لودر متعلق به معدن نمک مواجه شد و از راننده لودر درخواست کمک کرد. شرایط مرد گردشگر بهنحوی بود که راننده و سایر کارگران بهسرعت سراغ خودروی پرادو رفتند و گردشگر بیهوش را همراه با نجاتگرش از مرگ حتمی نجات دادند. در حالیکه دو نفر از آنان نجات پیدا کرده بودند، اما از دو نفر دیگر هنوز خبری نبود و خانوادههای نگران آنها از پلیس و نیروهای امدادی درخواست کمک کرده بودند. عملیات تجسس برای پیداکردن آن دو نفر آغاز شد.
نیروهای هلال احمر و محیطبانان شهرستان آران و بیدگل همراه محیطبانی منطقه حفاظتشده کویر در تهران با کمک نیروهای امدادی به جستوجوی منطقه پرداختند. هر روزی که میگذشت، امید به نجات دو نفر دیگر کمرنگتر میشد. سرانجام پس از حدود یک هفته، جنازه دوگردشگر دیگر در حالیکه پنج کیلومتر از یکدیگر فاصله داشتند و از تشنگی و گرما جان داده بودند، پیدا شد.
۲۸ خرداد ۹۶، دانشکده علوم پزشکی ایرانشهر از مرگ دو نوجوان بر اثر گرما و تشنگی خبر داد. به گفته مسئول دانشکده، روز قبل از حادثه، پنج نوجوان که اهل روستای مسکوتان شهرستان فنوج بودند برای گشتوگذار به منطقه جلگه و روستای چاه جنگی خان رفتند، اما خودرویشان در مسیر برگشت به خانه دچار نقص فنی شد. گرمای هوا بهشدت پنج نوجوان را آزار میداد و تشنگی به آنها فشار میآورد. سه نفر از نوجوانان که ۱۳ ساله بودند، طاقتشان طاق شد و تصمیم گرفتند پیاده به سمت روستای مسکوتان حرکت کنند. مدتی پس از حرکت، تشنگی بیش از حد به آنها فشار آورد و در نهایت بهدلیل شدت گرما و تشنگی، دو نفر از این نوجوانان جان خود را از دست دادند. نفر سوم که فاصلهای با مرگ نداشت، توسط اهالی منطقه پیدا و به مرکز درمانی مسکوتان منتقل شد.
آبان سال ۹۹ برای خانواده دانیال حسینزاده هشت ساله بسیار سخت گذشت. فصل برداشتکه میشد، اهالی روستای میل سفید میبد یزد به زمین کشاوررزی میرفتند تا محصول برداشت کنند. صبح روز حادثه، دانیال با خواهر چهار سالهاش همراه مادر و خالهشان به زمین کشاورزی رفتند. بزرگترها مشغول برداشت محصول بودند و بچهها هم سرشان به بازی گرم بود. مدتی کهگذشت، خاله دانیال سرش را بلند کرد، اما دانیال را ندید. فاصله خانه تا زمین زیاد نبود و خاله تصور میکرد دانیال به خانه برگشتهاست، برای همین خواهر دانیال را در آغوشگرفت و بهسرعت به خانه برگشت. دانیال هنوز به خانه برنگشته بود و همین باعث شد جو وحشت بر اهل خانه حاکم شود. همه به سمت زمین کشاورزی رفتند و همه جا را گشتند، اما خبری از دانیال نبود. خبر به گوش نیروهای امدادی رسید و پلیس و هلالاحمر جستوجو را برای یافتن کودک گمشده آغاز کردند.
دو روز از گمشدن دانیال گذشته بود، اما در نهایت جسد او در بستر یک رودخانه و نقطهای کور پیدا شد. به گفته خانواده دانیال، او در زمان بازگشت به خانه، راهش را گم کرده و به بیراهه رفته است. او تنها یک کیلومتر با خانه فاصله داشت و اگر کمی در برابر گرسنگی و تشنگی مقاومت میکرد، زنده میماند.
در حالیکه اغلب اهالی سیستان و بلوچستان میدانند بیابانهای خشک و بیآب و علف جازموریان، قتلگاه افراد نابلد است، خبر مفقودشدن دو شهروند زاهدانی در بیابانهای جازموریان منتشر شد. مفقودیها یک مرد ۲۸ ساله همراه پسر دوسالهاش بود. به گفته خانواده مرد جوان، او بهتازگی از زندان آزاد شده بود و بلافاصله پس از آزادی به همسرش گفته بود برای انجام یک مراسم مذهبی به نقطه دوردستی خواهد رفت.
