به گزارش ورزش سه، شکست پنج گله مقابل لیورپول آن هم در الدترافورد جای شکی برای هواداران منچستریونایتد باقی نگذاشته که آنها با سولسشر توان رقابت با گواردیولا و کلوپ و توخل را ندارند. اما آنچه باعث شده تا احیای دوران سلطنت بر لیگ برتر زمان فرگوسن غیرممکن جلوه کند فقط این شکست نبوده. که اگر خوب به خاطر بیاوریم همین فرگوسن نیز یک باخت چهار بر یک در الدترافورد مقابل لیورپول دارد اما در فصلی که تیمش را قهرمان لیگ برتر جزیره کرد.
شاید مرور آنچه بر شیاطین سرخ پس از فرگوسن رفته بیش از هر چیز موید تاثیر و نقش این بزرگمرد مربیگری فوتبال دنیا باشد اما چه تضمینی است که اگر فرگوسن توان فیزیکیاش را داشت و روی نیمکت یونایتد میماند باز میتوانست موفقیتهای دامنهدارش را ادامه دهد؟ مگر نه اینکه او دو بار در فینال لیگ قهرمانان به گواردیولایی باخت که همین الان به سختی بتواند از پس کلوپ و توخل برآید؟
از سیزده جامی که فرگوسن در لیگ برتر و پنج جامی که در جام حذفی گرفت تنها یک جام حذفی در سالهای بعد از او تکرار شده است. آن هم به چه مربیانی؟ مویس و ونگال و مورینیو و سولسشر روی هم با آن همه هزینهای که برای خرید بازیکن روی دست باشگاه گذاشتهاند نتوانستهاند یک لیگ برتر را فتح کنند. حتی یک بار هم به گرفتن آن نزدیک نشدند و تنها نایبقهرمانیشان در لیگ با اختلاف امتیاز زیاد نسبت به همشهریشان بوده است. باشگاه با همان ساختار، همان مدیریت و حتی با هزینههای بیشتر نسبت به دوران فرگوسن اداره شده اما نتیجه یک شکست محض فوتبالی و از آن بالاتر اقتصادی بوده است.
اینجاست که باید گفت شیوه مدیریت فنی و حتی مدیریت کلانتر فرگوسن در منچستریونایتد خود میتواند تبدیل به یک کتاب آموزشی شود. مردی از تبار مربیان سنتی، بدون اینکه همچون گواردیولا و کلوپ بخواهد مبدع سبک جدیدی از تاکتیکهای فوتبالی باشد و یا فلسفهی فوتبالی جدیدی همچون تیکیتاکای گواردیولا و یا هویمتال کلوپ ارائه دهد. او رفته بیآنکه در دایرهالمعارف فوتبالی، سبکی به نام او ثبت شده باشد اما شمار قهرمانیها و موفقیتهایش بالاتر از هر فلسفه و تاکتیکی در فوتبال خودنمایی میکند. هر چند فقط دوبار قهرمان اروپا شد و بارها در اروپا قافیه را به تیم هایی کم نام و نشان باخت اما در جزیره، هیچکس را یارای رقابت دائم با او نبود و هر کس از هرکجای دنیا و با هر میزان اعتباری هم به آنجا آمد در نهایت نتوانست بیشتر از دو سال با او رقابت کند.
همین فرگوسن دوبار وقتی با ظهور آرسن ونگر و آرسنال و بار دوم با ظهور مورینیو و چلسی به چالش برخورد و رقبای تازه از راه رسیدهاش عرصه را بر او تنگ کردند، باز توانست از زیر سیطره این دو خارج شود و پرچم خود را بر قله لیگ برتر جزیره بکوبد.
شمایلی که فرگوسن از خود به جا گذاشته چه با واقعیت همخوانی داشته باشد و چه نه، بیشتر یک مدیر رختکن بدون ماژیک و وایتبرد است که فوتبال را به شکل سادهاش به شاگردانش توضیح میداده و در قید و بند تاکتیکهای پیچیده نبوده. چه بسا این وظایف بر عهده چندین دستیاری بوده که او با هوشمندی و به وقتش انتخاب میکرده اما هر چه بوده او شمایل یک آموزگار فوتبالی، یک تاکتیسین و حتی بالاتر از آن تئوریسین را نداشته و انگار با نیرویی جادویی و با روحی فوتبالی و کاریزمایی بینظیر این همه موفقیت آورده. یک مربی نه از آنهایی که از کل به جز میرسند و ابتدا سبک و سیستم و فلسفه بازی تیمشان را انتخاب میکنند و بعد برای پیاده کردن آن به جزییات میپردازند. برعکس، از آن دسته مربیانی که جزئیات را مقدم دانسته و همین که کاری کند بازیکنش در بهترین فرم فوتبالیاش باشد و کمتر اشتباه کند و یا چنان روان بازیکن را تهییج کند که در زمین بهترین عملکردش را داشته باشد برای او بر هر چیزی اولویت داشته. از آن مربیان سادهنگر که در انتهای سادگی روش مربیگریاش، پیچیدهترین روشها هم بلوغ و کمال روشهای ساده او را ندارد.
بیایید فرض کنیم که فرگوسن میماند و از آن طرف گواردیولا و کلوپ هم از راه میرسیدند و با آنها شاخ به شاخ میشد. احتمالا یکی دو فصل را همچون اوایل رقابت با ونگر و یا آمدن مورینیو به لیگ برتر از دست میداد اما آیا او تا انتها مقهور میماند؟ همچون مویس و ونگال و مورینیو و سولسشر؟ آیا یونایتد همچون چند سال اخیر با شتاب به سمت معمولیشدن پیش میرفت یا اینکه بلاخره با همان شیوه مربیگری سنتیاش راهی برای بازگشت به تخت سلطنت جزیره مییافت؟
شاید آنچه باعث شده تا همه از سولسشر و قبلش از مورینیو ناامید شوند همین تلاش آنها برای مقابله با دو نابغهی مربیگری یعنی گواردیولا و کلوپ، از طریق شبیه شدن به آنها باشد. تلاشی نافرجام برای مدیریت تیمی که سالها به روشی سنتی، ساده و در عین حال منحصر به فرد اداره شده به روشی متفاوت از قبل. و مشخص است که در این راه سولسشر نه استعداد و هوش پپ و کلوپ در یافتن سبک تاکتیکی متفاوتی که یارای رقابت با سبک آن دو را داشته باشد دارد و نه کاریزمای لازم برای برگرداندن آن روح فرگوسنی.
مشخص هم نیست که بازگشت به اقتدار گذشته با چه کسی و کدام مربی ممکن است اما باید پذیرفت که فرگوسن و منچستریونایتد در جایی از تاریخ فوتبال ایستادهاند که انگار جدایی از آنها با هم با شروع عصر جدیدی از فوتبال مصادف شده. جایی که دیگر نمیتوان منتظر حضور بیست ساله یک مربی روی نیمکت یک تیم و تداوم موفقیت بود. همانطور که انگار گواردیولا و کلوپ و ... هیچگاه از پس هم برنمیآیند و هر بار یکی، پشت دیگری را به خاک میمالد و رقابتشان برنده ای ندارد. چون آنها آلکس فرگوسن نیستند و دنیای فوتبال دیگر آلکس فرگوسنی که یکه تاز همیشگی باشد به خود نخواهد دید.
حجت شفیعی