«توروخدا به دادم برسید»....

خبرگزاری فارس پنج شنبه 21 مرداد 1400 - 13:08
«توروخدا به دادم برسید»....

خبرگزاری فارس- همدان؛ سولماز عنایتی: «در ابتدای ورود به بخش عفونی با دوستم عهد بستیم برای رضای خدا در زمانی که از کار فراغت می‌یابیم به درون خیل همراهان بیماران کرونایی برویم و جواب سوالاتشان را بدهیم و از نگرانی رهایشان کنیم. به سمت جمعیت رفتم، هر کسی حال مریض خود را می‌پرسید و می‌گفتم مریض‌ها را نه به اسم بلکه با شماره  تخت می‌شناسم...

در همین حین مردی که حدود سی و خورده‌ای سال بیشتر نداشت، آمد و گفت حال بیمار تخت ۱۲ ایزوله ۲ چطوره؟ دو تا دختربچه اطرافش بودند، پرسیدند عمو، حال مادرمان بهتر می‌شه؟؟ دختری که کوچکتر بود، می‌گفت به مامانم بگو قهرم، چرا بهم زنگ نمی‌زنه؟

قدری فکر کردم و مریض را به خاطر آوردم، خانمی ۳۲ ساله بود، اوضاعش خوب نبود و به درمان جواب نداده بود اما وقتی به چهره نگران آن مرد و دخترانش نگاه کردم، قدرتش را نداشتم بگویم اصلا حال مریض‌تان خوب نیست.

لب گزیدم و گفتم انشاءالله خوب می‌شه، نگران نباشید، استیصال همه وجودم را فرا گرفته بود و فی‌الفور به بهانه‌ای از جمعشان گریختم!

خیلی نگذشته بود که کد ۱۱۰ اعلام کردند، قرار شد از سرویس عفونی، من بر سر کد حاضر شوم، از اورژانس به بخش که می‌رفتم، در مسیر مرد را با دو دخترش دیدم که دعاکنان نشسته‌اند!

به ایزوله ۲ رسیدم، بیمار همان مادر بود که حالا ایست قلبی کرده، دستکش پوشیدم و پنجه در پنجه افکندم و راهی جدال با فرشته مرگ شدم، چهره دخترکان و سیل اشک‌های چشمانشان را به یاد می‌آوردم و می‌کوشیدم تا عنانِ افسار ِجسم زن را به مرغ جانش بسپارم اما انگار آن بدن یا جای روح مادر بود یا جای کرونا، هر چند دلیل نمی‌شد کم بیارم پس با تمام توان احیا می‌کردم و حمد می‌خواندم و امن یجیب را تکرار می‌کردم.

نیم ساعت گذشته بود و دیگر برایم نایی نمانده بود، اما همچنان در میدان بودم، به این امید که امید دخترکان در میدان نبرد با مرگ باشم. سرم را چرخاندم، ناگاه چشمم به روی به محاق رفته  مادر در پس ابرهای تیره افتاد، تصویر تمنای مرد و دو دخترش هم در ذهنم حک شده بود و خود را دلداری می‌دادم که انشاءالله برمی‌گردد، اما رهبر تیم احیا گفت «کافی است، اتمام کد...»

برخورد صدایش به ذهنم برق ایجاد کرد، بدنم لرزید و بارانی از عرق شرم کل بدنم را فرا گرفت. همراه با سوت ممتد دستگاه مانیتور قلب، سرم سوت می‌کشید، چشمانم سیاهی می‌رفت، اطراف را می‌دیدم اما چیزی نمی‌فهمیدم، غرق در ماتم و سیاهی روزگار بودم، تلوتلوخوران به سمت اورژانس راهی شدم.

نرسیده به راهروی بیمارستان دخترکان را دیدم، در آغوش پدر و منتظر مادر!

