به گزارش اقتصادنیوز، سقوط غیرمنتظره کابل مایه حیرت بسیاری از سیاستمداران و تحلیلگران شده است. با این حال گراهام فولر، تحلیلگر بهنامِ مسائل خاورمیانه و ژئوپلتیک -که تاکنون کتابها و مقالاتی زیادی را در زمینه خاورمیانه و ایران منتشر کرده- با انتشار یادداشتی با عنوان «در حالی که آمریکا افغانستان را ترک میکند، ژئوپلیتیک منطقهای مسئولیت را به عهده میگیرد»، در پایگاه تحلیلی رسپانسیبل استیتکرفت، ضمن چالش در غیرمنتظره بودن این حادثه، ضمن نقد سیاستهای ایالات متحده در این زمینه آینده افغانستان را از منظری ژئوپلتیکی بررسی کرده است.
کابل سقوط کرد، چرا که منطق گریزناپذیر فروپاشی رژیم حاکم با شتاب فزایندهای به پیش رفت. به نظر میرسد سیاستگذاران فعلی بسیار بیشتر از عموم ناظران آشنا با مسائل افغانستان که سالهاسن تحولات این کشور را دنبال میکنند، حیرتانگیز بود. اگر چه پذیرش آن ناخوشایند است، اما با توجه به بلندپروازیهای کاملاً غیرواقعگرایانه و اجرای ضعیف سیاستهای اتخاذ شده از سوی واشینگتن در افغانستان، مدتهاست که وقوع چنین رخدادی را اجتناب ناپذیر کرده بود. اما متأسفانه، این رویکرد سالهاست که توسط رسانههای ما طرد شده است.
تمامی نومحافظهکاران نئوامپریالیست استدلال میکنند خروج آمریکا و سقوط متعاقب دولت کابل، اعتبار آمریکا را به عنوان یک ابرقدرت مخدوش کرده است. این دیدگاه بر پایه این ایدئولوژی بنا شده که ایالاتمتحده باید همه جا در مقام پلیس جهانی ظاهر شود و عدم انجام چنین وظیفهای نشان از ضعف و زوال دارد.
اما ماجرا کاملا به عکس این است: افول کلی داخلی و ژئوپلیتیک آمریکا است که دلالت بر زوال عمیقتر آن دارد. در گسترهای بینالمللی این باور در حال گسترش است که ایالات متحده در حبابی فانتزی قرار گرفته که منکر کاهش هژمونی جهانیاش است. اگر حضور نظامی بیستساله در افغانستان به طور واقعی باعث پیشرفت قابلتوجهی در اهداف اعلام شده بود، ماجرا متفاوت میشد. اما نومحافظه کاران همیشه به این راضیاند که -حتی پس از جستجوی کورکورانه هژمونی- پول خوبی را در قلب «قبرستان امپراتوریها» بریزند.
البته که به لحاظ انسانی، اینکه افغانها ذیل دولت جدید طالبان چه سرنوشتی خواهند داشت، بسیار مهم است. مردم افغانستان از سال 1978 تحت جنگ و مداخله مداوم نظامی قرار داشتهاند –درگیریهایی که با کودتای داخلی کمونیست های افغان آغاز و به دنبال آن منجر به حمله شوروی شد، سالها جنگ برای اخراج شوروی توسط گروههای مجاهدین به جنگ داخلی میان مجاهدین منتهی شد تا در نهایت طالبان بر کابل مسلط شد و به نوعی بر این آشفتگیها –که توام با نوعی خشونت مذهبی بود- پایان داد.
اما تمرکز واشنگتن بر مسئله افغانستان در واقع ارتباط چندانی با ایجاد یک جامعه بهتر و عادلانه برای افغانها نداشت. انگیزه ظاهری حمله آمریکا نابودی القاعده در افغانستان بود. اما دلیل واقعی و عمیقتر این حمله و اشغال طولانیمدت آن ایجاد پایگاه نظامی و ژئوپلیتیکی در آسیای مرکزی در مرزهای روسیه و چین بود. چنین جاهطلبیای هیچگاه به صورت آشکار بیان نشد، بلکه به وضوح توسط نیروهای منطقهای درک شد. جنبههای «ملتسازی و بشردوستانه» اشغال آمریکا عمدتا پوششی در برابر اهداف ژئوپلتیکی واشنگتن بود. این جاهطلبیها هنوز در بین نومحافظهکاران آمریکایی و مداخلهگران لیبرال به طور کامل از بین نرفته است.
چه بخواهیم یا نخواهیم، یکی از ویژگیهای کلیدی «ژئوپلیتیک پساآمریکایی» بازگشت به یک وضعیت عادیتر تاریخی در امور جهانی است که در آن چندین بازیگر درگیر هستند. و در این شرایط، چندین بازیگر بیشتر بر آینده افغانستان تأثیر خواهند داشت. واقعیت این است که هر سه کشوری که ایالات متحده آنها را دشمن تلقی میکند -ایران، روسیه و چین- اهداف مشترکی را برای آینده افغانستان دارند: ثبات و پایان خونریزی و جهاد. اما هر سه این کشورها نیز به شدت در مخالفت با مداخله و سلطه آمریکا در افغانستان و آسیای میانه، متحد هستند.
