اما فهم این شیوهها در این جستار تابلوی رنگینی است که نمایی از هررنگ شعر سپیده کاشانی را، هرچند اندک در خود جای داده است، تا پدیده آزاد شده زمان را باری دیگر جلوهای نو ببخشد.
در تصویر زیبای پنجره زیبای کویر سیمایی از گل و بلبل و کوه و طبیعت خودنمایی میکند. تصویری از خالق یکتا، سیمایی از یگانه بیهمتا، که چه زیبا و دلنشین در طبیعت متفاوت کویر و کوهستان را در همسایگی یکدیگر آرامش داده است. تا قلبهای مهربان آدمیان را پیوندی ابدی دهد.
آری! از دیاری میخواهیم بنویسیم و بگوییم که در کویر خانهای استوار و پابرجا و در طبیعت و دشت درپناه کوههای سربه فلک کشیده ،کلبه ای ازنوروآفتاب وروشنایی دارد.
شهری که در دل کویر، سایهای از گلهای شقایق و محمدی و نشاطی از سرچشمههای تاریخی باغ فین و شهر نیا سر به همراه دارد. خطهای که از سمت غرب و جنوب به سلسه کوههای کرکس و از شمال و مشرق به دشت کویر و دریاچه نمک منتهی میشود.
با نگاهی گذرا به تاریخ پرفراز و نشیب این شهر کویری میتوانیم در خلوت وجودمان گذشتهها را تداعی کرده و مرز ماندگاری و پاکی را در ورقههای تاریخ به یادگار بسپاریم، تا برای آیندگان شهر و کشورمان، آینهای از وجود و هستی و صداقت باشیم و فلسفه کلیم و غم محتشم و هیاهوی فیض و آوای سپیده کاشانی را بخوانیم.
سرور باکوچی، معروف به "سپیده کاشانی " شاعر بلندآوازه انقلاب اسلامی به طوری که خود نوشته است، در نخستین روز مرداد ۱۳۱۵ در شهر کاشان و در خانوادهای مذهبی در دامان پدر و مادری معتقد به مبانی دین اسلام در پرتو انوار پاک توحیدی به دنیا آمد؛ پدر و مادر او نخستین و بزرگترین معلم او بودند در دوران کودکی، مادر قرآن را به او آموخت و درکنار آن پدر وی او را با شعر و شرح حال شاعران آشنا ساخت.
سپیده پس از پایان تحصیلات سرودن شعر را در سال ۱۳۴۷ جدی گرفت و نخستین مجموعه شعر خود را به نام پروانههای شب انتشار داد و در شب ۲۲ بهمن سال ۱۳۷۱ به رحمت ایزدی پیوست.
سپیده کاشانی، شاعر حس و پیام و زندگی است، فلسفه عشق و عرفان را در چادر زنانگی میپیچید و رنگ بیداری براندیشه خواب میزنند:
مادر مهربان دریا بود
قرن ها قصه گوی بیداری
لب ساحل نگر کف آلود است
باور این قصه، گر نمیداری
فلسفه اعتقاد و مذهب، نفی زندگی مادی و گرایش به منفعتهای مادیگرایی تصویری دیگر در شعر سپیده دارد. تصور جاودانگی را راز زیبایی دانستن دنیا درنگاه عمقی میداند و دغدغههای هنری و فکری شاعر در کشف رابطه بین رسیدن و ماندن هاست:
محرم آمد ازسفر، طلوع سرخ آن نگر
شد ازشکوفه های خون، درخت عشق پرثمر
به دامن است واژگون، چشمه ی چشم ها کنون
تنی فتاده یک طرف، به یک طرف فتاده سر
بسیاری ازخرمندان گذشته برآن بوده اند که هنر باید تابع وپیرو اخلاق باشد و اگر از حدود اخلاق تجاوز کند بد و ناپسند خواهد بود. افلاطون در کتاب جمهوری خویش شعر و موسیقی را به مثابه ابزار و وسیلهای برای تزکیه اخلاق می داند و ارسطو نیز در این باب چندان مخالف ندارد.