شرم، توان ادامه مسیر را  از من گرفت، پشت دیوار منتظر شدم و بی‌رمق زانو خم کردم و نشستم. صبر کردم تا بروند و بعد ادامه مسیر بدهم چون روی دیدن این پدر و دخترکان را نداشتم، حالا نیم ساعتی است که نشستم و روضه‌ها را مرور می‌کنم و بر شرمساری آن عمو بر برادرزادگانش فکر می‌کنم.

حس ناتوانی برای نجات، نجات مادری که شاید آرزو داشت دانشگاه رفتن یا جشن عروسی آن دو دختر را ببیند و کِل بکشد و دخترانی که از آغوش پرمهر مادر تا پایان عمر محروم‌اند رنج‌آورترین احساس دنیاست و نمی‌دانم آیا ما کادر درمان دوباره آدم‌های سابق می‌شویم؟»

آنچه خواندید قصه غم بر بوم زندگی این روزهای کادر درمان است، غمی که استخوانشان را می‌گدازد و بال مرغ آوازشان را شکسته است. آخر حکایت مرگ است و چشمان منتظر، داستان دوری و نیستی و تنهایی، داستان تکراری رنج و رنج و رنج.

با این وجود نمی‌دانم چه بگویم و چه بنویسم، انگار انبوه غم در رگ‌هایم به جای خون روان است و دردی گریه آلوده مسیر گلویم را فشرده، نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم.

از راهروی تنگ و تُرش بیمارستان با همان خط‌های ممتد رنگی رنگی که تنها نقطه امید است برای رسیدن به عزیزان و دیدن چشمان گشوده‌شان یا لباس گان و ماسک چند لایه نانو و کاغذ سفیدی که با دستان بی‌جان آغشته می‌شود و جمله‌ای کوتاه «به دادم برسید» را فریاد می‌زند.

شاید هم نبود تخت خالی و سپردن تن بی‌رمق بیماران به قضا و قدر، اندیشه نبرد تن به تن با مرگ و دست آخر ناامیدی و دیدن دردآلودترین چشمان دنیا و یتیمی فرزندان کوچک به جای رویای خواب نیمه شبی در خودرویی ناامن و سرد.

این روزها در پیک پنجم کرونا واژه‌ها الکن و زبان‌ها قاصرند، اینجا تراژدی به معنای واقعی نه قصه، رخ می‌دهد و قهرمانان زندگی دخترکان و پسرکان بدون هیچ ترحمی پر می‌کشند، اینجا سفرهای عشاق تمام می‌شود و هیچ پر سیمرغی نیست تا آتش بگیرد و دوای درد را از فراسوی آسمان به دستان سپیدپوشان بدهد. اینجا قصه رنج است و فریاد استیصال...

موقعیت حضور در بیمارستان و صحبت رو در رو با کادر درمان دست نمی‌دهد، از طرفی ذهنم درگیر این مطلب است که چگونه این سپیدپوشان شب و روزها را در میدانگاه جولان ویروسی که بر میزبان خود فائق آمده و امروز به جنگ سربازان سلامت می‌رود، سپری می‌کنند. تلفن چند نفری را گیر می‌آورم، صدای بوق با ضربان قلبم هم‌آهنگ می‌شود، پاسخ می‌آید خودم را که معرفی می‌کنم مصاحبه را به ساعت ۲۲ موکول می‌کند چون هنوز سر شیفت است و پنجه در پنجه ویروس نبرد می‌کند، خیلی‌ها به دستان او امید بستند.

