کوئلیو در گفتوگویی درباره چگونگی نویسنده شدنش گفته است: «من از بچگی رویای نوشتن را داشتم، همیشه آرزویم این بود که نویسنده شوم؛ اما هر زمانی که با مادرم صحبت میکردم، او به من میگفت: «خب خیلی خوبه، خوبه که کتاب بنویسی؛ اما اول باید در رشته حقوق در دانشگاه تحصیل کنی تا یک وکیل شوی و یک شغل خوب داشته باشی و بعد در اوقات فراغت بنویسی.» من هم همین کار را کردم؛ اما بالاخره یک روز تصمیم گرفتم کارم را رها کنم و به دنبال نوشتن بروم البته یک اتفاق خاص که من آن را یک اتفاق معنوی میدانم نخستین کتاب من را شکل داد. یک سفر زیارتی به سانتیاگو دیکامپو ستلا؛ در آن سفر خیلی فکر کردم، تصمیم داشتم تا زندگیام را برای فهمیدن و درک رمز و راز کهکشان و جهان به کار بگیرم؛ اما بعد از آن سفر فکر کردم این راه درستی نیست، در واقع در آن زمان تصمیم گرفتم جستوجوی معنوی خودم را ساده کنم. آن موقع متوجه شدم که به جای رفتن به سمت پیدا کردن جواب باید بفهمم که زندگی خودش یک پاسخ است. بیشترین سوالی که از من میشود این است که چطور میتوانیم به معنای زندگی پی ببریم و جواب سوالهایمان را پیدا کنیم...؟ جوابی که همیشه به این سوالها میدهم این است هرکسی خودش باید پاسخها را پیدا کند و هیچ راه میانبری وجود ندارد؛ اما مساله مهم این است که حتی در زندگی معمولی و روزمره هم میتوانید به جواب سوالهایتان برسید، فقط کافی است بدانید هر روز با روزهای قبل فرق دارد، این را بدانید که هیچ روز زندگی و هیچ اتفاقی در زندگی شبیه بقیه روزها و اتفاقها نیست؛ باید به دنبال یافتن پاسخها باشیم.»
کوئلیو درباره مردم ایران و سفرش میگوید: « آن سفر یکی از بهترین سفرهای عمر من بود، ایرانیها واقعا انسانهای خوبی هستند. راستش را بخواهید وقتی در ایران بودم این احساس را داشتم که مردم ایران بیشتر از مردم برزیل، یعنی هموطنانم، مرا میشناسند. خوشحالم مردم ایران کتابهای مرا دوست دارند و میخوانند؛ من میدانم ایرانیها یک فرهنگ غنی ادبیات دارند و برای همین خوشحالم که کتابهای مرا دوست دارند.»