به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «مأخوذ به حیا» مجموعه غزلهایی سروده شده توسط علی پارساخو است که توسط انتشارات نظری همزمان با محرم 1443 روانه بازار نشر شده است. در این کتاب، 31 غزل به حضرت رقیه سلام الله علیها تقدیم شده است.
سیدعلی مؤمنی، مداح اهل بیت مقدمه این اثر را نوشته و در آن به روایتی از امام صادق علیه السلام در منزلت گریه بر امام حسین علیه السلام اشاره کرده است:
در مقدمه این اثر میخوانیم:
"حمد و سپاس خدایی را که آتش عشق و محبت سید و سالار شهیدان ، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را در دل ما افروخت.
خدا را شکر که عمر بی مقدارمان را در ماتم سرای آن حضرت میگذرانیم و با سوختگان آتش عشقش هم نوا میشویم.
دلسوختگان عشق حسینی، امامان شیعه اجازه ندادهاند نوری که در عاشورا جهیدن گرفته به خاموشی گراید و فریاد عاشورائیان فرو نشیند. به همین منظور با تبلیغات و تشویقهای فراوان از یادآوری خاطرات کربلا، تشکیل مجالس یاد و گفتوگوی آن اشک و ناله، مداحی و شعرخوانی و نوحه کوشیدند که حادثه کربلا به صورت مکتبی تعلیمی و تربیتی برای همیشه زنده بماند و کاروانی به راه انداختند که شب و روز بیامان میراند و هیچ راهزنی نمیتواند سر راه بر آنان بگیرد.
علی پارساخو با تقدیم جزوهای کوچک به ساحت مقدس حضرت رقیه سلام الله علیها و دوست داران اهل البیت علیهم السلام به همراهی این کاروان افتخار کرده، چون گرد و غباری به پای آنان نشیند.
برای آگاهی بیشتر از این روشها و تشویقها به روایتی اشاره میشود؛ صالح بن عقبه نقل میکند که حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: هر کس که یک بیت شعر در رثای حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام بخواند و بگرید و 10 نفر را بگریاند برای او و آن 10 نفر همه پاداش بهشت است و هر کس در رثای جدمان سیدالشهدا علیه السلام بیتی شعر بخواند و خود بگرید و یا تباکی کند (فَلَهُ الجَنَّه) بهشت از آن اوست.
در روایتی دیگر حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: "من قال الحسین بیتاً من الشعر بنی اللّه لهُ بیتاً فی الجَنَّه"؛ هر کس برای جد من حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام یک بیت شعر بگوید خداوند متعال در بهشت برای او خانهای بنا میکند.
به هر بیتی اگر یک بیت دارم
نخواهم بیت اهل البیت دارم
حسینیان، هدف از سرودن شعر، شاعری نیست و تنها بهانهای است برای همنوا شدن با شیفتگان و عزاداران سید و سالار شهیدان علیه السلام." (سیدعلی مؤمنی)
در زیر چند غزلی از این کتاب که به حضرت رقیه سلام الله علیها تقدیم شده است، آورده میشود:
جوهر
از سفر برگشتنش را هیچکس باور نداشت
گوئیا هرگز خیالی غیر از این در سر نداشت
زندگی میکرد روی بال سرد نیزهها
تا به جایی که همه گفتند او دختر نداشت
هر کجا رفتم نشانی تازه بود از بودنش
جای امنی بیگمان آن رأس بیپیکر نداشت
میرسید از هر لب خونین دلی این زمزمه
طفلکی جانی برای دادنش دیگر نداشت
آمد اما حیف آن بالا نشین مانند من
یک خبر هم از ابالفضل و علی اکبر نداشت
خیره شد بر تیرهگیهای سر و رویم سپس
دست از میل تماشا کردن من برنداشت
گریه کرد و گریه کرد از گریهی بغض آورم
گریههای کمصدایش ذرهای جوهر نداشت
مثل من آزرده خاطر بود و هم بیحوصله
مثل من در لحظهی جان دادنش مادر نداشت
سبو
گرفتم از دو چشمانم سبو باز
نوشتم با سرانگشتم عمو باز
از آغازِ اسارت تا به حالا
تیمم میکنم جای وضو باز
چه مهمان عزیزی دارم امشب
خودم را میسپارم دستِ او باز
نگاهِ خیرهام را زود بردار
نگشتم تا که با غم روبرو باز
تمامِ خاطراتم را شنیدی
بگو از خاطراتت مو به مو باز
ز هم پاشیده رنگ و روی ماهت
تو هم خوردی به چندین زورگو باز
دهان و چشم و زخمِ روی ابرو
شبیهِ حفرهی زیرِ گلو باز
لبم را روی لبهایت نشاندم
که شاید بوسه برداری نکو باز
چه خاکی بر سرم شد بارالها
نمیآید اجل بر گفتگو باز
قهر
یک نفر تلخ دهان حرف کنیزی میزد
داشت اینبار عیان حرف کنیزی میزد
من هم از ترس تمامیِ تنم میلرزید
طعنههای دگران حرف کنیزی میزد
دیدهام دوخته شد سمتِ تو با بیتابی
چشمهایت نگران حرف کنیزی میزد
نه تو بودی نه علی اکبر و عباسی بود
بینِ راهی که امان حرف کنیزی میزد
صوتِ قرآنِ تو از هر طرفی میتابید
ساروان خندهکنان حرف کنیزی میزد
کاش این یوسفِ گمگشته نمیشد پیدا
دستِ سنگین سنان حرف کنیزی میزد
از همان لحظهی پر خفتِ غارت تا شام
شمر با زخم زبان حرف کنیزی میزد
خوب شد مرگ مرا زیرِ پرش پنهان کرد
ورنه هر پیر و جوان حرف کنیزی میزد
گلهگی
طفلی که مرا دید سپس مسخرهام کرد
از حال تو پرسید سپس مسخرهام کرد
بی آنکه بداند چه کسی هست رقیه
با قهقهه خندید سپس مسخرهام کرد
گفتم به عمویم گلهگی میکنم اما
یک لحظه نترسید سپس مسخرهام کرد
بیچاره پس از دیدن ویرانهی بیسقف
از واهمه لرزید سپس مسخرهام کرد
تا خواست بخندد لبم از مسخرههایش
لبخند مرا چید سپس مسخرهام کرد
پیراهن سرخی به تن از روی تعمد
در قافله پوشید سپس مسخرهام کرد
در پیش من آن صورت بابای خودش را
آسوده که بوسید سپس مسخرهام کرد
ترسیدنِ این بلبل ویرانهنشین را
از حرمله فهمید سپس مسخرهام کرد
او گفت علمدار زمین خوردهیتان هم
در اصل نجنگید سپس مسخرهام کرد
یا جسم به هم ریخته در سینهی گودال
افتاد به تمحید سپس مسخرهام کرد
انتهای پیام/