خاطرات تلخ و جانگداز

از «علی‌رضا شریفی»، اینترن بخش عفونی بیمارستان شهید بهشتی می‌خواهم از رازهای پس پرده این روزهای کادر درمان پرده بردارد و بگوید که در بیمارستان‌ها دیگر جای سوزن انداختن نیست، بر بالین بیماران بدحال چه می‌گذرد و آنها هر روز چه می‌بینند. او هم با روایت یک صحنه دلخراش سخنانش را آغاز می‌کند: هفته گذشته آقای جوانی با علائم بیماری کرونا به بیمارستان مراجعه کرد البته احساس می‌کرد سالم است و هیچ بیماری زمینه‌ای ندارد، پس از انجام آزمایش بیماری کرونا تشخیص داده و او بستری شد، همسرش هم مبتلا بود و سریع بستری شد. مرد جوان تا صبح بیشتر دوام نیاورد و مشخص شد که سرطان خون داشته، چندی بعد هم همسر درگیر او جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و با پیشرفت بیماری زمینه‌ای و آلودگی ریوی کاری از دست ما برنیامد اما آنچه پر کشیدن این زوج را غم انگیز‌تر کرد دو فرزند ۵ و ۷ ساله‌ای بود که حالا بی‌پشت و پناه باید ادامه حیات بدهند.

شریفی همین اول کاری توان ادامه سخن ندارد و صدای بغض‌کرده‌اش از پشت تلفن اشک‌های من را هم جاری کرد، صدای بریده بریده او که سعی می‌کند بغضش را فروبخورد به گوش می‌رسد، او با تمام قوا ارتعاش تارهای صوتی‌اش را زیر بغضش به گوش من می‌رساند: «صحنه‌های وحشتناکی است.» و لحظه‌ای سکوت آن طرف خط تلفن حاکم می‌شود، سکوتی محض...

کم کم دکتر به خودش مسلط می‌شود، سعی می‌کنم دلداری‌اش دهم گویی جان و روحش در طوفان کرونایی در تلاطم است حالا بغضش تقریبا آرام گرفته و ادامه می‌دهد: سخت‌تر از مشاهده این موارد، دادن خبر فوت افراد به خانواده‌هایشان است، لحظه سختی است تا جایی که برخی از همراهان ما را مقصر می‌دانند. همزمان با اینکه از درد بیمارانمان رنج می‌کشیم، مقصر هم شناخته می‌شویم، همزمان که تمام تلاش خود را به کار گرفتیم و انتظارات برطرف نمی‌شود، محکوم به کم کاری هم می‌شویم و این برای ما دردناک‌تر از شب نخوابی‌ها و کنار خانواده نبودن هاست، ما تمام تلاش خود را به کار می‌بندیم.

او، بلافاصله پس از این سخنان می‌خواهد که مردم مراسم عزاداری محرم و صفر را با رعایت پروتکل‌های بهداشتی برگزار کنند و به عنوان یک فرد مذهبی و بچه هیأتی می‌گوید: وارد شدن به مراسم عزاداری اباعبدالله(ع) بدون ماسک، زیر سؤال بردن شعور حسینی است.

از سوی دیگر افراد غیرمذهبی هم با این استدلال که اگر می‌شود هیأت رفت میهمانی و مسافرت هم می‌شود رفت، خود را در دامان کرونا می‌اندازند و باعث گسترش هر چه بیشتر این ویروس می‌شوند.

به فکر بیماران سرطانی و دیالیزی باشید

شریفی خاطرات سهمگین‌تری هم برای گفتن دارد، اگر من زمانش را داشته باشم تا شیفت دیگرش فرابرسد می‌تواند از این ماجراهایی که نمونه‌اش را در افسانه‌ها هم نمی‌توان دید، بگوید، او ادامه می‌دهد: سوزناک‌تر از این موارد، بیماران کلیوی  و سرطانی هستند که می‌ترسند به کرونا مبتلا شوند بنابراین برای شیمی‌درمانی یا دیالیز به بیمارستان مراجعه نمی‌کنند آنها به خوبی می‌دانند سیستم ایمنی بدنشان ضعیف است و با این امید که به زودی کرونا تمام می‌شود و شیمی درمانی را مجددا از سر می‌گیرند، شب را به روز می‌دوزند اما غافل از اینکه برگ کوتاهی عمر خود را ورق می‌زنند و با پیشرفت سرطان‌ زمان درمان را ازدست می‌دهند.

