گروه تاریخ خبرگزاری تسنیم - شناخت راهبردهای دشمن امری واجب و ضروری برای تصمیمگیران یک کشور است. شناخت صحیح منجر به طراحی تاکتیکهای مناسب و تحلیل دقیق و درست از رفتارهای دشمن خواهد شد. اما اگر تصمیمگیران یک کشور دچار خطای راهبردی بشوند، ممکن است علیرغم وجود علائم آشکار از یک تهدید در دامن یک جنگ گرفتار شوند. این اتفاق در تحمیل جنگ به ایران در سال 59 رُخ داد. مسئولان وقت کشور به خصوص رئیس شورای عالی دفاع، با وجود اینکه اطلاعاتی مبنی بر تحرکات نظامی عراق در مرزهای کشور دریافت کرده بودند، اما چون به لحاظ راهبردی معتقد بودند که عراق نمیتواند به ایران حمله کند و توانایی حمله به ایران را ندارد، غافلگیر شدند.
اما پس از آن و به خصوص بعد از عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا، شناخت راهبردی خوبی از دشمن در بین مسئولان و به ویژه فرماندهان نظامی به وجود آمد. به همین دلیل هم تمرکز نیروهای مسلح در جبهه جنوب افزایش و پس از فتح خرمشهر، بصره به عنوان کانون تهدیدهای ایران علیه عراق، هدف قرار گرفته شد؛ چرا که هدف دشمن جداسازی استان خوزستان از ایران بود.
پس از پذیرش قطعنامه 598 نیز اگرچه عراق حمله وسیع و گستردهای به مرزهای جنوبی و غربی کرد، اما با ورود منافقین از مرزهای غربی به کشور، مسئولان و فرماندهان ارشد به سرعت خود را به جبهه غرب رساندند؛ چرا که شناخت درستی از هدف سازمان مجاهدین خلق داشتند و به خوبی میدانستند که راهبرد منافقین، براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران است.
اما در خصوص راهبرد و یا هدف عراق از حمله مجدد به ایران، بحثهای فراوانی وجود دارد. اگرچه بسیاری معتقدند که حمله مجدد عراق به ایران با هدف اشغال برخی از مناطق و برابر کردن تعداد اسرا به منظور برتری در مذاکرات آینده بود، اما همچنان شبهاتی در این خصوص مطرح میشود که در گپ و گفت با محمدعلی صمدی نویسنده و پژوهشگر تاریخ جنگ ایران و عراق بدان پرداختیم. البته دامنه این گفتگو به رابطه صدام با سازمان مجاهدین خلق و چرایی حمله عراق به کویت در سال 69 هم کشیده شد که در ادامه آن را میخوانید:
ابتدا از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، سپاسگزاریم. سوال نخست بنده این است که چرا صدام پس از پذیرش قطعنامه 598، دوباره از مرزهای جنوبی و غربی به ایران حمله کرد؟ در واقع هدف او از انجام این عملیات چه بود؟
صمدی: بسم الله الرحمن الرحیم. بند اول قطعنامه 598 بر بازگشت نیروهای نظامی ایران و عراق به مرزهای بینالمللی تاکید داشت و این موضوع پیش از پذیرش قطعنامه، حادث شد. ارتش عراق در بهار سال 67 و چند ماه پیش از پذیرش قطعنامه توسط ایران، توانست نیروهای ایرانی را از مناطقی که تصرف شده بود یعنی فاو، شلمچه و جزایر مجنون، به عقب براند. در نتیجه در زمان پذیرش قطعنامه نیروهای نظامی دو طرف در موقعیت برابر جغرافیایی قرار داشتند.
