سرویس اجتماعی خبرگزاری فارس بوشهر؛ حسن احمدی: در دنیایی که زندگیها با کمترین زحمت از بین میرود در گوشهای از شهر بوشهر، زوجی جوان و بامحبت زندگی میکنند که نه انفجار، نه پی پولی و بیکاری، نه بیاحترامی از جانب خانوادهها نتوانسته کانون گرم خانوادهشان را سرد کند. داستان زندگی جذاب و پرفراز و نشیبی که شاید اگر ماه عسل احسان علیخانی هنوز پابرجا بود یکی از سوژههای ماندگار این برنامه میشد.
وقتی از گذشته خود میگفتند آنقدر جذاب و با هیجان صحبت میکردند انگار که اینهمه مشکل و سختی از آن ایشان نبود. به قول آقا ثارالله این چیزهایی که میگوید نک کوه یخ است و ساعتها میتواند از آنچه طی چهار سال گذشته برای او و همسرش اتفاق افتاده، بگوید.
در دو ساعتی که میهمان این خانوادهدوست داشتنی بودم از سختیهایی که بر آنها گذشته بود شاید در ظاهر خانه اثری از آن بود اما بهخاطر روح بزرگ آنها اثری از این سختیها در رفتارشان دیده نمیشد.
زندگی ثارالله سورکیان نژاد و مهتاب پویا مثل همه ما یک زندگی معمولی بود. آقا ثارالله لیسانس حسابداری دارد و تا قبل از آن روز حادثه برای کسب روزی حلال هر کاری انجام داده است. با خانمش 4 سال پیش در همچنین روزهایی در آخر ماه صفر آشنا میشود و بعد از ماه صفر نامزدی میکنند.
آغاز روزهای سخت؛ گفتم منتظر معجزه باش
سورکیان نژاد آغاز داستان زندگی خود را از اینجا شروع میکند: " ۱۸ روز از نامزدی گذشته بود. همه چیز بی نهایت شیرین و خوب بود. باباها با لقب حاجی همدیگر را صدا میزدند. مادرها به هم خواهر میگفتند. در شرکت حملونقل فعالیت داشتم و بهعنوان شغل دوم کپسول آتشنشانی شارژ میکردم. عصر ۲۲ بهمن ۹۶ در حین کار مشکلی برای یکی از کپسولها پیش آمد و انفجار کپسول آنقدر شدید بود که ساعد دستم کامل کنده شده بود. صدای انفجار آنقدر شدید بود از درد گلو متوجه شدم که دارم فریاد میکشم.
بلافاصله به شیراز اعزام شدم. قبل از عمل پزشک به من گفت پنج درصد احتمال دارد که خودت باقی بمانی و کمتر از آن دستت. رنگ پدرم عوض شد و مادرم بیحال شد. از شدت عصبانیت با آن وضعیت بعد از انفجار محکم دست دکتر را گرفتم و گفتم انسان میآید و یک استکان چایی در دستگاه امام حسین (ع) میخورد و مرض صعبالعلاجش خوب میشود و مایی که سالها در این دستگاه نوکری کردیم مگر ما رو ول میکند؟ منتظر معجزه باش دکتر.
جوانیت را بهپای این مرد نگذار!
از اینجای ماجرا خانم پویا ماجرا را روایت میکند. از ۱۵ روزی که همسر در کمای بعد از عمل بود و علاوه بر استرس ماندن یا نماندن آقا ثارالله، باید نیش و کنایه و استرس اطرافیان هم بجان میخرید. وی آن چند روز را اینگونه به یاد میآورد: روز دوشنبه قبل عمل همسرم به من قول داد که روز چهارشنبه، روز زیارتی امام رضا به زیارت شاهچراغ میرویم.
اما از آن چیزی که فکرش را میکردیم سختتر بود. صبح ساعت هشت و نیم تا دو شب در اتاق عمل بود. بعد این عمل سنگین ۱۵ روز به کما رفت. پزشکها به هم میگفتند که چه اتفاقی افتاده که ثارالله این همه باید در کما باشد. بدن ورم کرده بود و در روز نهم دکتر آی سی یو گفت به شهرت برگرد و به پای این مرد نسوز.
این حرف دکتر را داشته باشید. صحبتهای اطرافیان هم من را کلافه کرده بود. خانواده همسرم پاقدم من را علت این اتفاقات میدانستند و از طرف اطرافیان من هم زمزمههایی بود که آقا ثارالله برای تو مرد نمیشود. خوشبختانه بعد از ۱۵ روز بهوش آمد و دکتر گفت واقعاً زنده ماندن ثارالله معجزه است. حتی روحانی بیمارستان پیش ما آمد و به من میگفت افسردگی ندارید؟ چون مشکلات مشابهی بود و خودکشی کرده بودند اما به او گفتیم که ما امام حسین را داریم.
هم بیکار شدم، همخانوادهها به جان هم افتادند!
سورکیان نژاد در حالت بیحالی بعد کما حرفهایی از پزشک معالج شنیده بود که این همان بیماری است که یک واحد خون اشتباه دریافت کرده است. از اینجای ماجرا را بهخوبی به یاد دارد: پدرم را فرستادم تا پیگیر این حرف بشود و متوجه شدیم که یک واحد خون اشتباه به من تزریق شده است. ۱۰ سیسی گروه خون اشتباه میتواند مرگ قطعی به وجود آورد و اما پزشکها میگفتند تو خارج از قاعده علم پزشکی زندگی میکنی.
