به گزارش خبرگزاری فارس از فیروزآباد، امروزه زنان خودسرپرستِ مددجو با کمترین پشتوانه در برابر سختی های روزگار، فرزندان سالم و موفقی را به جامعه تحویل می دهند و این زنان، نمونهای واقعی از مادران فداکار هستند.
زنان سرپرست خانوار با رنج و مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم می کنند، رنجی که از بیکاری و درآمد ناچیز، آغاز و با زندگی مشقتبارشان در طول سال ادامه می یابد.
مشکلات اقتصادی، نداشتن مسکن و محدودیتهای فراوان دیگر هر کدام به گونه ای بار سنگینی بر زنان سرپرست خانوار متحمل می کند.
زنانی که سرپرست خانواده هستند، همیشه در تلاشند که بهترین زندگی را برای فرزندان خود در نبود پدرشان فراهم کنند.
این شیرزنان قوی بسیار زحمت می کشند و حتی ممکن است خود را، زن بودن خود را فراموش کرده و فقط برای آرامش و آسایش خانواده تلاش کنند. آفتاب بردبار یکی از این نمونه شیرزنان است.
او که ۵۴ ساله است اما نقش شکستهای پی در پی او را پیر تر نشان می دهد. داستانش را این گونه آغاز می کند: ۱۶ سال داشتم که با پسری که عمه و شوهر عمه ام او را معرفی کرده بودند، ازدواج کردم. شوهرم مثل اکثر جوان های روستا که صاحب زمین نبودند؛ کارگر دیگران بود و ما هم مثل تمام زوج های جوان امیدوار بودیم در آینده به آرزوهایمان برسیم.
این مادر مهربان ادامه میدهد: در سال ۱۳۶۲ اولین فرزندم متولد شد و برخلاف این که تصور می کردم روزگارم هر روز بهتر و بهتر خواهد شد، بدتر شد و هر روز مشکلات زندگی ام بیشتر می شد، با اینکه قالی بافی می کردم تا کمک خرج شوهرم باشم اما او با بی مسئولیتی و بی برنامگی، همه زحمات من و خودش را بر باد می داد.
وی می گوید: چند سال اول زندگی خیلی به سختی می گذشت و هر روز نقش شوهرم به عنوان سرپرست خانواده کمرنگ تر می شد تا این بنای ناسازگاری را با من گذاشت و بحث و جدال روز به روز بیشتر میشد.
این زن خودسرپرست بیان میکند: هرچه سعی می کردم تا او را به زندگی دلگرم کنم، اما او هر روز از ما بیشتر فاصله می گرفت و به دنبال خوشیهای خودش می رفت.
آفتاب اظهار میدارد: با این که ۶ بچه (۴ دختر و ۲ پسر ) از او داشتم، اما او به من و بچه ها هیچ توجهی نمی کرد. و حتی پولی را که از راه قالی بافی به دست می آوردم، از من می گرفت و خرج خودش می کرد.
سرپرستِ بیسرپرست
او می گوید: سال ۷۴ یعنی درست ۱۴ سال بعد از ازدواجمان، دیگر رفت و سراغی از ما نگرفت! من ماندم و کوله باری از مشکلات که باید به تنهایی آنها را حل می کردم. توکل بر خدا کردم و فقط از خدا و ائمه اطهار کمک خواستم.
وی ادامه می دهد: بعد از آن دیگر شب و روز نداشتم، همه فکر و ذکرم فقط این بود تا فرزندانم را خوب تربیت کنم و این که محتاج دیگران نباشند همچنین جای خالی پدر را برایشان پر کنم تا حسرت دیگرانی که پدر دارند را نخورند.
این زن با حسرتی سرد ادامه می دهد: باید مادر باشی و بدانی که بدون پدر، بزرگ کردن بچه چقدر سخت است.
امرار معاش با حرفه قالیبافی و کارگری فصلی
این مادر فداکار می گوید: من از بچگی قالی بافی می کردم، تنها راه چاره ام این بود که این حرفه را ادامه دهم .
او می گوید: دار قالیهای خیلی بزرگ، سفارش می گرفتم و با تمام توان شب و روز کار می کردم تا اینکه اکثر مواقع از فرط خستگی زیاد، جلوی چشمانم سیاهی می رفت و حالت ضعف به من دست می داد ولی باز هم دست از تلاش بر نمی داشتم.
بردبار اضافه میکند: در تمام این سالها پاکدامنی پیشه کردم و دست نیاز به سوی احدی دراز نکرده ام و فقط توکلم بر خدا بوده و بس.
او می گوید: من وجود خدا را واقعا در زندگی ام حس کردم که در سخت ترین شرایط دستم را گرفته و من را بالا کشیده است و به خاطر این همه لطف و مهربانی از او سپاسگزارم.
این زن سرپرست خانوار خاطرنشان میکند: تا سال ۸۵ فقط با قالیبافی امرار معاش می کردم تا این که کمردرد و پادرد شدیدی به سراغم آمد و دیگر نتوانستم ادامه دهم.
وی می گوید: در همین سال ها تحت پوشش کمیته امداد امام خمینی(ره) قرار گرفتم و از طریق این نهاد حمایت هایی شدم اما باز هم دیدم که این حقوق ناچیز هم پاسخگوی نیاز ما نیست.
بانوی این داستان، با وجود مرارت ها به تلاش خود ادامه می دهد و می گوید: پس از قالی بافی مجبور شدم دوباره به دنبال حرفه دیگری بروم تا بتوانم دردی از دردهایم را کم کنم بنابراین به دنبال کار فصلی رفتم و در زمین های کشاورزی دیگران کار کردم.
او می گوید: در تمام این سال ها حتی یک لحظه هم از کار کردن غافل نبودم. تمام تلاش های من به خاطر این بوده است تا دل فرزندانم را شاد کنم که با شادی آنها، خدا را از خود راضی نگه دارم.
سر و سامان گرفتن بچهها
این شیرزن بیان میکند: روزگار با سختی هایش گذشت تا اینکه بچه ها بزرگ شدند و باید برای آنها آستین بالا میزدم; برای دو پسرم، یکی پس از دیگری به خواستگاری رفتم و با دختر مورد علاقه شان ازدواج کردند و در حیاط خانه خودم، با کمک هم خانه ای ساختند که خدا را شکر الآن هر کدام زندگی مستقلی دارند و خوشبخت هستند همچنین دو تا از دخترانم هم ازدواج کرده اند و البته هر دوی آنها هم زندگی خوبی دارند.
او می گوید: من از طرف خدا، ۹ نوه هدیه گرفته ام که عاشقانه دوستشان دارم و خستگی ناشی از کارهایم، با دیدن آنها برطرف می شود.
وی می گوید: من این خوشبختی فرزندانم را مدیون لطف و عنایت خداوند بزرگ و مهربان می دانم، چون یک لحظه خودم و فرزندانم از یاد خدا غافل نبودیم و همیشه و همه جا حضورش را در کنارمان حس می کردیم.
این مادر فداکار می گوید: زنان باید با راحتی و بدون دغدغه خاطر فشار روحی و جسمی از ناحیه کار و اشتغال، به ایفای نقش مهم مادری بپردازند و کانون خانواده را از آثار معنوی حضور خود بهره مند سازند.
او می گوید: سیاست های کلان جامعه از سوی نظام اسلامی باید به گونه ای تنظیم شود که زنان ناچار نباشند برای حل مشکلات اقتصادی خانواده، فشار مضاعفی را تحمل کنند و کارآمدی آنها در خانواده کاهش یابد.
انتهای پیام/س/خ