مرد جوان پسرش را در آغوش کشید و سفرش را آغاز کرد. گرمای هوا لحظه به لحظه شدیدتر میشد و به همان میزان پدر و پسر، توان از کف میدادند. پس از کمی پیادهروی، پدر راه را گم کرد. چند بار به اطرافش نگاه کرد، اما نتوانست مسیر درست را پیدا کند. با همسرش تماسگرفت و به او گفت راه را گم کردهاست و بیهدف پرسه میزند. پس از گذشت مدتی، گوشی تلفن همراه همسر مرد جوان به صدا درآمد. آن طرف خط مردی از پاسگاه حامل خبر بدی برای زن جوان بود و به او گفت شوهرش فوت شده است. زن جوان موضوع را به برادر همسرش خبر داد و او نیز با پاسگاه تماس گرفت. ماموران نیروی انتظامی به او گفتند علاوه بر برادرش، برادرزاده دوسالهاش هم بهخاطر گرمای بیش از حد و تشنگی جان خود را از دست داده است.
حبیب دهقانپور، نجاتگر امدادی ۴۰ سالهای است که سابقه ۱۲ سال کوهنوردی و ۱۰ سالکویرنوردی را در کارنامهاش دارد. او خاطرات زیادی از افرادی دارد که در کویر و کوه دچار مشکل شده بودند. به گفته او، اغلب کسانی دچار مشکل میشوند که کوه و کویر را دستکم میگیرند و بدون برنامهریزی به دل خطر میزنند.
در پسزمینه ذهن دهقانپور خاطراتی از این افراد ثبت شده است. او میگوید: «چند سال پیش خواب دیدم یک خودروی ۴۰۵ در یک نقطه از کویر که جای آن را میشناسم، گیر کرده است. ساعت ۲ و نیم شب از خواب پریدم. آب خوردم و بعد که میخواستم دوباره بخوابم، با خودم فکر کردم نکند واقعا خوابم درست باشد و افرادی در آن نقطه از کویر گرفتار شده باشند. سوار خودروی آفرودم شدم و بهسرعت به جایی که در خواب دیده بودم، راندم. ساعت ۳ نیمه شب به آنجا رسیدم و در عین ناباوری دیدم چهار سرنشین پژو که یک زن و شوهر و فرزندانشان بودند، در حال گریهکردن هستند. بدون رد و بدلکردن حتی یک کلمه، خودرویشان را بکسلکردم و آنان را به جاده اصلی رساندم و پس از اطمینان از اینکه با طی مسیری به شهر دسترسی پیدا میکنند، از آنان جدا شدم. دو سال پس از این حادثه، یک روز که در کافه نشسته بودم، خانمی به میزم نزدیک شد و گفت مرا میشناسید؟ گفت من همان خانمی هستم که همراه شوهرم در کویر گم شده بودیم و شما نجاتمان دادید. با تعجب از من پرسید شما از کجا میدانستید ما به کمک نیاز داریم که گفتم خواب دیدم و آن خانم هم حسابی تعجبکرده بود.»
خاطره دومی که دهقانپور تعریف میکند، مربوط به قرار دوستانهای بود که او و همسرش با دوستانشان داشتند: «قرار بود در نقطهای از کویر تجمعی دوستانه داشته باشیم. لوازم مورد نیازمان را برداشتیم و با همسرم حرکتکردیم. بعد از طی مسافتی، به همسرم گفتم اگر موافق باشی بیابان را دور بزنیم و از نقطه دیگری برویم. همسرم هم از این پیشنهاد استقبال کرد. در ادامه راه، دوباره تغییر مسیر دادم و باز هم همسرم استقبال کرد. بعد از مدتی ناگهان متوجه پرایدی شدم که وسط بیابان گیر افتاده بود. سرنشینان آن هم زن و شوهری بودند که آب آشامیدنیشان تمام شده بود. همسرم که ترسیده بود، گفت جلو نرو شاید قاچاقچی باشند. گفتم قاچاقچیکه با پراید نمیآید وسط بیابان. نزدیک شدیم و با آنان صحبت کردیم. مشخص شد مسیر را اشتباهی رفتهاند و از طرفی صفحه کلاج خودرویشان هم خرد شده بود. پراید را بکسل کردم و بعد با دوستانشان تماس گرفتم و ماجرا را برایشان توضیح دادم. نیمساعت بعد آنها را به جاده اصلی رساندم و خدا را شکر نجات پیدا کردند.»
منبع: روزنامه جام جم