حالا که نزدیک به انتهای سریال «زخم کاری» هستیم، میتوان با خیالی راحتتر دربارهاش حرف زد. سریال پرحاشیه و مهمی که با وجود گیروگرفتهایش موفق شد تا قسمتهای روبهپایان همچنان سرزبانها باشد و به گواه آمار و ارقام (که با خوشبینی فراوان، فرض میکنم واقعی هستند) مخاطب را پای خودش نگه دارد و حتی باعث شود کتاب منبع اقتباسش هم مورد توجه اهالی کتابخوان قرار بگیرد. باید قبول کرد که این فرایند چیز کمی نیست. حتی سانسور فراوان یا نمایش سریالهای جدید هم نتوانست سروصدای «زخم کاری» را خاموش کند. جدا از داستان و نوع روایت، پای یک کارگردانی «فضاسازانه» و تقریباً حسابشده هم در میان است.
دنیای سیاهی که «زخم کاری» ترسیم میکند، هضمشدنی نیست. تلخی آدمهایش آزاردهنده است. لحظههای رویارویی شخصیتهایش اذیتکننده است. محمدحسین مهدویان ، در فیلمهایش نیز ثابت کرده بود که بلد است لحظههای عصبیکننده و تاریک بسازد. حالا «زخم کاری» اوج این «تاریکسازی» است. یکی از رویکردهای فضاسازانهی مهدویان، دوربینیست که به شکل نامحسوس و ذرهذره به سمت شخصیتهای درون کادر زوم میکند. انگار میخواهد زیر پوست آنها برود. این زوم نرم و نامحسوس، تمهیدیست که مهدویان در فیلمهایش نیز به فراخور صحنه استفاده کرده بود. حالا در این سریال، این زومهای آرام و روبهجلو، پوست شخصیتهای داستان را زخمی میکند تا خونریزی کنند.
تمهید دیگر مهدویان که احتمالاً هنگام تدوین به آن فکر شده، قطعهای ناگهانی صحنهها و پرتاب کردن مخاطب به سیاهی مطلق است. این تمهید غافلگیرکننده که حتی در قسمتهای اول مخاطب را دچار اشتباه میکند، نکتهی زیرکانهایست که برای فضاسازی هر چه بیشتر به کار میآید؛ مخاطب هم همراه شخصیتها به سیاهی پرت میشود تا در آن دستوپا بزند. هر چه از زمان سریال میگذرد این دستوپازدن بیثمر، مخاطب را هم مانند مالک (جواد عزتی) خسته و تکیده میکند. کافیست به تفاوت چهرهی عزتی بین قسمتهای اولیه و قسمتهای رو به آخر دقت کنید تا متوجه شوید این شخصیت تا چه حد فرسوده شده است. حتی موهای رو به سفیدی رفتهاش این فرسودگی را بیش از پیش نمایان میکند. همین فرسودگی به مخاطب نیز منتقل میشود.
محمدحسین مهدویان در «زخم کاری» مخاطبش را به خفقان میرساند. او نهتنها به شخصیتها، بلکه به مخاطبهایش هم زخم میزند.
با وجود حرفوحدیثهای پیرامون مهدویان، باید پذیرفت او یکی از معدود کارگردانهاییست که «فضاسازی» را خوب بلد است.