عصر ایران؛ مهرداد خدیر- نهم شهریور 1347 معلم سادۀ روستاهای آذربایجان که با کتاب «ماهی سیاه کوچولو» به شهرت رسیده بود در رود ارس غرق شد در حالی که تنها 29 سال داشت و چون به گرایشهای سوسیالیستی شهره بود یا چنین تصور می شد، به نماد عدالتخواهی و مبارزۀ طبقاتی بدل شد.
مرگ او را هم به ساواک نسبت دادند تا صمد بهرنگی از آموزگاری ساده به اسطورۀ شهید مبارزات طبقاتی در تاریخ معاصر ایران تبدیل شود.
با نگاه امروزی نمیتوان معلمی را به خاطر القای مفاهیم ایدئولوژیک و خشم و کینه به کودکان و نوجوانان، ستود و مرگ او هم قتل و توطئه نبوده تا شهید خوانده شود. حتی چریک و مسلح هم نبوده چنان که چریکها او را به عنوان نیرویی الهام بخش معرفی میکردند اما همۀ اینها نشان می دهند جامعه چنان از بیعدالتی شدید در رنج بوده که صمد بهرنگی در آن اسطوره میشود.
ماندگاری نام صمد اگر تنها به خاطر تصور مرگ غیرطبیعی او یا فعالیتهای چریکی بود با روشن شدن واقعیت رنگ میباخت حال آن که به رغم بیتوجهی نظام آموزش و پرورش ایدیولوژیک به او، نام صمد بر سر زبانهاست و اینها به خاطر «ماهی سیاه کوچولو» ست و مرگ ابهام آمیز و شایعه خیز در جوانی.
چنان که آوازۀ «ماهی سیاه کوچولو» از ایران فراتر رفته و یک بار روزنامۀ گاردین از آن به عنوان یکی از 10 اثر برجستۀ کودکان نام برد.
صمد البته آثار ترجمۀ شدۀ دیگری هم دارد مانند «یک هلو، هزار هلو» که در سریال ترکیه ای «دستمالم گلدوزی یه» برای آن که فشار و خفقان در دوران حکومت نظامیان را نشان دهند معرفی این کتاب مایۀ سرزنش و تهدید خانم معلم میشود.
پنجاه وسومین سالمرگ صمد بهرنگی بهانه ای است برای اشاره به 10 نکته:
1. جریان چپ سوسیالیستی، عدالت خواهی صمد بهرنگی را به گرایشهای سیاسی او ترجمه میکرد. در آن زمان وجه سنتی اسلام می چربید و نیروهای مذهبی به مرور برای این که گوی و میدان را از چپ ها بگیرند عدالت خواه و ضد سرمایه داری شدند تا جایی که اصطلاح «جامعۀ بی طبقه توحیدی» رایج شد تا انگاره موافقت اسلام با نظام طبقاتی را باطل کند.
2. با معیارهای امروز، آموزه های صمد بهرنگی به کار آموزش و پرورش نمی آید چون بچه ها را با کینه و نفرت به دنیای بیرون پرورش می دهد. حال آن که در آموزش و پرورش مدرن، مهارت آموزی و تقویت اعتماد به نفس محور فعالیت های آموزش و پرورش است. نگاه او در ماهی سیاه کوچولو اما مدرن است. چرا که دربارۀ تکاپو و قانع نبودن است و پایانِ باز آن هم مجال تفسیر باقی گذاشته است.
3. این که « ماهی سیاه کوچولو» در زمرۀ نخستین کتاب هایی است که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرد از اتفاقات جالب است چرا که این نهاد زیر نظر فرح بود. نه مستقیم ولی منتسب به او بود و ایده های فرهنگی و هنری خود را در قالب کانون پی می گرفت و جای شگفتی بود که ساواک با چپ ها درستیز بود و شالودۀ فکری هنرمندان و همکاران کانون چپ بود و فضای هنر اساسا این گونه بود. بسیار کم شمار بودند نیروهای مذهبی که اهل کار هنری هم باشند و اگر بودند جذب این گونه نهادها نمیشدند. کانون اما چنان برکشید که پس از انقلاب هم انکار شدنی نبود و بهترین هنرمندان سال های بعد از انقلاب نیز در کانون ریشه داشتند.