به عقیده وی، شعر خاصه تراژدی وسیلهای برای تصفیه خواهش نفسانی است. بیشتر متفکران قدیم، برای هنر و ادب تاثیر تربیتی قائل بودهاند. دیدور می گوید: "گرامی داشتن تقوی وپست شمردن رذایل و نمایان کردن معایب، باید هدف و غایب هر مرد شریف و آزادهای باشد که قلم یا قلم مو حجاری را به دست می گیرد" جانسون در مقدمه شکسپیر میگوید: "وظیفه نویسنده همواره این بوده است که دنیا را از آنچه هست، بهتر کند." وتولستوی می نویسد: "هنر جهان پسند همواره ملاک ثابت و معتبری با خویشتن دارد و آن ملاک ثابت و معتبر، معرفت دینی و روحانی است" و تاکید میکند که هنر خوب باید افکار و عقایدی را القا کند که در آنها جهات خیر و شر دینی و اخلاقی را که میان تمامی امتها و در همه عصرها مشترک است رعایت کرده باشد.
سپیده کاشانی نیز در چند سطری چنین می گوید: "تو و من در اصل هرگز از هم دور نبودهایم، با هم شاد بوده و با هم غمهایمان را تقسیم کردهایم و گاهی آرزو میکنم ای کاش به شماره مردم سرزمینم گلهای سرخ داشتم و یک به یک تقدیمشان میکردم و این مبین تقدیم صداقتم بود به همه آنها، چرا که ما فرهنگمان یکی است، آداب و رسوممان، تکلممان، ای کاش آرمانهایمان، دلمان، سلیقههایمان، هم یکسان میشدند.
ما سفر آغاز را همیشه با هم تجربه کردهایم، چرا گامی نرفته درصددیم که رشتههای همبستگی را آسان از هم بگسلیم؟ دوست من اگر باور نداری سالیان عمر با همه نشیبها و فرازهایش به سبکی یک چشم بههم زدن گذشته است. اگر باور نداری یک لحظه به پشت سرت نگاه کن، آن گاه خواهی دید".
نتیجه:
سپیده کاشانی، شاعری معنادار و آزاد است. بی درد نیست و خود را جدا از جامعه نمیداند. با نوعی هویت شناسایی شده وارد دنیای شعر می شود. اما سخنی نو در قالبهای سنتی میریزد و بر این باور است که خداوند در هر حال تجدد است و "کُلَّ یَومِ هُو فی شَآن" (الرّحمن: ۲۹). اگر انسان نمیتواند خدای گونه باشد، دست کم نگاهش نوآورانه میتواند باشد. در چنین فضایی، اندیشههای وابسته به یکدیگر نزدیک میشوند. در شعرهای آزاد سپیده، محیط فکری شاعر در جغرافیای زندگی او هم پیوند میخورد:
هرشامگاه غرق درظلمت
آن گاه که مرغ شب
سر میدهد، غمگین نوای جاودانش خویش را
مرغ شب، همان جغد است، که در فرهنگ مردم کاشان غمگین و شوم مفهوم دارد و شاعر این باور را در نگاهش نو منتقل میکند و در کل روند، فرایندهای به کار برده شده از زیرساختهای اجتماعی آن زمان، خواننده امروز را سرگردان نمیکند و یک آشنایی به او میبخشد:
ای برخیزید
و غبارازجامعه برگیرد
تکههای عشق را
بر معجزه پیوند بسپارید
سپیده کاشانی، شاعر اداراکهای گم شده، نمادی از زنان کویر که استقامت و بردباری را کم از هدیه طبیعت نمی دانند و ایمان درونی را آموزگار درس گرفته میدانند و هوشیار در واپسین سوگند زمان، عشق را زمزمه میکنند.
منابع:
۱- اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، سوگ سپیدار، کاشان، هجرت
۲- پورجوادی، نصرالله (۱۳۹۳)، زبان حال در عرفان و ادبیات فارسی، تهران، فرهنگ نشرنو، چاپ دوم
۳- زرین کوب، عبدالحسین (۱۳۷۶)، نقد ادبی، تهران، سخن
۴- شمیسا سیروس (۱۳۷۷)، انواع ادبی، تهران، فردوس
۵- شمیسا سیروس (۱۳۷۷)، فرهنگ اشارات، تهران، فردوس، چاپ اول
۶- کاشانی، سپیده (۱۳۷۳)، سخن آشنا، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
۷- نیچه، فریدریش ویلهلم (۱۳۷۵)، چنین گفت زرتشت، ترجمه داریوش آشوری، تهران، آگه، ویراست چهارم