عراق که همواره تصویر دقیقی از میدان جنگ داشت، متوجه شد که به زودی کار به مذاکره خواهد کشید و در موقعیت برابر پای میز مذاکره چیزی به دست نخواهد آورد. عراق متجاوز بود و مطالبات غیرمتعارفی داشت. ایران هم مطالباتی داشت؛ اما مطالبات ایران متعارف بود. پرداخت غرامت به ایران و متجاوز معرفی شدن صدام مطالبات ایران بود که در چارچوب قطعنامه 598 قابل پیگیری بود، اما مطالبات دولت عراق در قالب قطعنامه قابل تحقق نبود.
در نتیجه صدام برای اینکه به مطالبات غیرمتعارف خود دست یابد و عملکرد خود را در هشت سال جنگ برای افکار عمومی مردم عراق و کشورهای عربی توجیه کند، نیازمند اهرم فشاری بود. از این رو اشغال بخشهای مهم و استراتژیکی از خاک ایران با تهاجم مجدد پس از پذیرش قطعنامه، اهرم فشار مناسبی بود. ضمن اینکه عراق با حمله مجدد و به اسارت گرفتن رزمندگان ایرانی میتوانست تعداد اسرای عراقی را با تعداد اسرای ایرانی برابر کند. در زمان پذیرش قطعنامه، تعداد اسرای عراقی چند ده هزار نفر بیشتر از اسرای ایرانی بود.
ارتش عراق در سال پایانی جنگ از حالت پدافندی خارج و مجدد آرایش تهاجمی به خود گرفت. صدام در این راستا هزینههای فراوانی انجام داد؛ هم از کشورهای عربی قرض گرفت و هم اینکه تمام نهادها و دستگاههای عراق را برای جنگ بسیج کرد. حال باتوجه به هزینههایی که عراق انجام داده بود، آیا تنها هدفش از حمله مجدد، برتری در میز مذاکره بود؟ ضمن اینکه یکی از محورهای اصلی عملیات عراق، جاده خرمشهر – اهواز بود و ارتش عراق خرمشهر و آبادان را در خطر سقوط قرار داده بود. از این رو به نظر میرسد، صدام به دنبال تحقق خواسته دیرینه خود یعنی جدایی خوزستان از ایران بود.
صمدی: خیر؛ عراق به خوبی متوجه بود که توانایی انجام چنین کاری را ندارد. البته مانورش را در منطقهای گسترده طراحی کرده بود، اما هدف اصلیش جدایی خوزستان از ایران نبود. صدام این را هم میدانست که اگر منطقه مهمی را اشغال کند، نمیتواند آن را نگه دارد.
آرایشی که ارتش عراق در حمله مجدد به خود گرفته بود، آرایشی نبود که همچون آغاز جنگ بتواند مناطق مهم و گستردهای از کشورمان را اشغال کند. این موضوع سالها بعد مورد اعتراف فرماندهان ارتش بعث عراق قرار گرفت. از این رو عراق به خوبی میدانست که دیگر توان غلبه بر ایران وجود ندارد.
من اعتقاد ندارم که هدف عراق از حمله مجدد، ماندن بود، بلکه آنها به دنبال این بودند تا دست خود را برای مذاکره پر کنند. برای عراق مدتها بود که آرزوی اشغال ایران تمام شده بود، فقط میخواست به گونهای جنگ را به پایان برساند که برایش هزینه کمتری داشته باشد.
اما بالاخره عراق پس از اینکه مناطق تصرف شده را از ایران پس گرفت، اقدام به اشغال دهلران کرد و این اتفاق چند روز پیش از قبول قطعنامه رُخ داد. در واقع صدام تلاش میکرد با اشغال بخشیهایی از ایران به وضعیت اول جنگ بازگردد.
صمدی: ابتدا اینکه وضعیت اول جنگ هم وضعیت قابل دفاعی برای عراق نبود. صدام به دنبال اهدافی بود که به آن اهداف دست پیدا نکرد. ارتش بعث عراق در ابتدای جنگ آرایش مناسبی نداشت و همان آرایش موجب شد که طی شش ماه بدترین شکستها را متحمل شود.
