به گزارش اقتصادنیوز ؛ اندرو لاتهام استاد روابط بینالملل در کالج مکالستر در سنت پل (ایالت مین) در پایگاه خبری-تحلیل هیل (رسانه نزدیک به کنگره آمریکا) در مطلبی با عنوان «با خطای بایدن در افغانستان، مرگ برجام رقم میخورد؟» نحوه اثرگذاری مشکلات ناشی از خروج ارتش آمریکا از افغانستان بر پروسه احیای برجام را تبیین کرده است.
وی در این یادداشت آورده است: مذاکرهکنندگان ایالات متحده و ایران در اوایل تابستان امسال پس از شش دور مذاکرات غیرمستقیم برای احیای توافق هستهای ایران، موسوم به برنامه جامع اقدام مشترک، در استراحت بودند. در حالی که واشنگتن به صراحت اعلام کرده است که مایل است امتیازات مهمی به تهران بدهد، اما تاکنون این امر متقابل نبوده است.
و احتمال کمی وجود دارد که این امر اکنون که ابراهیم رئیسی و حسین امیرعبداللهیان رئیس جمهور و وزیر خارجه جدید و محافظهکار ایران، سوگند یاد کردهاند، تغییری کند.
در پی سقوط افغانستان، بعید است که دولت بایدن حاضر به ارائه امتیازات بسیاری باشد به گونهای که باعث شود ضعیف یا ناتوان به نظر برسد. به طور خلاصه ، در حالی که هر چیزی ممکن است رخ دهد، اکنون بعید به نظر میرسد که مذاکرات وین به آن برجام جدیدی منتهی شود که دولت بایدن برای مذاکره در نظر گرفته است.
او نوشت: اما اگر فرض کنیم در وین توافقی به نام برجام ۲ حاصل شود، چه منافع استراتژیکی می توان از آن انتظار داشت؟
اول از همه، باید گفت که بسیار بعید است که هرگونه توافق قابل قبول برای ایران، سطح برنامه هستهای ایران را به نحو معناداری کاهش دهد. ایران در این راستا پیشرفت چشمگیری داشته است.
و شواهد اندکی وجود دارد که نشان دهد ایران تواناییهای خود را از دست می دهد یا تلاش های خود را برای ادامه مسیر هسته ای در آینده متوقف می کند. شاید اگر بازدهی توافق به اندازه کافی بود ، رهبران ایران ممکن است با شرایطی موافقت کنند که زمان گریز هستهای را به مدت شش ماه یا یک سال، افزایش دهد. اما این بهترین چیزی است که می توان به آن امیدوار بود، و بیشترین چیزی است که مذاکره کنندگان ایالات متحده در حال حاضر برای دستیابی به آن تلاش می کنند.
وی مدعی است: به طور مشابه، باید گفت که هیچ معامله ای که به طور واقعی امکانپذیر باشد، به طور قابل ملاحظه ای تلاش های ایران برای رسیدن به دست برتر در منطقه را خنثی نمی کند. برجام اصلی حتی سعی نکرده است که به این موضوع بپردازد. و در حالی که تیم بایدن ترجیح خود را برای معاملهای که دقیقاً این کار را انجام دهد اعلام کرده، بعید است که تهران با چنین محدودیتهایی موافقت کند، یا اگر قبول کند، در بلندمدت به آن پایبند باشد.
حتی با وجود این کاستیها، ما نباید به طور خودکار به این نتیجه برسیم که هر گونه برجام ۲ قابل تصور، بی معنی است. چنین توافقی یک تحول بسیار مثبت خواهد بود ، زیرا بازگرداندن یک دینامیک متعادل کننده طبیعی به خلیج فارس را تسریع می کند –دینامیکی که حداقل در کوتاه مدت حاصل شده بود.
قبل از برجام اصلی ، تعهدات و ضمانت های امنیتی ایالات متحده - و حضور نظامی ایالات متحده در ارتباط با این تعهدات و تضمین ها - گرایش طبیعی به تعادل در منطقه را تا حد زیادی تضعیف کرد. چرا شرکای امنیتی منطقه ای آمریکا با ابتکار خود برای ایجاد تعادل در ایران اقدام می کنند در حالی که ایالات متحده مایل بود خود این کار را برای آنها انجام دهد؟
در واقع، چتر امنیتی ایالات متحده نه تنها مقداری از آزادسواری را تشویق کرد، بلکه به سیاست داخلی، درگیری اعراب و اسرائیل و رقابت های بین عربی اجازه داد تا هرگونه تلاش برای تشکیل یک بلوک منسجم برای مقابله با ایران را هدر دهد.
و در حالی که شورای همکاری خلیج فارس ممکن است استثنائی جزئی از این پویایی منسجم باشد، اما این امر هرگز از نظر دامنه یا تمرکز کافی نبوده است. کشورهای منطقه همچنان برای رهبری و پشتیبانی به ایالات متحده متکی هستند و بنابراین توانستند از انتخابهای سخت و سرمایهگذاریهای لازم خود برای چک و بالانس ایران جلوگیری کنند.
برجام اصلی در این رابطه مفید بود زیرا، کاملاً ناخواسته سیگنالهایی به کشورهای حوزه خلیج فارس فرستاد که احتمالاً ایالات متحده در نقش خود در منطقه تجدید نظر می کند. این امر به نوبه خود کشورهای خلیج فارس ، مصر ، اردن و حتی اسرائیل را تشویق کرد تا به همگرایی خود با هدف مقابله با افزایش قدرت و نفوذ ایران در منطقه ادامه دهند و حتی تسریع کنند. نتیجه توافق آبراهام بود.
این جرقه دوباره از توازن طبیعی در منطقه با تصمیم دولت ترامپ برای خروج از برجام و اجرای کمپین "حداکثر فشار" علیه ایران ، حداقل تا حدی تضعیف شد. این امر به اعضای بلوک نوظهور عبری-عربی اطمینان داد. و گرچه روند عادی سازی روابط با اسرائیل در میان کشورهای حوزه خلیج فارس معکوس نشد، اما به نظر میرسد که آن را متوقف کرده است.
در صورتی که مذاکره کنندگان ایران و آمریکا توافق کنند، تمرکز بیشتر کشورهای حاشیه خلیج فارس ، مصر ، اردن و اسرائیل بر لزوم همکاری مشترک برای مهار نفوذ ایران سوق پیدا میکند و امکان غلبه بر آخرین موانع باقی مانده برای عادی سازی روابط دیپلماتیک اعراب و اسرائیل و همکاری امنیتی را فراهم میکند.
هنگامی که این اتفاق بیفتد ، ایالات متحده می تواند رد پای خود را در منطقه حتی بیشتر کاهش دهد ، که به نوبه خود اجازه می دهد تمایل طبیعی به سوی تعادل منطقهای حتی بیشتر نمایان شود.
نقطه اوج این پویایی منطقاً نقش و حضور بسیار معتدل ایالات متحده در منطقه خلیج فارس ، توازن پایدار قدرت در داخل و اطراف خلیج فارس و جریان مطمئن نفت به بازارهای جهانی خواهد بود. و این مکان بسیار خوبی برای پایان است.
تنها چیزی که باید در کوتاه مدت اتفاق بیفتد این است که با از سرگیری مذاکرات در ماه سپتامبر ، یک توافق - هرگونه توافق - در وین منعقد شود.