مهارت‌های «غم‌گریزی و شادکامی» از نگاه مولانا

خبرگزاری ایسنا یکشنبه 25 مهر 1400 - 21:04
دانشیار ادیان و عرفان دانشگاه آزاد خرم‌آباد گفت: شادی مولوی از نوع شادی درونی و انفسی است.
مهارت‌های «غم‌گریزی و شادکامی» از نگاه مولانا

علی فتح‌الهی،  در گفت‌وگو با ایسنا، در رابطه با دیدگاه مولانا نسبت غم و شادی، اظهار کرد: به عقیده مولانا نشاط و عیش و جاودانگی آن‌ گاه محقق می‌شود که سالک طریق بتواند دل خویش را از اندوه دنیا منفک کند؛ او توصیه می‌کند که همه تیرگی‌های قلبی را با آب لطف ریاضت نفس می‌توان صفا داد. چنانکه در شعری گفته است: «اگر دل از غم دنیا جدا توانی کرد/ نشاط و عیش به باغ توانی کرد/ اگر به آب ریاضت برآوری غسلی/ همه کدورات دل را صفا توانی کرد».

وی افزود: به نظر می‌رسد مولوی این حالت عاطفی مبتنی‌ بر ذهنیت مثبت را بر اندوهناکی انسان ترجیح می‌دهد و وجود غم را به رسمیت نمی‌شناسد او اساساً خویش را مبدل غم به شادی می‌خواند و نعمت دنیا را نصیب عاقلان و اندوه و پشیمانی را بهره افراد نابخرد می‌داند چنانکه در شعری سروده است: «نعمت از دنیا خورد عاقل نه غم/ جاهلان محروم مانند در ندم».

از نگاه مولانا اگر غمی هم عارض آدمی شود هرگز در ضمیر عارفان دوام نمی‌آورد

این مدرس دانشگاه آزاد لرستان با بیان اینکه از نگاه مولانا اگر غمی هم عارض آدمی شود هرگز در ضمیر عارفان دوام نمی‌آورد و به ذهن آنان راه نمی‌یابد، اضافه کرد: مولانا خود را در زمیره عارفانی می‌بیند که غم هرگز به او دسترسی ندارد، چنانکه در شعری گفته است: «شاد از غم که غم دام لقاست/ اندر این ره سوی پستی ارتقاست/ غم یکی گنج است و رنج تو چوکان/ لیک کی درگیرد این در کودکان».

فتح‌الهی گفت: مولوی در غزل زیر به زیبایی، معنای بی‌غمی خویش و فارغ از اندوه بودن خود را ابراز داشته است، به گمان او غم و اندوه معارض با شادی است و آن را نقل بخیلانه آزاردهنده انسان‌های مبتدی خوانده است و می‌گوید: «ای غم گر مو شوی پیش منت بار نیست/ در شکرینه یقین سرکه‌ی انکار نیست/ گرچه تو خونخواره‌ای رهزن و عیاره‌ای/ قبله‌ی ما غیر آن دلبر عیار نیست/ ای غم از اینجا برو ورنه سرت شد گِرو/ رنگ شب تیره را تاب مه پار نیست/ ای غم پُرخار رو در دل غمخوار رو / نقل بخیلانه‌ات طعمه‌ی خمار نیست».

دانشیار ادیان و عرفان دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرم‌آباد  ادامه داد: مولوی در ابیاتی بر آن است که منشأ اندوه و سرچشمه همه غفلت‌ها و غم‌ها و کاهلی‌ها تن خاکی و پست آدمی است و غم خوردن عاقلان و کاملان در حکم مرهمی است که حلاوت شادی ثمره آن است. از نگاه او غم مقدمه وصول به عشق است، چنانکه در بیتی گفته است: «غفلت از تن بود و چون تن روح شد/ بیند او اسرار را بی هیچ بُد».

از نگاه مولوی ترس و غم سبب پیشرفت کاملان است اساساً بلا و بیم جان باعث تمایز انسان‌های شجاع از ترسو است

وی با بیان اینکه به عقیده مولوی آدمی هرگز نباید بر امور گذشته حسرت و غصه بخورد؛ زیرا سودی عاید انسان نمی‌شود، عنوان کرد: از نگاه مولوی ترس و غم سبب پیشرفت کاملان است اساساً بلا و بیم جان باعث تمایز انسان‌های شجاع از ترسو است وی در جای دیگر بی‌باکی و گستاخی انسان را علت اصلی غمگینی او پنداشته و در شعری گفته است: «هرچه آید بر تو از ظلمات غم/ آن ز بی‌باکی و گستاخی است هم» کمااینکه او در ابیات دیگری ریشه ترس را از هموم و غم‌ها را ناآگاهی می‌پندارد و معیت خدا با آدمی و توکل و تسلیم در برابر حق تعالی را راه نجات و هدایت می‌داند و می‌گوید: «بچه می‌لرزد از آن نیش حجام/ مادر مشفق در آن غم شادکام/ گر هزاران دام باشد در قدم/ چون تو با مایی نباشد هیچ غم/ جز توکل جز که تسلیم تمام/ در غم و راحت همه مکر است و دام».

عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد لرستان در ادامه با بیان اینکه مولوی بر آن است که تنها به گاه خواب و شب‌هنگامان، زندانیان از زندان و سلاطین از دولت و غمِ دنیا در آسایش و در امانند، گفت: مولوی برای رهایی انسان‌ها از اندوه، غمگنان را به عبودیت خداوند دعوت می‌کند و در شعری می‌گوید: «آتش طبعت اگر غمگین کند/ سوزش از امر ملیک دین کند/ آتش طبعت اگر شادی دهد/ اندر او شادی ملیک دین نهد/ چون که غم بینی تو استغفار کن/ غم بر امر خالق آمد کار کن/ چون بخواهد عین غم شادی شود/ عین بند پای، آزادی شود/ رنج و غم را حق پی آن آفرید/ تا بدین ضد خوش‌دلی آید پدید».

فتح‌الهی بیان کرد: مولوی بر آن است که عاشقی مقامی فراتر از عوارض صوری جسمانی مانند غم و شادی است؛ او معتقد است که خداوند دسته‌ای از انسان‌ها را از غم و شادی رهایی و مصون کرده است چنانکه در  شعری گفته است: «باز بعضی را رهایی داده‌ای/ زین غم و شادی جدایی داده‌ای».

وی با بیان اینکه مولوی بر آن است همچنان که عاشقان در دریای غم به هیچ‌وجه احساس غمناکی نمی‌کنند، غواصان دریای توحید نیز نیازی به زورق و پاچیله ندارند چنانکه در داستان نابینای سائلی که با صوت ناهنجارش می‌گفت که من دو کوری دارم: یکی نابینایی و دیگری صدای زشتی که مایه غم، کینه و خشم مردم می‌شود، افزود: همچنین مولوی بر آن است که اگر کسی آواز دلش هم کریه باشد، سه کوری دارد و این کوری سوم از آن دو تای قبلی به مراتب بدتر است و در این رابطه گفته است: «رنج گنج آمد که زحمت‌ها در اوست/ مغز تازه شد چو بخراشید پوست/ ای برادر موضع و تاریک و سرد/ صبر کردن بر غم و سستی و درد/ چشمه‌ی حیوان و جام مستی است/ کان بلندی‌ها همه در پستی است/ همره غم باشد و با وحشت بساز/ می‌طلب در مرگ خود عم دراز» چنانکه در حکایت «جوحی و واعظ مجلس زنانه» بر بهره گرفتن از روش عاقلانه در امور زندگی تأکید کرده و می‌گوید: «هر که محجوب است او خود کودک است/ مرد آن باشد به بیرون از شک است».

دانشیار ادیان و عرفان دانشگاه آزاد خرم‌آباد در ادامه در رابطه با مهارت «شادکامی» از نگاه مولانا نیز گفت: با بررسی عوامل موجد شادکامی در آثار مولوی به نظر می‌رسد که شادی وی از نوع شادی درونی و انفسی است، چنانکه در شعری آورده است: «فربه و بر باد توام، مست و خوش و شاد توام/ بنده و آزاد توام، بنده‌ی شیطان نشوم».

مولانا عارفی است که سراسر عمرش را با عشق و شادی سپری می‌کند

وی با بیان اینکه مولوی این حالت عاطفی مبتنی‌ بر ذهنیت مثبت را بر اندوهناکی انسان ترجیح می‌دهد و وجود غم را به رسمیت نمی‌شناسد، افزود: مولانا عارفی است که سراسر عمرش را با عشق و شادی سپری می‌کند و حتی دیگران را نیز به این کار تحریض می‌نماید و در شعری می‌گوید: «من غصه را شادی کنم، گمراه را هادی کنم/ من گرگ را یوسف کنم، من زهر را شکر کنم» و یا در شعر دیگری می‌گوید: «شاد آمدم شاد آمدم ازجمله آزاد آمدم/ چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم».

فتح‌الهی با بیان اینکه از نگاه مولانا بنیادی‌ترین عامل شادی در حوزه دین و عرفان، طلب و کشف و حقیقت و جلب رضایت حق‌ تعالی است این امر بر کمال‌طلبی و بندگی انسان در برابر معبودش دلالت دارد چنانکه در شعری از مولانا آمده است که «عاشقان را شادمانی و غم اوست/ دست مزد و اجرت خدمت هم اوست/ غیر معشوق از تماشایی بود/ عشق نبود هرزه سودایی بود»، اظهار کرد: به عقیده مولانا عوامل متعددی مانند طبیعت و سفر در آدمی ایجاد طراوت می‌کند اما قوی‌ترین عامل ایجادکننده شادکامی در انسان «عشق‌ورزی» همیشگی او نسبت به معبود است او تصریح می‌کند که فربهی، پُربادی، مستی، خوشی و شادکامی خود را از معشوق حقیقی دارد چنانکه در غزل زیر گفته است: «هر چند شادم در سفر، در دشت و کوه و در کمر/ در عشقت ای خورشید فر، در گاه و در بی‌گاه من».

وی یادآور شد: مولوی در یک جا شادی را ثمره صبوری می‌داند و در جای دیگر بر آن است که نیل به شادکامی تنها در پرتو نفی «خود» و گرایش به «بی‌خودی» امکان‌پذیر است؛ حال آنکه انسان همواره درصدد اثبات خویش است «رفتم ز دست خود من، در بی خودی فتادم/ در بی خودی مطلق، با خود چه نیک شادم».

انتهای پیام

منبع خبر "خبرگزاری ایسنا" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.