به گزارش خبرگزاری فارس از رشت، ۱۸ ماه از اولین روز اعلام شناسایی نخستین مورد کرونا در کشور میگذرد، ویروس منحوسی که از بازار چین سر در آورده و هنوز مشخص نیست که آیا دستساز است یا فرار آزمایشگاهی ولی در هر صورت هرچه که است بسیار وحشی و خانمانسوز است.
با گذشت بیش از یک سال از شناسایی اولین مورد کرونا در ووهان چین دنیا چیز زیادی از این ویروس خطرناک نمیدانست و هنوز هم نادانسته هایش بیشتر از دانستههایش است.
ما جوانان دهه هفتادی فقط از فداکاریهای دوران دفاع مقدس شنیده بودیم ولی اکنون دو زمستان، دو تابستان و دو بهار و یک پاییز است که کووید۱۹ در کشور جولان میدهد و در این مدت کادر درمان در خط مقدم مبارزه با کرونا بوده و سفید پوشان سرزمینم ایران، زخمی و کشتههایی را تقدیم نظام مقدس جمهوری اسلامی کرده است.
راستش برای ما خبرنگاران مواجهشدن مداوم و تقریباً همهروزه با اخبار منفی، آمار مرگومیر، روند افزایش مبتلایان، موجهای سینوسی ابتلا و مرگومیر، وضعیت نامناسب بیمارستانها، مرگ افراد مختلف از جمله پزشکان و پرستاران و از همه مهمتر بیتوجهی مردم نسبت به دستورالعملهای بهداشتی بسیار آزاردهنده بود.
سال گذشته برای تهیه خبر به یکی از بیمارستانهای استان رفتم تا از حال و هوای بخش کرونا گزارشی تهیه کنم و بعد از آن روز تصوراتم نسبت به کرونا تغییر کرد زیرا قبلاً تصورم از قرنطینه وجود افرادی در یک اتاق شیشهای بود که از شدت درد نالههایشان به بیرون درز میکند.
بعد از تهیه گزارش از بخش کرونایی یکی از بیمارستانها، درست است که تفکر نسبت به این ویروس تغییریافته بود ولی دروغ چرا وقتی افزایش میزان ابتلا و مرگومیر ناشی از دلتا ویروس کرونا را دیدم ترس و دلهرهای بلکه بدتر از اوایل کرونا درونم را فرا گرفت.
خبرنگار که باشی باید در هنگام بحران دل را به دریا زده و راوی فداکاریها و جانفشانیهای قهرمانان سفیدپوش وطنت بوده و در کنارش به بیان کمبودها بپردازی.
ما خبرنگاران نسل جدید بارها نام شهید قلم (مرتضی آوینی) را شنیدهایم که با روایت فتحهایش چگونه بهخوبی دلاوریهای مردمان ایران از غرب گرفته تا شرق از جنوب تا شمال را به تصویر کشیده و در این راه از جان خود گذشته و به دل میدان مین زد تا بخش کوچکی از ایثار دوران دفاع مقدس را نشان دهد و در این مسیر حتی به شهادت هم رسید.
در چندهفتهای اخیر دیگر کرونای لعنتی چهره زیبای دیار سلطان سید جلالالدین اشرف ( ع) را سیاهپوش کرد و این یعنی آغاز عملیات کرونایی کادر درمان در کشور.
در این چند مدت از بس اخبار شایعه در فضای افسارگسیخته مجازی و رسانههای بیگانه بخش شد که مردم امید خود به بهبود شرایط کرونایی کشور را از دست دادهاند، به این منظور دل را به دریازده و بر ترس خود غلبه و برای تهیه گزارش به بیمارستان کوثر آستانهاشرفیه رفتم تا از روند رسیدگی به بیماران کرونایی گزارشی تهیه کنم، راستش ابتدا مسؤولان بیمارستان اجازه ورود به بخش کرونایی را به من ندادند ولی بعد از کلی تماس و هماهنگی بالاخره این مجوز صادر و به بخش بیماران کرونایی بیمارستان کوثر رفتم.
بهمحض ورود به بخش بیماران کرونایی لباس مخصوص به پرستاران را که فقط چشم انسان در آن مشخص بود پوشیده و وارد بخش شدم ناگهان پرستاری به سراغم آمد و بعد از سلام و علیک بهم گفت این لباسها رو بپوش تا ببینی ما کادر درمان در این گرما چگونه باید روزی چندین ساعت در این لباس بمانیم.
بعد از پوشیدن لباس مخصوص حفاظت شخصی در بیمارستان، پشت درب قرنطینه ایستادم و پس از یکی دو دقیقه صحبت با پرستار درباره قرنطینه و ترس مردم متوجه شدم که پرستار خانم است، وقتی سرپرستار یا به قول کادر درمان رزیدنت بیمارستان از لباس حفاظت شخصی هم مطمئن شد به من گفت خبرنگار بیا وارد بخش شو و ببین که کادر درمان چگونه در حال فداکاری و خدماترسانی به بیماران کرونایی هستند.