چند ماهی شیراز بودم تا روند کامل طی شد. بعد از اینکه برگشتیم به بوشهر تازه آغاز تنشها بود. خانوادهها علیه هم قرار گرفتند. به انواع مختلفی مخالفتهای خود را نشان میدادند. علاوه بر این، بیکار هم شده بودم. شرکت آدم سالم میخواست و من یکی از دستهایم رو از دست داده بودم. بااینوجود خدا کمک کرد و خواستیم که در اولین فرصت و با وجود همه مخالفتها و تنشها در میلاد حضرت علیاکبر (ع) با یک جفت حلقه و آینه و شمعدانی در حرم شاهچراغ مراسم عقد را برگزار کنیم.
صداقت، زندگی ما را نگه داشت
خانم پویا آن روزهای سخت را بهروز و ساعت به یاد دارد. با وجود اینکه میتوانست مسیر زندگی راحتتری را انتخاب کند اما در انتخابی که کرده بود تردیدی راه نداد. وی گریزی به ابتدای راه میزند: قبل از همسرم دوستان ایشان هم خواستگار من بودند و البته با اوضاع مالی خیلی بهتر. آقا ثارالله صادقانه در مراسم خواستگاری صحبت کرد و از روز اول گفت خودم روی پای خودم ایستادم و به نظرم قابل اعتماد آمد. این صداقت در زندگی ما ادامه داشت. از آغاز تنش بین خانوادهها اتفاقات مختلفی روی داد. از طرف من حرفهایی به همسرم میگفتند و از طرف همسرم حرفهایی به من زدند تا ما را از هم جدا کنند. از همان زمان گفتیم که تمام مسائل را با صحبت حل میکنیم و صادقانه حرفهایمان را به هم میزنیم تا این روزها بگذرد. باید بگویم که این صداقت بود که زندگی ما را نگه داشت.
برای ما عروسی خط پایان همه آن اختلافات بود
پویا ادامه میدهد: در نظر ما عروسی خط پایان همه اختلافات بود. با یک زحمتی ده روز قبل از عروسی خانهای در پایگاه هوایی پیدا کردیم. هر چه به تاریخ عروسی نزدیک میشدیم تنشها هم بیشتر اوج میگرفت. شب قبل از عروسی، سر صحبتی از طرف خانواده همسرم، پدرم طلاها را پس داد. یعنی همه چیز میتوانست همان شب تمام شود اما با پادرمیانی بزرگترها مراسم عروسی برگزار شد. در آن سه چهار ساعتی که در معرکه عروسی بودیم چند روز بر ما گذشت. شب عروسی فقط مادرها همدیگر را نزدند. برای هرکسی شب عروسی برای او بهترین شب هست برای من بدترین شب بود.
همسرم را به خانه راه نمیدادند
اما عروسی هم پایان داستان این زوج پرماجرا نبود. سورکیان نژاد بعد از مراسم عروسی را اینگونه مطرح میکند: بعد از آن هر وقت به خانوادهها سر میزدیم پر از حرف و حدیث بود. تا شش ماه اول من اجازه ورود به منزل پدرخانمم نداشتم. بعد آن که خانواده همسرم متوجه شدند که ایشان به خانه ما رفت و آمد دارد تا شش ماه بعدش هم به ایشان اجازه ورود به خانه نمیدادند. خانمم را میبردم سر کوچهای که منزل پدرش بود تا هر وقت کسی از خانه بیرون آمد، آنها را ببیند بلکه کمی دلتنگی او کمتر شود.
این روزها اگر گذشت بهخاطر گذشتی بود که داشتیم
خانم پویا حتی در کشور همسایه هم در امان نبود. وی بیان داشت: در سفر اربعین هم این تنشها دست از سر ما برنداشت. وقتی به منزل عمه همسرم در نجف رسیدیم همه چپ چپ به من نگاه میکردند. متوجه شدیم که مشکل از بوشهر آب میخورد.
در طی این چند سال توهین زیاد شنیدیم ولی هیچوقت به خانوادهها بی احترامی نکردیم. صبر کردیم، سعی کردیم با هم صادق باشیم، پشت هم باشیم، از محبت، کم برای هم نگذاریم چون در آن زمان ما بهغیر هم کسی را نداشتیم.
با وجود اینکه الان خیلی رفتار خانوادهها با ما خوب شده ولی هنوز سر مواردی نیش و کنایه میشنویم، سرکوفت زندگی در ظاهر خوب بقیه به ما میزنند اما یکبار هم نشده که جلو خانوادهها گلایه یا شکایت زندگی بکنیم.
گوش شنوا باشید تا صداقت به کمک شما بیاید
در پایان گفتگوی دوساعته ما وقتی پرسیدم چه جوری این چهار سال را گذراندید، آقا ثارالله دست روی شانههای همسرش میگذارد و میگوید: در شرایطی که من مشکلات زیادی داشتم خیلی صبوری به خرج داد، از خوشیها بهخاطر من گذشت. من در ابتدا گوش شنوایی برای حرفهایش نداشتم اما به مرور تمرین کردم تا منم مونس رنجهای او باشم. این تلاشهای مشترک باعث شده تا الان بهشدت ما به هم وابسته باشیم و نتوانیم دوری همدیگر را تحمل کنیم. خیلی مشتاق زیارت امام رضا هستیم ولی بهخاطر مسائل مالی تا الان توفیق نداشتیم. حتی یکبار تصمیم داشتم که پولی جور کنم و خانمم را تنها بفرستم اما حاضر نشد بدون من به سفر برود.
انتهای پیام/س