دهلران نیز منطقه استراتژیکی نبود و به صرف اینکه نام آن برده شود و صدام بتواند مانور نمایشی بدهد، مورد اشغال ارتش عراق قرار گرفت.
برداشت عراق و سازمان مجاهدین خلق (منافقین) از پذیرش قطعنامه 598 این بود که ایران چون در موضع ضعف قرار دارد، قطعنامه را پذیرفته است. از این رو اینگونه تحلیل میشود که ارتش عراق با این تصور که ایران در موضع ضعف قرار داشت، با هدف جدایی خوزستان از ایران به مرزهای ما حمله کرد. عراق هم بالاخره اطلاع داشت که تعداد نیروهای رزمنده ما در جبههها کاهش پیدا کرده بود.
صمدی: سندی نداریم که نشان بدهد، عراق اطلاع داشت که نیروهای ما در پایان جنگ کاهش پیدا کرده است.
این موضع هم که ایران در موضع ضعف قرار دارد، پس میتوانیم به آن حمله کنیم و مناطقی را از ایران جدا کنیم، تخیلات مسعود رجوی است. وگرنه عراق به خوبی میدانست که امکان دستیابی به سوداهای اول جنگ را ندارد.
ارتش عراق در حمله مجدد فقط در جاده اهواز – خرمشهر مقاومت کرد، اما در دیگر مناطق تنها نفوذ کرد و سپس به عقب بازگشت. حجم گسترده عقبنشینی ارتش عراق نشان میدهد که آنها قصد ماندن نداشتند.
برخی اینگونه مطرح کردهاند که چون حمله مجدد عراق به ایران برخلاف قطعنامه 598 و خواسته آمریکا و شوروی بود، عراق نتوانست به تهاجم خود ادامه بدهد و مجبور به عقبنشینی شد. این گفته تا چه میزان درست است؟
صمدی: این هم میتواند به عنوان یک مولفه اثرگذار مطرح شود؛ اما اگر به اسناد آن زمان مراجعه شود، خواهید دید که سرعت اتفاقات و عقبنشینی ارتش عراق به قدری سریع است که پیش از واکنشها و مخالفتهای آمریکا و شوروی، حمله مجدد عراق متوقف شد.
در واقع ارتش عراق خیلی سریع حمله کرد، تعداد بسیاری از رزمندگان ایرانی را به اسارت گرفت و چند نقطه مهم و استراتژیک مرزی را هم در اشغال خود نگه داشت که البته با هجوم نیروهای داوطلب و مردمی به جبههها، آن مناطق از اشغال نیروهای عراقی خارج شد.
در داخل تا چه حد پیشبینی میشد که عراق با وجود پذیرش قطعنامه توسط ایران دوباره به مرزهای ما حمله کند؟
صمدی: بله ما از سال 64 منتظر چنین حملاتی بودیم. در واقع عملیاتهای ما برای به تاخیر انداختن چنین حملاتی و تغییر سرنوشت جنگ بود.
منظور بنده این است که آیا پیشبینی میشد عراق قطعنامه را قبول نکند و دوباره به مرزهای ما حمله کند؟
صمدی: بله. همانطور که گفتم کاری که عراق در سال 67 انجام داد، در نظر داشت در سال 64 انجام بدهد. ما هم به خوبی میدانستیم که اگر عملیاتی انجام ندهیم، عراق این کار را خواهد کرد.
دفاع متحرک همان چیزی بود که عراق میخواست در سال 64 انجام بدهد و به نتیجه نرسید؟
صمدی: خیر؛ دفاع متحرک واکنشی به اشغال فاو بود. از ابتدای سال 65 و پس از اجرای عملیات والفجر هشت، ما میدانستیم که اگر اقدام به حمله در جبهه زمینی نکنیم، عراق اقدام به پدافند گسترده خواهد کرد.