در مجموع افرادی که به درمان نیاز دارند به دلیل ترس از  کرونا به بیمارستان مراجعه نمی‌کنند و به همین دلیل برخی اوقات دیگر دیر می‌شود و کاری از دست هیچکس برنمی‌آید.

آنقدر غرق در اوضاع وخیم بیماران و اشغال اکثر بخش‌های بیمارستان شدند که خودشان را به خاطر نمی‌آورند و با سؤال من لحظه‌ای به یاد خود و خانواده‌اش می‌افتد و می‌افزاید: از هر چه می‌گویم به کلمه ترس می‌رسم، ترس انتقال ویروس به خانواده و پدر و مادرمان مثل خوره ذهنمان را می‌خورد اما مردم چه می‌دانند شرایط چیست و با سهل‌انگاری و عدم رعایت موارد بهداشتی عرصه را تنگ‌تر و سخت‌تر می‌کنند.

استراحت مدافعان سلامت در خودرو

یکی از همکاران من هفته‌ای یک بار هم به خانه مراجعه نمی‌کند، چون پدرش بیماری زمینه‌ای آسم دارد و می‌ترسد بیماری را منتقل کند بنابراین شب را با یاس داخل ماشین صبح می‌کند.

این پزشک خطاب به مردم می‌گوید: اگر به خودشان و نزدیکان یا حتی کادر درمان اهمیت نمی‌دهند، به کودکانی که ممکن است به دلیل ابتلا پدر و مادرشان، یتیم شوند اهمیت بدهند. هر چقدر این دوران کرونایی طولانی‌تر شود عوارض آن هم طولانی‌تر خواهد بود، خواهش می‌کنم هم به فکر کودکان امروز باشیم و هم به فکر ۲۰ سال آینده کشور.

از او درباره میزان شلوغی بیمارستان‌ها می‌پرسم با آهی از دل برآمده بیان می‌کند: در بیمارستان بهشتی بیمارانی داشتیم که شرایط بستری داشتند، اما چون بیمار بدحال‌تری داشتیم، مجبور شدیم به آنها داروی خوراکی بدهیم و هر روز برای تزریق آمپول به بیمارستان فرابخوانیم همین رفت و آمد بیمار کرونایی باعث آلوده شدن دیگران هم می‌شود.

مردم برای اینکه به شدت بیماری پی ببرند، به بیمار سرطانی که تنها امیدش شیمی‌درمانی است، بیندیشند که از ترس کرونا به بیمارستان مراجعه نمی‌کند و ما با رعایت نکردن پروتکل‌ها، این امید را از او می‌گیریم، کافی است یک لحظه به این افراد فکر کنیم تا به عمق فاجعه پی ببریم.

اگر کرونا تمام شود چه می‌کنید؟

سئوالی از شریفی می‌پرسم که هنوز عذاب وجدان و پشیمانی از آن، وجودم را رها نکرده چراکه نمی‌دانم او تنهایی شب را چگونه سپری کرده است. سوال من به نظر ساده بود اما برای یکی از اهالی کادر درمان به همین سادگی تمام نشد. پرسیدم که اگر فردا کرونا تمام شود چه می‌کنید، بغض فروخفته‌اش دوباره سر می‌گشاید و این بار اشک‌هایی که گونه‌هایش را تر کرده را حس می‌کنم او با صدای گرفته اضافه می‌کند: من و همسر پزشکم دو سالی می‌شود که منتظر پایان کرونا هستیم تا عروسی بگیریم و زندگی مشترک را آغاز کنیم اما این ویروس لعنتی حتی داغ دیدار یکدیگر را بر دلمان گذاشته است.گاهی به دورهمی و گشت و گذار گذشته نگاه می‌کنم، انگار به ۲۰ سال پیش برمی‌گردم و انگار نه انگار که ۱۸ ماه پیش دور هم بودیم و با خانواده یک زندگی معمولی را سپری می‌کردیم.

