کیفیت پایین:
کیفیت خوب:
عصر ایران؛ محسن ظهوری - آجر به آجر این ساختمان در و گهر است. برابر با هزاران هزاران طلای ناب از هر دورهای در تاریخ ایران. اینجا مدرسه رشدیه است؛ جایی که آموزش نوین در ایران را شکل داد. داستان این مدرسه و آغاز آموزش نویسن در ایران را در این قسمت از «ایران به روایت آثار» ببینید.
«ایران به روایت آثار» مجموعه گزارشی ویدئویی است که هر هفته شنبهها در عصر ایران منتشر میشود. قسمت شصتوپنجم این مجموعه را میتوانید روز شنبه ۱۰ مهرماه ببینید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در قسمت قبل منتشر شد:
ایران به روایت آثار؛ قسمت شصتوسوم: کاخ خورشید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میرزاحسن تبریزی آموزش نوین را آغاز کرد؛ معروف به رشدیه. به خون دل و زخم تن و آوارگی. به هزار بدبختی و سرسختی. داستان او غمانگیز اما امیدوارکننده است.
حسن رشدیه، اینجا به خاک سپرده شد؛ در قبرستان نوی شهر قم در ۹۳ سالگی. پس از سالها تلاش برای ایجاد آموزش نوین در ایران.
او زاده تبریز بود؛ در ۱۳ تیرماه ۱۲۳۰ خورشیدی. در کودکی به مکتبخانهای در همین شهر رفت و خواندن و نوشتن آموخت. در مکتبخانهای که به شیوه قدیم درس میدادند؛ ابتدا خواندن و نوشتن الفبا و آموزش قرآن، و در مراحل بعدی روخوانی گلستان سعدی و برخی کتب قدیمی.
حسن تبریزی اما بیشتر میخواست، پس به بیروت رفت و طرز جدید تعلیمات را آموخت. سپس به ایروان رفت و مدرسهای برای ایرانیان مقیم آنجا دایر کرد. از مدارس روسی هم دیدن کرد و چگونگی شیوه مدیریت و نظام تعلیم را بهتر شناخت.
همان کاری که سالها قبلش امیرکبیر کرده بود. وقتی قبل از صدارت به روسیه رفته و مدارس آنجا را دیده بود. امیرکبیر با همان ایده بعدها تأسیس دارالفنون را در تهران آغاز کرد که نخستین مدرسه نوین درسآموزی در ایران شد. البته این مدرسه برای کودکان نبود و مردم عادی هم نمیتوانستند واردش شوند.
اما میرزاحسن اندیشه تازهای در سر داشت. او میخواست آموزش همگانی را برای تمام کودکان شروع کند. پس وقتی تابستان ۱۲۶۸ خورشیدی ناصرالدینشاه را در ایروان دید، فرصت را مغتنم شمرد. شاه ایران که از آخرین سفر فرنگش برمیگشت، شیفته کار میرزاحسن شد و از او خواست به تهران بیاد تا آموزش همگانی را به این شیوه آغاز کند. اما بین راه پشیمان شد و او را در نخجوان محبوس کردند تا شاه به تهران برسد و بعد رهایش کنند. گرچه دیگر کار از کار گذشته بود. میرزاحسن بعد از آزادی به تبریز آمد و اولین مدرسه را برای کودکان با شیوه آموزشی جدید آغاز کرد. اما علمای شهر شیوه قدیم را درست میدانستند و با اعتراض آنها مدرسه ویران شد. میرزاحسن هفت بار دیگر در تبریز دبستان احداث کرد و هربار خرابش کردند و او هم هربار به مشهد میگریخت تا اوضاع آرام شود و بعد بتواند بازگردد. یکبار هم در مشهد همین تلاش را کرد که نشد. مدرسهاش را خراب کردند و خودش را هم مجروح کردند.
روزگار بر وفق مراد نبود تا زمانی که امینالدوله در سال ۱۲۷۴ والی آذربایجان شد. پس میرزاحسن را که از دست متعصبان به قفقاز گریخته بود، با تلگراف به تبریز خواست تا کار تدریس را آغاز کند.
میرزاحسن تبریزی مدارسش را رشدیه مینامید؛ نامی که در استانبول روی مدارس جدید گذاشته بودند. به همین دلیل هم خود او به میرزاحسن رشدیه معروف شد. از میان مدارسی که ایجاد کرد، هیچکدام برجا نمانده و تنها یادگاری او ساختمانی در خیابان ارتش جنوبی تبریز است. بنایی که در نخستین دهه قرن چهاردهم خورشیدی توسط شخصی بهنام مساوات ساخته شده و معماریاش متعلق به پهلوی اول یعنی دوره رضاشاه است. این مدرسه بهنام رشدیه و با روش تدریس او ساخته شد؛ قدیمیترین یادگاری ما از کوششی که میرزاحسن در ایران آغاز کرد و حالا مقر سازمان میراثفرهنگی استان آذربایجانشرقی است. ساختمانی در دو طبقه، آجری و ساده با پنجرههای چوبی که نه در ارتفاع بلکه در عرض پیش رفته. بنایی که مخصوص مدرسه ساخته شده با اتاقهایی که کلاس درس بودند.