همزمان با حمله مجدد عراق، منافقین نیز از مرزهای غربی وارد کشور شدند. آیا صدام آنان را به دام مرگ فرستاد؟
صمدی: از صدام چنین چیزی بعید نیست.
توانایی رجوی برای توجیه افراد کماطلاع بسیار زیاد است و افراد جاهطلب را هم به خوبی میتواند فریب بدهد، مانند همان کاری که با بنیصدر کرد؛ اما صدام در میان رهبران عرب فرد به نسبت باهوشی بود و تقریباً شناخت خوبی از مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق داشت.
برخی هم معتقدند که حمله صدام به جنوب کشور، با هدف خالی کردن جبهههای غرب از نیروهای رزمنده و آماده کردن فضا برای تهاجم منافقین بود. این گفته با گزاره قبلی در تناقض نیست؟
صمدی: صدام برای منافقین هزینه کرده بود و تلاش داشت آن هزینه به نوعی به نتیجه برسد؛ اما من معتقدم که صدام منافقین را خیلی جدی نمیگرفت و از آنان صرفاً به عنوان اهرم فشار نظامی و سیاسی علیه ایران استفاده میکرد. اساساً صدام ارتشی را که نیمی از آن را زن باشد، جدی نمیگرفت.
صدام از سال 65 که سازمان به عراق منتقل شد، آنها را جدی نمیگرفت یا اینکه این موضوع مربوط به اواخر جنگ و سالهای 66 و 67 است؟
صمدی: سازمان در سال 65 به عراق آمد. در سال 66، ارتش آزادیبخش را تشکیل داد و در سال 67 سه عملیات علیه ایران اجرا کرد که دو عملیات آن آفتاب و چلچراغ نام داشت که در مناطق فکه و مهران انجام شد و عملیات سوم فروغ جاویدان بود که با مقاومت رزمندگان در عملیات مرصاد، منافقین متحمل شکست سختی شدند. رجوی پس از دیدارها و گفتگوهایی که با صدام داشت، توانست نظر او را برای حمله به ایران جلب کند. صدام نیز به عملیات منافقین، مانند پرتاب تیری در تاریکی نگاه میکرد.
بخش پایانی سوالات من در خصوص حمله عراق به کویت است. آیا حمله صدام به کویت، نتیجه شکست صدام در جنگ با ایران بود؟
صمدی: به نوعی میتوان این موضوع را تایید کرد. به هر حال صدام در سالهای 65 و 66 ارتش بزرگی ایجاد کرده بود که نیازمند هزینههای بسیاری بود. ضمن اینکه عراق به کشورهای عربی و شوروی به شدت مقروض بود. کشورهای عربی از او درخواست وصول بدهیها را داشتند، شوروی هم وضعیت مطلوبی نداشت.
اولین تهدیدی که ناشی از این فشارها متوجه صدام میشد، این بود که ارتش متورم عراق علیه او کودتا کند و او را به سقوط بکشاند. برای صدام نیز تنها بقای خودش اهمیت داشت. از این رو به کویت حمله کرد تا هم زهرچشمی از کشورهای حاشیه خلیج فارس بگیرد، هم ارتش خود را با یک پیروزی، پشت مرز کودتا و شورش نگه دارد و هم اینکه با غارت کشور کویت، بدهیهای خود را پرداخت کند.
اما چرا صدام دچار آن خطای راهبردی شد و باتصور اینکه مورد حمایت غرب و شرق قرار خواهد گرفت، به کویت حمله کرد؟
صمدی: صدام تحت تاثیر فضای دو سال پایانی جنگ ایران و عراق قرار گرفت. او تصور میکرد مانند گذشته از سوی شرق و غرب حمایت خواهد شد. غربیها برای اینکه ایران را تخریب کنند، از صدام چهرهای مثبت ساخته بودند. در واقع آن فضا، صدام را دچار خطای راهبردی کرد تا به کویت حمله کند.
مجدداً از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، تشکر میکنیم.