واقعیت را بخواهید هنوز ترس در دلم بود زیرا تعداد بیماران کرونایی بستری بوده و در بیمارستان کوثر واقعاً زیاد بود ولی انرژی و روحیه بیماران و کادر درمان آنهم دراینشرایط سخت کمی برایم عجیب بود، ولی وقتی خنده شوخی و آن سرزندگی را در کادر درمان و امید به بهبود را در بیماران کرونایی دیدم کمی ترس و دلهره از وجودم خارج شد انگارنهانگار که بین این پرستاران و کرونا هیچ فاصلهای نیست به همین دلیل وقتی من این شرایط روحی پرستاران را دیدم بخشی از تصوراتم نسبت به بخش قرنطینه تغییر کرد.
در فضای مجازی بعضاً دیده بودم که بیماران کرونایی از نبود تخت و امکانات در میان راهرو بیمارستان بستری هستند ولی وقتی وارد بخش کرونایی و قرنطینه شدم فضا آنطور که در فضای مجازی مطرحشده بود نبود، اینجا چه در میان بیماران و چه در میان کادر درمان، امید، انگیزه و شادابی حرف اول را زده و خبری از درد، آه و ناله و بستری بودن بیماران در راهرو نبود.
دراینبین خانم پرستاری به کنارم آمد و گفت از کدام رسانهای؟ گفتم خبرگزاری فارس، گفت برو و در آن خبرگزاری بنویس که شرایط آنطور که مطرح میشود وخیم نبوده و کسی در راهرو بستری نیست، برو بگو که کادر درمان با چه مشقت و سختیهایی به بیماران خدماترسانی میکنند، برو بنویس که مادرانی در بین پرستاران هستند که از ترس ناقل بودن چندین هفته فرزند دوساله خود را ندیدهاند.
در حال صحبت و شنیدن درد و دلهای این پرستار بخش بیماران کرونایی بودم که حواسم به اتاق قرنطینه پرت شد که بیماران با خنده به خود میگفتند این پرستاران تصور دارند ما به این سادگی جان به جان آفرین تسلیم میکنیم نه خانم پرستار ما حالا حالاها برنامهها داریم، اینجا بود که تصورم نسبت به دلتا ویروس کرونا هم عوض شد و با خود گفتم کرونا دلتا ویروس هر چقدر هم قوی باشد در مقابل عزم و روحیه کادر درمان و بیماران کرونایی بالاخره تسلیم میشود.
بعد از کلی اصرار خواستم وارد اتاق قرنطینه شوم که ناگهان پرستاری بهم گفت: «آقای خبرنگار دست به صورتت نزن و اون ماسک رو درست بذار، اصلاً حواست هست که وارد بخش بیماران کرونایی شده و با کوچکترین غفلتی ممکن است کرونا بگیری و خودت و خانواده خودت رو گرفتار کنی، پس تا زمانی که برای تهیه اینجا هستی به حرف ما گوش کن.»
وقتی وارد اتاق قرنطینه شدم بیماران حاضر در آن اتاق با خنده گفتند یا به حرف ما گوش میدهی یا همه باهم ماسکت را برمیداریم و کاری میکنیم کرونا بگیری که من در این لحظه با لبخند گفتم پس من رفتم که همه باهم خندیدن و گفتند بابا چقدر تو ترسو هستی بیا کاری نداریم.
در این لحظه ماسک از صورت افتاد و خواستم دوباره آن ماسک را به صورتم بزنم که ناگهان داد پرستار بخش بلند شد و گفت چیکار میکنی؟ فضای اینجا آلوده است مگر به تو نمیگویم مراقب باش چرا حواست نیست؟
وقتی لباسهای مربوط به حفاظت شخصی پرستاران را پوشیدم غرق عرق شده بودم و با خود گفتم پرستاران چگونه هشت ساعت این لباس را بر تن دارند هرچند با تصوراتی که قبلاً داشتم بسیار متفاوت بود.
در حال خروج از اتاق قرنطینه بودم که یک بیمار کرونایی که سن خیلی زیادی هم نداشت من را صدا و بهم گفت اگر امکان دارد بیا اینجا میخواهم عکسی بهت نشان دهم، نزدیکش رفتم و دیدم عکس شوهر خود را آورده و میگوید من تازه ازدواج کردم ولی هنوز نتوانستم به دلیل کرونا با همسر خود صحبت کنم و بسیار دلتنگ هستم توروخدا به مردم بگو مراقب خود بوده و حتماً ماسک بزنند زیرا دلتا ویروس کرونا پیر و جوان نمیشناسد.
یک فرد تقریباً ۴۵ ساله میگوید من فکر میکردم کرونا وجود نداشته و فقط برای دیگران است ولی حالا که گرفتار این ویروس شدم میفهمم که چه بلای خانمانسوز و درد عجیبی است.
