دیگر جوهری مقدسی که از قلم تراوش کرده خشک نشده برباد بیتوجهیها میرود و کلمات خلق شده از ذهن نویسنده و خبرنگار جز تصویری بیروح کارکرد دیگری نمییابد.
قلم و خالق کلمات تراوش شده از جوهرش خیلی وقت پیش جان تاثیربخش خود به باد نیستی داده است؛ دیگر حقیقت خلق شده و راوی دردها و سختیها توجهای به خود جلب نمیکند، واقعیتهای حک شده از دل و زبان خبرنگار و قلمش دیگر خریداری ندارد و دروغ و شایعه در جهان رسانهای امروزی فرمانروای بی چون و چراست.
قلم و تراوش ملکوتی آن بدجوری به هجران رفته است و قلمنماها با جوهر دروغ و تهمت و شایعه پرده ضخیمی از تاریکی و ناراستی بر چهره حقیقت و راستیها کشاندهاند.
دیگر خبرنگار فراموشش شده است که روزش فرارسیده است، حس و حالش را نیز ندارد؛ به چه حال خود مبارک باد بگوید این روز را بر خود؛ بر قلمی که دیگر کسی سطور خلق شدهاش را نمیتابد و نمیفهمد و یا خود به نفهمی میزند و ترجیح میدهد که دروغها و شایعهها را باور کند و بر دامی که صاحبان ثروت و قدرت بر قلمش پهن کرده اند.
چه بنویسد در سالگرد عروج کسی که به حرمت خونش 17 مرداد روز خبرنگار نامیده شد و اکنون در سرزمین به ناحق ریخته خونش باز اسلحهها حکمرانی کرده و قلمها شکسته میشود و زنان و کودکان آواره میشوند و خونهای بیگناهان بسیاری بر زمین میریزد.
چه بنویسد از ظلمهایی که همچنان جاری است، از تبعیضهایی که جهان را فرا گرفته است، از خروش سلاحها و موشکهایی که در گوشه گوشه جهان همچنان کودک میکشد، از آوارگانی که دریا جان آنها را در رسیدن به سراب آرامش در موج های سهمگینش میگیرد، از گرسنگانی که مجال و امکان خوردن حتی دورریخته غذای متمولان و ثرتمندان را نیز ندارند، به تشنگانی که آبی برای نوشیدن ندارند، به محیط زیستی که انسان طماع هر روز دامنه سبزینگی زمین را محدود میکند و به زمینهای تشنهای که در فراق باران فریاد خشکی و عطش سر میدهند.
چه بنویسد از این روزها و زمانه حکمرانی ویروسهای جورا جور کرونایی؛ قلم خسته از نگاشتههایی است که هر روز مویه سرایی میکند در غم از دست رفتن نیک انسانهایی که مظلومانه پر میکشند و پشت سرشان داغ و گریه و ضجههای بلندی به یادگار میگذارند و و قلم چقدر خسته است از انبوه توصیهها و پیامهایی که از زبان فرزانگان بهداشت و سلامت در باره خطر بلای قرن مینویسد و گوش شنوایی نیست و نیشخندی که هر روز بی توجهی انسانهایی بی ماسک به سویش روانهاش میکنند.
و خبرنگار دیگر نایی برای نوشتن ندارد، دوربینش توان ثبت صحنههای زجر آلود و ویرانگرش را ندارد، آخر چقدر از ردیفهای رو به افزایش قبرهایی بنویسد و تصویر بگیرد که هر لحضه منزلگاه ابدی نازنین رفتگان هر خانواده ای است و تکرار و تکرار.
.. و قلم و خبرنگار خسته است، دیگر رمقی ندارد، چه بنویسد از خود و تنهاییاش و از فضایی که به اسارت رفته در میان انبوه آفریدههای مجازی ، دروغها و شایعهها ، حقیقتهای که محو میشوند و سر به دار آویخته میشوند.
و خبرنگار خسته است و قلم تنها و تنها و فغان از این تنهایی ....