کافی است بدانیم پرفروش ترین نوار کاست تاریخ ربا عیات خیام با صدای احمد شاملو و با آواز محمد رضا شجریان با موسیقی پرویز مشکاتیان را کانون تولید و منتشر کرد و عباس کیارستمی از کانون برخاست و بسیار نام های دیگر. به این ترتیب جای شگفتی باقی نمی ماند که چرا «ماهی سیاه کوچولو» را منتشر کرد و یک تصادف نبوده است.
4. آثار صمد به ترکی استانبولی هم ترجمه شد و مورد استقبال قرار گرفت. اشتراکات فرهنگی ایران و ترکیه موجب شد هم صمد بهرنگی در ترکیه خواننده داشته باشد و هم عزیز نسین در ایران.
5. ادبیات آذربایجان غنی است اما بیشتر در بخش بزرگسال و به همین خاطر صمد با نگاه به کودکان رتبۀ قابل توجهی به دست می آورد.
6. چنان که اشاره شد «ماهی سیاه کوچولو» به عنوان یکی از آثار برجستۀ کودک در سطح جهان شناخته می شود. خیلی بد است که بچه های ما هانس کریستین آندرسن و «جوجه اردک زشت» را بشناسند و صمد بهرنگی و ماهی سیاه کوچولو را نه. هر چند نسل اینستاگرامی نه آن را می شناسد نه این را و فلان سلبریتی با چند میلیون دنبال کننده را نیک می شناسد!
7. «ماهی سیاه کوچولو» در سرزنش ملال زندگی و تکرار و قناعت به محدودهای کوچک است. سال ها پیش از آن که کلاس ها و کتاب های موفقیت از آرزوهای شخصی و توجه به خود بگویند صمد بهرنگی ماهی سیاه کوچولو را درمیان 12« هزار ماهی دیگر» شاخص و برجسته کرد.
8. صمد دغدغۀ مسایل تربیتی و نظام طبقاتی آموزش و پرورش را داشت و کتابی هم نوشت با عنوان « کند و کاو در مسایل تربیتی ایران». صریح و روشن باید گفت جهان امروز تغییر کرده و نگاه ابرازی به بچه ها و این که موم ها و خمیرهایی هستند که باید به آنها شکل داد خود مصداقی از خشونت است. تنها اعتماد به نفس آنان را باید تقویت کرد و استعدادشان را کشف و اجازه باید داد از زندگی لذت ببرند و با پرورش فکر و نیروی بدن خود مهارت بیاموزند. همان که «مونته سوری» میگفت نه آن که در قالب های طراحی شده شکل داده شوند. هر کودکی یک انسان مستقل است که با دیگری تفاوت دارد و هیچ ضرورتی ندارد مسابقه بدهد و مقایسه شوند و مثل سربازخانه یک شکل و یک صدا باشند. کار گروهی یک بحث است و تربیت سربازخانه ای و کشتن فردیت و ترساندن و مقایسه با هم یک بحث دیگر و دومی در دنیای توسعه یافته منسوخ است.
از این رو این گونه آثار صمد تنها به کارِ کارهای تحقیقی و تاریخی دربارۀ آموزش و پرورش می آید نه آن رؤیاهای او به مثابۀ یافتۀ علمی الگو قرار گیرد.
9. نام صمد با «ارس» گره خورده و همین در اسطوره شدن و جاودانگی او بی تأثیر نیست. تعابیری چون «صمد به ارس پیوست» سبب شده هر بار نام «ارس» را می شنویم به یاد صمد هم بیفتیم.
10. مرگ صمد طبیعی بود اما باور نشد و سال ها دوست و همراه او - افسر دام پزشکی به نام حمزۀ فراهتی- به عنوان قاتلی که نقشۀ ساواک را به اجرا درآورد معرفی می شد تا این که نخستین بار مجلۀ آدینه از زبان او ماجرا را روشن کرد و بعدها خود او شرح مفصل آن را در کتاب خود آورد.