دیگر یک ساعت از حضورم در بخش بیماران کرونایی بیمارستان کوثر میگذشت و دیگر وقت رفتم بود ولی ناگهان پرستاران میگویند آمدی و رفتی بدون اینکه حرف ما را بشنوی؟ گفتم من به اینجا آمدم تا به صحبتهای شما گوش دهم اگر حرفی دارید بزنید.
با یکی از پرستاران همکلام شدم و به او گفتم روزانه چند ساعت مشغول به فعالیت هستید که سؤال من را با سؤال جواب داده و گفت آیا حاضری بیشتر در این لباس آنهم در این فصل گرم تابستان بمانی گفتم قطعاً خیر، او گفت که ما کادر درمان روزانه بعضاً ۱۲ ساعت باید در این لباس مانده و به بیماران کرونایی و غیر کرونایی خدمات دهیم ولی متأسفانه عدهای از مردم بدون توجه به این شرایط به مسافرت رفته و یا به گیلان سفر میکنند که جای بسیار تأسف دارد.
اینها طلیعه صحبتهای پرستاری بود که کارش را وظیفه و نعمتی میدانست که پروردگار در اختیارش قرار داده است.
یکی دیگر از پرستاران گفت در اوایل روزهای شیوع کرونا من در اردیبهشتماه ۲۰ روز، خرداد ۲۵ و تیرماه ۲۸ روز در بیمارستان بوده و از ترس ناقل بودن چندین ماه پدر و مادر خود را ندیده و در منزل یکی از رفقای خودم زندگی کردم در حالی که میتوانستم استعلاجی گرفته و به مرخصی بروم ولی ما پرستاران سوگند یادکردیم که در این بحرانها در کنار مردم باشیم.
از پرستاران بخش پرسیدم تلخترین خاطرهای که از دوران کرونا به یاد دارید چیست گفت: «یکی از بیماران کرونایی یک جوان ۲۴ ساله بود که به بیماری کرونا مبتلا شده و حال عمومی آن خوب و رو به بهبودی بود ولی بعد از دو ساعت با ایست قلبی از دنیا رفت و هنوز چهره پدر و مادر آن جوان در ذهنم مانده که چقدر آه و ناله میکردند.»
این پرستار خاطرات کرونایی را با خود مرور میکند و میگوید اگر بگویم خاطرات کرونا فقط تلخ بوده است دروغ است، خیر خاطره شیرین هم در این ایام بوده است.
یادم میآید یک پدر ۴۳ ساله با تنگی نفس به بیمارستان مراجعه کرد و بعد از بررسی سیتیاسکن متوجه درگیری شدید ریههای او شده و پزشک دستور بستری شدن آن فرد را داد ولی دختر کوچک این مرد با گریههای فراوان مانع بستری شدن میشد و راستش ما هم امیدی به زندهبودن آن فرد نداشتیم ولی آن مرد روند بهبودی خود را طی کرد و بعد از مرخص شدن دخترش از شوق دیدن پدرش فقط اشک شوق میریخت.
از پرستار بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان پرسیدم افراد با چه علائمی بیشتر به شما مراجعه میکنند که میگوید سرفههای خشک، درد قفسه سینه و تب و لرز از مهمترین علائم کرونا است.
علیرغم اینکه در فضای مجازی شایعات فراوانی در خصوص کمبود امکانات در بیمارستانهای استان و بستری بودن بیماران در میان راهروها شنیده میشود ولی این پرستار معتقد است اگرچه کمبود امکانات در برخی مواقع وجود دارد و تمامی این حرفها شایعی بهمنظور ایجاد دلهره در میان مردم است.
پرستار بیمارستان کوثر میگوید قدرت سرایت دلتا ویروس کرونا بسیار شدیدتر از گونههای قبلی بوده و میزان سرایت آن ۱۰۰ برابر شده ولی او میگوید در برخی هنوز از افراد این ویروس را جدی نگرفتند.
راستش من هم تا آن لحظه دلتا ویروس را باور نداشتم تا اینکه خبری در گوشی من ارسال و خبر از فوت ۳۹ بیمار کرونایی در ۴۸ ساعت گذشته دیدم.
در عین صحبت با پرستار بخش کرونا افرادی را دیدم که تشک و لباسهای بیماران کرونایی را جمعآوری و محیط بیمارستان را ضدعفونی میکردند و وقتی از آن پرستار در خصوص این افراد پرسیدم گفتند که آنان طلاب و گروههای جهادی هستند که از اوایل شیوع کرونا تاکنون پایکار بوده و از هیچ تلاشی دریغ نکردند.
وقتم تمامشده بود؛ سرپرستار بیمارستان به سراغم آمده و لباس حفاظت شخصی پرستاری را از دستم تنم خارج و مواد ضدعفونی را آورده تا دست خود را تمیز کنم و میگوید «دیگر آقای خبرنگار وقت رفتن است ولی از این پلهها پایین رفتی به مردم بگو تا پروتکلهای بهداشتی را رعایت کنند.
انتهای پیام/۳۳۸۹/