همشهری آنلاین_پریسا نوری: استقبال از ماه محرم و ارادت به خاندان امام حسین(ع) در این ماه سابقه طولانی دارد و از دیرباز در بین اقوام مختلف در هر شهر، منطقه و محلهای با آداب مخصوص اجرا میشود. برای آشنایی با آیینهای سنتی رایج عزاداری در محله لویزان پای صحبت یکی از ساکنان قدیمی این محله نشستیم.
دیوارهای کوچه و تکیه سیاهپوش است و محله حال و هوای دیگری دارد. به مغازه عطاری «سید وحید رضاییان» سر میزنیم. پیردمرد ۶۶ سالهای که خاندانش از ۶ نسل پیش ساکن این محله بودهاند و از بچگی در عزاداریهای محرم کنار پدربزرگ و پدر در کوچهپسکوچههای این محله که به قول خودش آن موقع بیشتر باغ و کشتزار بوده زنجیرزده و علم به دوش کشیده است. سید وحید، در مرور خاطراتش ما را به ۶ دهه پیش میبرد. او میگوید:»خانه پدریمان مثل همه خانههای قدیمی حیاط بزرگی داشت در یکی از اتاقها دو تا علم ۵ تیغه نگهداری میشد و اسمش را گذاشته بودیم «اتاق علامتی».
یکی از علمها را پدرِ پدربزرگم ۱۱۰ سال پیش با وسایل قدیمی و عتیقه درست کرده بود و دیگری که ۸۵ ساله بود کار دست پدر بزرگم بود. یادم است در طول هفته هیچکس اجازه نداشت وارد اتاق شود، فقط شبهای جمعه مادر یا مادربزرگم اتاق را آب و جارو کرده و علمها را گردگیری میکردند. بعد در اتاق را باز میگذاشتند و مردم میآمدند و در مجمعی که داخل اتاق بود، شمع روشن کرده و نذر و نیازی میکردند و میرفتند.»
- شروع برنامه از ۱۰ روز مانده به محرم
از روزگاران قدیم چند روز مانده به محرم مراسم «شال اندازون» در منزل «سید سعید رضاییان» پدر سید وحید که از بزرگان محله بود، برگزار میشد. سید وحید، میگوید: «هر سال ۱۰ روز مانده به ماه محرم بزرگان ده لویزان به خانه ما میآمدند و همراه پدرم مراسم شال اندازون برگزار میکردند. یعنی با آداب و احترام خاصی شال، پر طاووس، گلدسته و... را بر روی علم نصب میکردند و وقت ناهار با آبگوشت پذیرایی میشدند. علمها که تزیین میشد مردم ده جمع میشدند در خانه مان. اسفندی دود میشد و شربت بین اهالی پخش میشد و «علم کشها» و جوانهای محله با سلام و صلوات و احترام خاصی علمها را برای مراسم عزاداری به امامزاده پنج تن میبردند. علمها تا آخر ماه صفر در امامزاده میماند و بعد از آن دوباره با آداب خاصی تا محرم سال بعد به خانه ما و اتاق علامتی منتقل میشد.»
- دورهمی مراسم به صرف آبگوشت
«علمها» تا قبل از ساخت مسجدجامع لویزان مهمان اتاق علامتی و خانه پدر سید وحید بودند و بعدها به مسجد منتقل شدند. سید وحید در اینباره میگوید: «مسجدجامع لویزان که ساخته شد، پدرم علمها را برای همیشه به مسجد برد و از آن سال مراسم شال اندازون جمعه اول ماه محرم در مسجد محله برگزار میشود.
به این شکل که بزرگان محله و جوانهایی که عشق به امام حسین(ع) دارند از محلههای اطراف مثل نارمک، قاسمآباد، مبارکآباد، ازگل و... به امامزاده میآیند و بعد از سینهزنی و مداحی، بزرگترها شالها و پرها را به روی علمها میگذارند و همه کنار هم میایستند و عکس دستهجمعی میگیرند و بعد سفره نذری آبگوشت را برپا میکنیم. به سفارش پدرم این سفره هر سال بزرگتر شده و درسالهای اخیر حدود ۵ گوسفند برای این آبگوشت سر بریده میشود و ۵۰۰ مهمان از لویزان و محلههای اطراف دور سفره مینشینند. خدا لعنت کند این ویروس را؛ دو سال است که به خاطر کرونا مراسم شال اندازان مثل سابق برگزار نمیشود و بساط آبگوشت برچیده شده است.»
- لویزانیها میزبان هستند
سیدوحید معتقد است به برکت وجود امامزاده پنج تن در لویزان، این محله هر سال میزبان دستههای عزاداری از محلههای دور و نزدیک است. او در این باره میگوید: «روز عاشورا هیأت مسجدجامع لویزان میزبان هیأتهای محلههای حومه شمیران است. به این صورت که از ساعت ۹ صبح تا ۳ عصر حدود ۱۱۰ دسته عزاداری به لویزان میآیند و جوانان هیأت لویزان با چای و شربت و شیر از آنها پذیرایی میکنند. در حیاط خانه ما هم بساط آش رشته برای پذیرایی از عزاداران برپاست. همچنین به رسم ادب و مهمانداری علمها را از امامزاده بیرون میآوریم و در جلو مسجد و پای امامزاده میگذاریم و تا حدود ساعت ۳ عصر که همه دستهها برسند منتظر میایستیم.»
- خاطرهای از علمکشی
حرف از علم و علمکشی میرسد خاطرهای به ذهن سید وحید میرسد و در حالی که برقی در نگاهش میدرخشد آن را با لبخند برایمان نقل میکند: «۲۰ ساله که بودم خیلی دوست داشتم در مراسم روز عاشورا که همه هیأتها از محلههای مختلف حاضر هستند، زیر علم بروم. رسم بود که لویزانیها جلو امامزاده منتظر هیأتهای سایر محلهها میایستادند و وقتی هیأتها میآمدند علمهایشان را به دسته لویزانیها میدادند و همراه هیأت لویزانیها تا مسجدجامع لویزان میآمدند.
یادم است یک علم خیلی قشنگ و دسته کوتاه مال یکی از هیأتها بود که من خیلی از آن خوشم آمده بود. به پدرم گفتم میخواهم آن علم را من بگیرم و تا مسجد ببرم. پدرم مخالفت کرد. اما من اصرار کردم که باید آن علم را من بگیرم. پدرم برای اینکه درس عبرت به من بدهد، اجازه داد آن را بکشم. علم را که بلند کردم چون قدم بلند بود و دسته علم کوتاه بود «شیر» دسته علم روی گردنم قرار گرفت و از زیر فشار و سنگینی نمیتوانستم گردن راست کنم. وسط راه کم آوردم و به دورو بریها گفتم «بیایید کمک کنید و علم را بگیرید...» اما آنها گفتند «پدرتان گفته قبول نکنیم.» خلاصه با هر سختی بود علم را تا مسجد رساندم اما درس عبرتی گرفتم که به حرف بزرگترم گوش بدهم و دیگر زیر علم دسته کوتاه نروم.»