از دکتر شریفی می‌خواهم که در پایان درباره هر چه دوست دارد بگوید، درباره آنچه ما نمی‌دانیم و لازم است که نسبت به آن آگاهی پیدا کنیم و او با بیان اینکه هر چه انجام می‌دهیم، وظیفه ما است می‌گوید: مطلبی می‌خواهم بگویم تا سوء تفاهم‌ها درباره پزشکان برطرف شود، پزشکی در ایران و چند کشور معتبر جهان، به این شکل است که هفت سال تحصیل یک دانشجوی پزشکی شامل دو قسمت دانشجویی صرف به مدت پنج سال و حضور در بیمارستان به عنوان اینترن به مدت دو سال است که برای او مهر تعریف می‌شود و در برابر بیمار مسؤولیت دارد، سپس دوره طرح در مناطق محروم به مدت دو سال سپری می‌شود.

با گذراندن این حوزه آزمون تخصصی برگزار و چهار سال به عنوان رزیدنت پزشکی فعالیت خواهد داشت که در این مدت دانشجوی تخصصی است. این چهار سال هم که بگذرد، باید چهار سال در مناطق محروم خدمت کند که در مجموع ۱۷ سال می‌شود. در گذشته زحمات پزشکان با توجه به نیازی که به حضور آنها در مراکز شهر بود به درآمدزایی هم منجر می‌شد، اما در شرایط فعلی این طوری نیست و اگر همه چیز به خوبی بگذرد در سن ۳۶ سالگی به نقطه صفر می‌رسیم. نکته مهم این است که در این مدت کسی  به ما توجهی به عنوان دانشجویان پزشکی ندارد.

حقوق یک میلیون و ۲۰۰ تومانی/ آیا مردم می‌دانند

او ادامه می‌دهد:  برای من ۳۶۰ ساعت کشیک در بیمارستان در نظر گرفته شده که امکان خواب و استراحت به ویژه در این اوضاع کرونایی وجود ندارد و کلا تعطیلی هم در کار نیست به عنوان مثال من تاسوعا یا شام غریبان هم کشیک خواهم بود. برای ۳۶۰ ساعت کشیک مبلغ یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان به عنوان حقوق به ما پرداخت می‌شود که این مبلغ برای رزیدنت‌ها ۳ میلیون تومان است. البته برای اضافه کاری کرونا، هم مبلغ ۴۰ هزار تومان در نظر گرفتند که خیلی خنده‌دار است.

نمی‌دانم که مردم در جریان این موارد هستند یا خیر، اما سیستم پزشکی در ایران یکی از طولانی‌ترین سیستم‌های پزشکی در جهان است ولی متأسفانه این موارد از سوی مردم و مسؤولان دیده نمی‌شود و اغلب مورد قضاوت قرار می‌گیریم که چرا پول می‌گیریم و کار خودمان را انجام نمی‌دهیم، اما من و همه همکارانم با تمام توان در حال انجام وظیفه‌مان هستیم و تمام انرژی خود را می‌گذاریم اما این قضاوت‌ها خستگی را بیشتر می‌کند، قطعاً اگر همدردی باشد خستگی‌های کشیک‌های ۲۴ ساعته التیام می‌یابد و در روحیه ما تأثیر دارد.

روز به روز سخت‌تر می‌شود

از بیمارستان بهشتی به بیمارستان سینا می‌رویم، لیوان چای خود را آماده می‌کنم، در منزل نشستم و به فکر شام هستم که تلفن را برمی‌دارم با فرسنگ‌ها فاصله وحشت بر من مستولی است، چگونه می‌توان ۲۴ ساعت یک نفس در بین بیماران کرونایی حضور داشت و به چشم پر پر شدن همکاران و مردم را دید. صدای بوق گوشی همراه قطع می‌شود، به خودم می‌آیم، کمیل سرمدی، اینترن بخش عفونی بیمارستان سینا  پشت خط است، از او می‌خواهم شرایط کادر درمان را برایم تشریح کند سرمدی می‌گوید: پیک اول کرونا با توجه به اینکه اولین مواجه ما بیماری بود سنگین و طاقت فرسا به نظر می‌رسید اما به تدریج در موج‌های بعدی کرونا از لحاظ حجم کار سنگین‌تر و رنج آورتر شد.