در حالی که در شرایطی دیگر، این امکان وجود داشت که طالبان اهمیت چندانی برای دیدگاه این کشورهای همسایه قائل نباشد، اما امروز آسیای مرکزی مکان متفاوتی است. افغانستان دچار بحران است و صرفنظر از سیاستهای اجتماعی طالبان، آنها باید حداقلی از رفاه و صلح را به کشور بازگردانند. چین به طور ویژه، بزرگترین اهرم سیاسی و اقتصادی برای کمک به آینده افغانستان را در اختیار دارد. افغانستان در چشم انداز و طرح بلندپروازانه چین -ابتکار کمربند و جاده در سراسر آسیای مرکزی که به دنبال ایجاد پیوند مجدد سراسر آسیای میانه از لحاظ اقتصادی است که از زمان چنگیزخان تا کنون از هم گسسته شده- جایگاه خاصی دارد. چین تلاش زیادی خواهد کرد تا اطمینان حاصل کند که طالبان ثبات و امنیت را حفظ کرده و از هرگونه حمایت از جنبش های رادیکال -که نه تنها چین را در سین کیانگ بسیار تحت تأثیر قرار داده، بلکه روسیه را در قفقاز و آسیای میانه و امنیت ایران شیعه را مورد هدف ایدئولوژی جهادی سنی قرار دارند- اجتناب کند.
هیچ کدام از دولتهای ایران، چین و روسیه مایل نیستند که ایالات متحده در قلب آسیای مرکزی مستقر باشد و اکنون خرسند از اینکه موقعیت واشنگتن دچار تزلزل شده است. با پایان حضور نظامی ایالات متحده در قلب آسیای مرکزی، یک افغانستانِ مرفه و باثبات به نفع همه است.
در این میان پاکستان همچنان یک بازیگر نامطلوب است، اما منافع کلی پاکستان بیشتر در این راستای کسب اطمینان از امنیت در مرزهای شرقی این کشور با افغانستان است. به ویژه اینکه همسایه غربی پاکستان -هند- بزرگترین تهدید استراتژیک برای اسلامآباد محسوب میشود. پاکستان توان تحمل حضور دو قدرت همسایه متخاصم را در هردو سوی مرزهایش ندارد. بنابراین احتمالا برای حفظ همکاری مناسب با کابل اقدام به هر کار لازمی میکند. و در این شرایط چین، روی پاکستان به عنوان حلقه کلیدی در ابتکار کمربند و جاده اوراسیا حساب باز کرده است. پاکستان همچنین به هویت پشتون جنبش طالبان توجه دارد. به هر حال، در مقایسه با افغانستان، جمعیت بیشتری از پشتونها در شرق پاکستان ساکن هستند و احیای ملیگرایی پشتون موجبات نگرانی اسلامآباد فراهم کرده است.
واشنگتن ناگزیر از التیام زخمهای ناشی ار خروج از افغانستان و شکست پس از 20 سال اشغال است، اما برای جبران این شکست نمیتواندسیاست پرهزینه و شکستخورده را ادامه دهد. و تنها یک احمق سعی میکند قدرت ژئوپلیتیک روسیه، چین و حتی ایران را در سراسر مناطق وسیع اوراسیا نادیده بگیرد. علاوه بر این، در حالی که واشنگتن از ابزارهای نظامی برای تحمیل هژمونی خود در سراسر جهان استفاده میکند، مسکو و پکن -با موفقیت بسیار بیشتر- مسیر دیپلماتیک را دنبال میکنند.
ماهیت حکومت تحت سلطه طالبان در افغانستان چه خواهد بود؟ پاسخ به این پرسش دشوار است، اما طالبان شاهد نسل جدیدی از رهبران است که سفر کرده و دنیا را دیدهاند و با بسیاری از دولتهای دیگر برخورد کردهاند. میتوان امیدوار بود که در دوران تبعید خود چیزی آموخته باشند. آنها چارهای ندارند جزبه رسمیت شناختن واقعیت زندگی در محیط بینالمللی شامل قدرتهای عمدتا غیرمسلمان. و اگر سیاست های اجتماعی طالبان برای آمریکاییها ناپسند است، ممکن است آنها در همین زمینه به عربستان سعودی اشاره کنند. هر چند به نظر میرسد هنوز پول ریاض از نفوذ گستردهتری در واشنگتن برخوردار است.
پرزیدنت بایدن شایسته تقدیر است که پس از 20 سال، سرانجام جریان خون و پول آمریکایی به افغانستان را مسدود کرد. او امیدوار است که این نشانهای از آغاز واقعگرایی بیشتر از سوی متفکران ژئوپلیتیک واشینگتن نسبت به محدودیت های جدید قدرت آمریکا باشد. و نیاز به چشماندازی بسیار معتدلتر که منافع آمریکا را شامل شود.