روزگاری درون این ساختمان غوغای کودکان بود و آموختن درس و مشق جریان داشت. میراث میرزاحسن رشدیه اینجا پروبال گرفت، راهی که او به سختی ادامه داد.
میرزاحسن رشدیه با کمک امینالدوله آموزش را در تبریز آغاز کرد، ولی با مرگ ناصرالدینشاه و نشستن میرزامظفرالدین بر تخت شاهی، امینالدوله هم به تهران رفت تا صدراعظم شود. او میرزاحسن را هم به تهران خواست. دبستان او در تهران خیلی زود رونق گرفت و گفتهاند در عرض چند روز ۲۰۰ شاگرد داشت. رشدیه کار خود را سریع پیش برد و انجمن معارف را برای فراگیری شیوههای نوین آموزش و احداث مدارس مختلف در ایران بنیان گذاشت. اما با عزل امینالدوله از صدارت و جانشینی امینالسلطان اتابک که با این شیوه آموزشی میانهای نداشت، کار مدرسه گره خورد. رشدیه که حمایت آقاشیخهادی نجمآبادی را پشتسر خود داشت توانست مدرسهاش را از تعطیلی نجات دهد اما چند سال بعد و در زمان صدارت عینالدوله، دیگر کاری از او برنیامد. رشدیه مشروطهخواه بود و عینالدوله از مخالفان سرسخت مشروطه. پس به او اتهام بابیگری زدند و به کلات تبعیدش کردند.
با جانشینی میرزانصرالله مشیرالدوله به جای عینالدوله، رشدیه هم به تهران آمد و مدرسهای جدید تاسیس کرد. او در رشت و انزلی و اردبیل هم مدارسی بازگشایی کرد و دیگر شیوه تدریسش همهگیر شده بود. سال ۱۲۸۸ مجلس مشروطه اولین قانون آموزش مدارس ابتدایی و مدارس سه ساله متوسطه را به تصویب رساند و شیوه تدریس رشدیه وارد نظام آموزشی کشور شد.
در این چند سال او سختیهای زیادی کشیده بود. متعصبان تکفیرش کرده بودند و او را نجس میخواندند. میگفتند از پروتستانها پول گرفته تا کودکان را از دین بیرون کند. شیخ فضلالله نوری شیوه جدید آموزشی او را خلاف شرع میدانست: «آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمیکند؟»
چرا؟ مگر او چه درس میداد؟
مهمترین کار رشدیه ایجاد الفبای صوتی برای آموزش بود نه یاد دادن شکل کلمات. وگرنه به قول خودش مدرسههای جدید بههرحال ساخته میشدند. نمونهاش مدرسه شوکتیه در بیرجند که به همت محمدابراهیمخان شوکتالملک در همان زمانها تاسیس شده بود. اما میرزاحسن رشدیه نحوه خواندن الفبا را تغییر داد و از روخوانی متون، به شیوهای رسید که امروز هم آن را در مدارس میآموزند.
او آموختن زبان مادری را مهم میدانست، پس در تبریز الفبا را به زبان ترکی و فارسی همزمان درس میداد. تدریس زبان عربی، قرائت قرآن، تاریخ، ریاضی، جغرافیا از روی نقشه و رسم و نقاشی هم در دستور کلاسهایش بود و برای کودکان درس ورزش بدنی هم میگذاشت. برای دورههای بعد از دبستان فقه و شعر و نثر و نحو و نقشهکشی و آموزش زبانهای فرانسه و روسی را هم در برنامه گذاشته بود.
رشدیه چوب و فلک را از مدارسش برداشت و بهجای تنبیه، تشویق را جایگزین کرد. در مدارس او کودکان نور چشمان خوانده میشدند و معتقد بود مدرسه باید جایی امن و آرام برای کودکان باشد. امروز ایرانیان مدیون زحمات او هستند. کسی که تلاش کرد آموزش همگانی به شیوهای درست و زیر نظر معلمان انجام شود تا سطح سواد جامعه بالا برود. کسی که تا آخر عمر، همچنان مدرسه میساخت و درس میداد. او ۲۱ آذرماه ۱۳۲۳ در قم بر اثر تصادف با خودوی متفقین درگذشت و همانجا دفن شد. خودش میگفت یقین دارم که که از هر آجر این مدرسه، خود مدرسه دیگری بنا خواهد شد. و همین هم شد.