در کشیک‌های اورژانس به چشم می‌بینیم که کار روز به روز سنگین و سخت‌تر می‌شود تا جایی که در هر شیفت ۲۴ ساعته بیش از ۳۰۰ مریض ویزیت می‌شوند و دیشب تعداد بیماران به حدی زیاد بود که بخشی را به بیمارستان‌های دیگر منتقل کردیم و بخشی دیگر هم بلاتکلیف ماندند.

نفس‌های آخر کادر درمان

او شدت ابتلا به ویروس را وخیم می‌داند و ادامه می‌دهد: اساتید ما بیش از ۱۸ ماه است که درگیر این ویروس هستند و همه روز حتی روزهای تعطیل پای کار ایستادند، فشار و خستگی بدون وقفه گاهی فکر استعفا را به ذهن پزشکان می‌اندازد چراکه معتقدند هر چه بیشتر به مردم توصیه و درخواست رعایت می‌کنند گوشی شنوای توصیه آنها نیست.

چنان کار برای کادر درمان دشوار و ناامیدکننده است که برخی از رزیدنت‌های عفونی از ادامه تحصیل انصراف دادند و بی‌خیال تخصص شدند، جالب‌تر از انصراف نبود شرکت کننده برای آزمون تخصصی عفونی است به طوری که دانشگاه ما رزیدنت سال یک و دو و سه این تخصص را ندارد و این موضوع قابل تامل است.

سرمدی با لحنی آمیخته با خواهش و استدعا اضافه می‌کند: گاهی مردم همکاری نمی‌کنند و برخی هم وقتی با نبود تخت خالی روبرو می‌شوند سریع اعتراض می‌کنند حتی به تجهیزات بیمارستان آسیب می‌زنند بعضی هم بابت مرگ عزیزشان از کادر درمان خورده می‌گیرند و گاهی پزشک و پرستار را  سیبل عصبانیت خود قرار می‌دهند، بنابراین همراهی و درک شرایط موجود کمک خیلی خوبی برای کادر درمان خسته و درمانده است.

بی مهری‌ها، خستگی را تشدید می‌کند

از او درباره فشار کاری خادمان سلامت می‌پرسم با کمی تامل می‌افزاید: این روزها فشار بر کادر درمان همه جانبه است و گاهی مورد بی‌مهری مردم قرار می‌گیریم البته عده‌ای هم شرایط موجود را درک می‌کنند و با جملات محبت‌آمیز خستگی کار طاقت‌فرسا را از تن مدافعان سلامت بیرون می‌برند. اما در مجموع فضای خوبی نیست و متاسفانه ما شاهد مرگ و میر چندین نفر در روز هستیم  و خانواده‌ها داغدار و ناامید بیمارستان را ترک می‌کنند، این شب‌ها فرزندان زیادی والدین خود را از دست می‌دهند و یتیم و یسیر به خانه بازمی‌گردند، خستگی مفرط از کار زیاد  یک طرف، رنج پرپر شدن بیماران از طرف دیگر روح کادر درمان همچون سوهانی می‌ساید.

دکتر سرمدی یکی از دردناک‌ترین صحنه‌ها برای کادر درمان را رعایت نکردن مردم می‌داند و اضافه می‌کند: برخی حتی داخل بیمارستان هم ماسک نمی‌زنند وقتی هم تذکر می‌دهیم با بی‌تفاوتی عبور می‌کنند، موردی بود که بدون ماسک به اورژانس مراجعه کرد ما توصیه کردیم ماسک بزند توجه نکرد که هیچ رعایت پروتکل‌های بهداشتی را مسخره  کرد و دو روز بعد علاوه بر خودش کل خانواده مبتلا شدند و با حال بحرانی به بیمارستان آمدند.