حمزۀ فراهتی در تابستان سال 1385 خاطرات خود را در کتابی به نام «از آن سالها و سالهای دیگر» در آلمان منتشر کرده و در آن به قضیه درگذشت صمد بهرنگی هم به طور کامل پرداخته است.
خلاصۀ ماجرا به نقل از کتاب او ( که سال پیش درگذشت) چنین است:
«حمزه فراهتی که دامپزشک ارتش بوده ماموریت می گیرد همه طول نوار مرزی شمال غرب ایران را پیموده و اسبان و استران پاسگاههای مرزی را معاینه و مایه کوبی کند. در آن دوران بسیاری از پاسگاههای مرزی ایران در آن ناحیه کوهستانی جاده ماشین رو نداشتند و تنها وسیله جابجایی اسب و قاطر بوده است.
وقتی بخش نخست این ماموریت در هوای دلکش و طبیعت بکر و زیبای کوهستانهای شمال شرق ایران، بسیار شاد و مفرح انجام می شود، دکتر فراهتی به سراغ دوستش بهروز حقی می رود که کوهنورد و طبیعت دوست بوده و از او دعوت می کند در بخش دوم ماموریت او را همراهی کند.
در روزی که بهروز حقی روبه روی «کتاب فروشی شمس» شهر تبریز برای دکتر فراهتی توضیح می داده نتوانسته برنامه های کاری خود را تغییر دهد، صمد بهرنگی اتفاقی سر می رسد و ابراز تمایل می کند دکتر را در این سفر همراهی کند.
دکتر می پذیرد و فردای آن روز سفرشان آغاز می شود. دو نفر دیگر نمی آیند و صمد و دکتر تنها می مانند.
روز هشتم شهریور به شوخی و خنده و سوارکاری می گذرد با آب تنی در ارس.
فردای آن روز نهم شهریور نوبت دومین پاسگاه می رسد که باید ویزیت میشده درست کنار ارس بوده است. بعد از ظهر کار دکتر تمام می شود و همراه صمد به آب می زنند. صمد اما چون شنا بلد نبوده با احتیاط در حاشیه رود حرکت می کرده است.
ساحل طرف ایران کم عمق و آرام و آن طرف عمیق و خروشان بود و فراهتی هنگام شنا ناگهان صدای صمد را می شنود که فریاد می زده می زده: «دکتر، دکتر». جریان آب صمد را به آن سوی خروشان رود کشانده بوده و صمد دست و پا می زد تا سرش را از آب بیرون نگاه دارد.
فراهتی می نویسد: تلاش کردم خلاف جهت رود شنا کنم و به طرف صمد بروم و مدام داد می زدم دست و پا بزن صمد، دست و پا بزن...
صمد یک بار دیگر «دکتر» را صدا می زند و بعد برای همیشه خاموش می شود. فریادهای این دو، پنج نفر سرباز پاسگاه را بیرون می کشد و آنها هم به آب می زنند تا کمک کنند اما جریان تند آب صمد را با خود برده بود.
به گفتۀ فراهتی این صحنه را غیر از او 5 سرباز پاسگاه شاهد بودند و «اگر شیر پاک خورده ای یکی از آنها را گیر بیاورد، تمام جریان را خواهند گفت. آنها خواهند گفت که چقدر در آن آب کور این ور و آن ور زدم. آنها خواهند گفت که در آخرین نفسها خودم را به پای رسان کنار رود رساندم.»
خبر به خانواده صمد می رسد و اسد بهرنگی و دوست شان کاظم سعادتی با دو نفر از شوهر خواهرهای صمد به محل می روند و جست و جو را آغاز می کنند تا اینکه در روز 12 شهریور چند کیلومتر پایین تر، پیکر بی جان او را پیدا می کنند.
ماهی سیاه کوچولو زندگی را در جریان آب میجُست و زندگی خالق آن را آب خروشان ارس گرفت.
آزادۀ اخلاقی که تصویر 17 واقعۀ تاریخی را بازسازی کرده یکی را هم به صمد بهرنگی اختصاص داده و اگر تاریخ آن را 12 شهریور 1347 قرار داده به خاطر آن است که جنازۀ آقا معلم را سه روز بعد پیدا کردند.