پرسشی در ذهنشان بهوجود میآید که چگونه ممکن است فردی همزمان به علوم و مهارتهایی مانند ریاضیات، طب، نجوم، فلسفه، تفسیر و… تسلط داشته باشد؟! آیا ما با علم –بهمعنای دقیق کلمه- مواجه هستیم یا اسیر شبهعلم شدهایم؟ من، در این نوشتار بیآنکه از فرد یا افرادی، چه در قرون پیشین و چه در دوران کنونی نام ببرم، این مسئله را بهمثابه نوعی آسیب واکاوی خواهم کرد.
جامعهشناسان در تمایز میان جوامع عقبمانده و توسعهیافته از اصطلاح تقسیم کار اجتماعی استفاده کرده و به این منظور از دو فرآیند «تخصیص نقشها» و «افتراق ساختارها» نام بردهاند. آنها معتقدند هر چه جوامع پیچیده و پیشرفته باشند، این دو فاکتور در آن بیشتر نمایان میشود. در این زمینه امیل دورکیم تأکید میکند که تقسیم کار سرچشمه تمدن است و میافزاید این عامل به تقویت حس همبستگی میان دو یا چند نفر میانجامد. همچنین درباره افتراق ساختاری میخوانیم که این امر به تخصصی شدن امور و حداقلیشدن تداخلها میانجامد.
این واسپاریها و تداخلها همگی فرآیند رشد جامعه را با اختلال مواجه میکند و نوعی تعارض را پدید میآورد، بهنحوی که جامعه مطالبه رشد دارد ولی ساختارها بهقدری صُلب و تنگ شدهاند که تحمل این مطالبه را ندارند و بدین صورت تعارضی شدید میان جسم و قشر –که همان ساختار باشد- روی میدهد. فرار سرمایههای مالی و انسانی از جمله آثار کوتاهمدت، و فرسودگی و فروریختن اعتماد اجتماعی از جمله آثار بلندمدت چنین وضعیتی است تا حدیکه دیر نیست حتی دعاویِ حقوقیِ خُرد به خارج از مرزها منتقل شود.
منبع: کانال تلگرامی نویسنده