مردم در دورهمی‌ها و مسافرت‌ها باعث شیوع هر چه بیشتر ویروس منحوس کرونا شدند و کم نداشتیم بیماران بستری که در همدان مسافر بودند و بیماری امانشان را بریده و به بیمارستان آمدند از شهرهای دور و نزدیک مثل تهران بیمار کرونایی داشتیم.

مردم؛ دلتان برای کشور بسوزد

او از عقاید مردم که بر پایه بی‌توجهی بنا شده گلایه می‌کند و می‌گوید: برگزاری جشن و عروسی، جدی نگرفتن اهمیت واکسیناسیون و شرکت در عزاداری‌ بدون رعایت پروتکل‌ها موجب آزردگی کادر درمان می‌شود و زحمات این قشر را صدچندان می‌کند. با وضعیت موجود که نه تخت خالی و نه دارو کافی برای درمان داریم بهترین جمله‌ای که به ذهنم می‌رسد به مردم بگویم این است «فقط دلتان برای کشور بسوزد.»

این اینترن پرتلاش از تعداد بیماران کرونایی سخن به میان می‌آورد و ادامه می‌دهد: گاهی فقط یک تخت خالی در ای سی یو وجود دارد و ما مجبور هستیم بین بیماران، بیماری که جوان‌تر است یا اینکه ازدواج کرده و فرزند دارد را بستری کنیم و امید فرزندانش را ناامید نکنیم اما تلخ تر از انتخاب یک نفر از سیل انبوه مریض فوت این بیمار پیش از انتقال به ای سی یو است.

صحنه‌های مثل پرپر شدن بیماران به خاطر نبود تخت در ای سی یو یا  مراجعه دیرهنگام مریض و از دست رفتن زمان طلایی درمان، ابتلاهای خانوادگی هرگز از جلو چشم ما کنار نمی‌رود و در طول روز مدام این تصاویر در ذهن ما تداعی می‌شود و شب‌ها هم با کابوس مرگ بیماران و شیون همراهانشان از خواب می‌پریم.

او که حالا تمام لحظات عمرش با بیماران کرونایی گره خورده با قلبی آکنده از غم می‌افزاید: بیمارانی که با لوله نفس می‌کشند امکان صحبت کردن ندارند بنابراین کاغذهای سفیدی به آنها می‌دهیم تا درخواست خود بنویسند و ما اجرایی کنیم. تنها جمله‌ای که می‌نویسند «به داد ما برسید، گرسنه و خسته هستم.»

واکیسناسیون روستاها را جدی بگیرید

سرمدی به موضوع مهم دیگری که در لابه لای اوضاع وخیم بیمارستان‌ها جدی به نظر می‌رسد اشاره می‌کند و یادآور می‌شود: ضرورت واکسیناسیون در روستاهای دورافتاده باید مد نظر باشد چراکه تعداد زیادی بیمار مسن از روستاها داریم که در جریان واکسیناسیون قرار نگرفتند و دچار بیماری شدند. از مردم درخواست داریم نسبت به واکسیناسیون جدی باشند و از این امکان بهره ببرند.

آخر داستان چه می‌شود؟

بدون تردید من تاب و تحمل دیدن این صحنه‌ها و چشم‌های منتظر را ندارم ولی آنها صبح تا شب این درام‌ها را مانند سریال‌ها و فیلم‌های سینمایی که آخر خوب ندارند به چشم می‌بینند، برخی نگران خانواده خودشان هستند که باعث درگیری آنها نشوند و برخی هم چشم‌انتظار یارند و مدت‌هاست، بوی او را استشمام نکردند، نمی‌دانم پایان این ماجرا چه خواهد بود اما اگر کرونا هم تمام شود، پاسخ اشک‌های کودکان منتظر را چه کسی خواهد داد؟

انتهای پیام/89033/

منبع خبر "خبرگزاری فارس" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.