به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، «داستانهای یک روانشناس» به قلم زهرا وافر از سوی انتشارات دفتر نشر معارف به چاپ رسید.
* داستانهای یک روانشناس، داستانهایی که رنگ و بوی واقعیت دارند
زهرا وافر، نویسنده و روانشناس بالینی، پس از چند سال تجربه کار درمانی و بالینی، مجموعه داستانهایی را به نگارش درآورده است تا تجربیات و آموختههای خود را با سایرین به اشتراک گذارد. هرچند هدف از نگارش این کتاب، داستانسرایی یا قصه گویی نبوده است، بلکه هدف صرفا پر کردن خلائی بود که نویسنده احساس میکرد؛ این که آن دسته از افراد که به اسم مشاور، بیان جذاب و عامه پسندی دارند، معمولا سواد چندانی ندارند و غیرعلمی حرف میزنند و راهکارها و نظرات ساختگی و غیرحرفهای خودشان را به خورد مخاطب میدهند، و دسته دیگر از روانشناسان که متخصص و اهل علم هستند، سخنانشان یا کاربردی نیست یا آن قدر خشک و ثقیل است که مخاطب عام نمیتواند با آنها ارتباط برقرار کند.
نویسنده تلاش کرده است که مطالب روانشاختی علمی و کاربردی پیرامون روابط همسران، تربیت فرزند و مهارتهای فردی را با استفاده از داستان و زبانی ساده و تا حدامکان جذاب به مخاطب منتقل کند.
او تلاش کرده است محتوایی را ارائه دهد که برای همه افراد از هر صنف و با هر سطحی از سواد، قابل فهم، کاربردی و جذاب باشد.
کتاب حاضر از سه بخش زندگی مشترک، تربیت فرزند و مهارتهای فردی تشکیل شده است. در هر بخش به آموزش مهارتها و نکات گوناگونی پرداخته میشود که برای جذابتر بودن متن، هر آموزش با یک داستان شروع میشود.
برشی از کتاب:
نشسته بودم توی اتاق که زن و شوهر جوان وارد اتاق شدند. در نگاه اول زوج ایده آل و خوشبختی به نظر میرسیدند، تا این که مرد لب به سخن گشود: «خانم دکتر دیگه خسته شدم از حساسیت بیش از حد همسرم. اگر دستم بند باشه و نتونم جواب تماسش رو بدم، سریع ناراحت میشه و قهر میکنه، اگر جواب پیامش رو دیر بدم بهش برمیخوره، اگر از گل کمتر بگم اشکش در مییاد...» این سخنان برایم بسیار آشنا بودند. از آقا خواستم بیرون اتاق بنشیند تا با خانم به تنهایی صحبت کنم. وقتی علت را جویا شدم، همان جوابی را داد که منتظرش بودم: «وقتی این کارها رو میکنه با خودم فکر میکنم که حتما دیگه دوستم نداره، حتما از ازدواج با من پشیمون شده، شاید من کار اشتباهی کردم و از دستم دلخور شده، نکنه قهر کرده، نکنه اصلا به زن دیگهای علاقه پیدا کرده...» این همه «حساسیت به طرد شدن» معمولا ریشه در کودکی آدمها و روابطشان با والدین، به ویژه در سالهای نخست کودکی دارد. از روابطش با والدین و دوران کودکی پرسیدم و به همان جوابی که میخواستم رسیدم: «هر کار اشتباهی که میکردم پدرم تهدیدم میکرد و میگفت (من دیگه بابای تو نیستم!) و باهام چند روز قهر میکرد و این جمله اون قدر من رو مضطرب میکرد که حاضر بودم من رو بزنه ولی این جمله رو این قدر تکرار نکنه...».
ناخودآگاه غمگین شدم. یاد زنی افتادم که دیروز با ژست روشنفکرانهای به من گفت: «من از اون مادرهایی نیستم که بچههام رو بزنم، در عوض وقتی بچههام کار بدی میکنند فقط بهشون میگم دیگه دوست تون ندارم! دیگه بچه من نیستید! اونها هم از ترسشون دیگه اون کار رو تکرار نمیکنند!» و وقتی در جواب به او گفتم: « باور کن اگر بچههایت را بزنی بدتر از این نیست که با گفتن چنین جملات اشتباهی امنیت روانی آنها را به خطر بیندازی!» حرفم را نپذیرفت! کاش پدرها و مادرها در اتاقهای مشاوره حاضر و ناظر بودند تا میفهمیدند برخی جملاتی که مثل نقل و نبات نثار فرزندانشان میکنند، درست مثل خنجری میماند که روح و روان فرزندانشان را زخمی و خونین میکند، زخمهایی که گاهی تا آخر عمر باقی میماند و حتی روابط آینده آنها را نیز خدشه دار میکند...
انتهای پیام/