از لحظه ای که برای زایمان به بیمارستان رفتم ترس و دلهره عجیبی سراسر وجودم را فراگرفته بود و با جملات وحشت آوری که قبلا از همسرم شنیده بودم احساس می کردم احتمال دارد بلایی سر نوزادم بیاید ، با این حال زمانی که از اتاق عمل بیرون آمدم هیچ اتفاقی نیفتاد و پسرم را در آغوش گرفتم اما چند روز بعد وقتی از خواب بیدار شدم فرزندم در کنارم نبود و ...
به گزارش رکنا، این ها بخشی از اظهارات زن 39 ساله ای است که اشک ریزان و مضطرب خود را به کلانتری شهید هاشمی نژاد مشهد رساند تا از پلیس برای یافتن نوزادش کمک بگیرد. او که نگران جان پسر شیرخواره اش بود درباره داستان تلخ زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: چند سال قبل از این که سن ازدواجم گذشته بود و خواستگاری نداشتم زجر می کشیدم و از این موضوع ناراحت بودم که چرا در گذشته فرصت های مناسب ازدواج را از دست دادم و به امید خواستگاری جوانی ایده آل به نصیحت های خانواده ام گوش ندادم و هر خواستگاری را با عیب و ایرادی اندک رد کردم تا این که سن ازدواجم گذشت .
در همین حال از حدود دو سال قبل برای رهایی از افکار مغشوش و سپری کردن اوقات بیکاری به همراه برخی زنان همسایه، ساعت ها در پارک نزدیک منزل مان قدم می زدیم و به گفت و گو می نشستیم. خلاصه یک روز که هنگام بازگشت از پارک از همسایه ها جدا شدم مرد جوانی را دیدم که مرا تعقیب می کند. لحظاتی بعد آن مرد به من نزدیک شد و در حالی که سعی می کرد مودبانه و با شرم و حیا صحبت کند گفت: «چند روزی است شما را با دوستان تان داخل پارک می بینم و به شما علاقه مند شده ام، اگر امکان دارد فردا زودتر از دوستان تان به پارک بیایید تا با هم بیشتر آشنا شویم.»
من هم بدون آن که موضوع را با خانواده ام در میان بگذارم طبق قرار زودتر به پارک رفتم و کنار آن مرد غریبه نشستم. دلهره عجیبی داشتم چرا که می ترسیدم یکی از همسایگان مرا با آن مرد غریبه ببیند.
خلاصه آن مرد 40 ساله که خودش را «اقبال» معرفی می کرد مدعی شد همسرش به دلیل بیماری فوت کرده و او دنبال شریک زندگی می گردد که زنی قانع و خوش اخلاق باشد. از سوی دیگر من هم که فرصت های ازدواج را از دست داده بودم با حرف های اقبال احساس کردم خوشبختی به من روی آورده است و می توانم به یک مرد تکیه کنم.
قرار های من و او هر روز بیشتر می شد تا حدی که دیگر شیفته و دل باخته او شدم. وقتی موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم آن ها به شدت مخالفت کردند زیرا معتقد بودند فرد با ایمان و اصل و نسب دار هیچ گاه در پارک به دنبال شریک زندگی خود نمی گردد. از سوی دیگر اقبال کار و کاسبی درستی نداشت و همه اوقاتش را در پارک می گذراند. اما من باز هم به نصیحت های خانواده ام گوش ندادم و با پیشنهاد اقبال برای مدتی به عقد موقت او درآمدم.
چرا که احساس و عاطفه و شوق ازدواج چشمانم را کور کرده بود. زمانی که زندگی زیر یک سقف را آغاز کردیم تازه متوجه شدم که همسرم اعتیاد دارد ولی دیگر همه پل های پشت سرم خراب شده بود و من چاره ای جز سکوت نداشتم.
در حالی که روزهای تلخ و سختی را می گذراندم به طور ناخواسته باردار شدم به همین دلیل اقبال به ناچار ازدواج مان را به صورت رسمی ثبت کرد تا برای شناسنامه فرزندمان دچار مشکل نشویم. با آن که خانواده ام از مسیر اشتباهی که برای ازدواج انتخاب کرده بودم بسیار نگران و ناراحت بودند اما از هیچ کمک مادی و معنوی به من دریغ نمی کردند و مانند همیشه مرا زیر بال و پر خودشان می گرفتند. با این حال همسرم از بارداری من به شدت نگران بود و مدام از فروختن بچه سخن می گفت. هرچه بیشتر به روزهای زایمان نزدیک تر می شدم ماجرای فروش بچه نیز جدی تر می شد به همین دلیل هنگام ورود به اتاق عمل دلهره عجیبی داشتم اما وقتی پسرم را در بیمارستان به آغوش کشیدم خیالم راحت شد.
یک روز بعد اقبال مخارج بیمارستان را پرداخت کرد و مرا در حالی به خانه برد که به خاطر عمل جراحی (سزارین) خیلی ضعیف شده بودم و باید چند روز استراحت می کردم اما از این که فرزندم در کنارم بود خیلی خوشحال بودم. هنوز دو روز بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که وقتی صبح از خواب بیدار شدم فرزندم را در کنارم ندیدم! هراسان و نگران به دنبال همسرم رفتم اما او نیز در خانه نبود و گوشی تلفن اش را نیز پاسخ نمی دهد درحالی که هیچ نشانی دیگری از او ندارم می ترسم برای تامین هزینه های اعتیادش بلایی سر فرزندم بیاورد و ...
شایان ذکر است تحقیقات ماموران انتظامی با صدور دستوری از سوی سرگرد علی فاطمی (رئیس کلانتری شهید هاشمی نژاد مشهد) برای یافتن نوزاد این زن جوان آغاز شد.آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی