بهترین بازیگران هالیوود امسال مخاطبان را ناامید نکردند. از بازگشتهای طوفانی تا حضورهای حیرتانگیز امسال شاهد بازیهای خوبی از سوی بازیگران تازهکار و پیشکسوت سینما بودیم.
برای هر کسی که افسوس فیلمهای جدید سال ۲۰۲۰ را میخورد باید گفت که فقط کافی است نگاهی به همین فهرست بیاندازید که در آنها میتوانید بهترین بازیهای امسال را مشاهده کنید. سالی که هم برای سینما و هم سایر حوزهها عجیب و غریب بود. از استادانی برای همهی فصول، آنتونی هاپکینز و دلروی لیندو بگیرید که میراثشان را با نقشآفرینیهای امسالشان عمیقتر کردن تا ستارگان تازه به ظور رسیدهای مثل ریز احمد و استیون یئون که همچنان در تلاش برای باز کردن راه خودشان در مسیر بازیگری هستند، امسال به لحاظ بازیهایی که روی پرده رفت سال بسیار غنی و پرباری بود.
البته دقیق شدن در این فهرست بهترین بازیها با اندوه و افسوس هم همراه است چون هیچ لیستی از بهترین بازیهای سال ۲۰۲۰ بدون انعکاس کار چدویک بوزمن فقید کامل نمیشود. امسال شاهد فیلمی بودیم که آخرین حضور او را روی پردهی سینما رقم زد.
مثل هر سال تعدادی تازهوارد هم داشتیم که نفسگیر ظاهر شدند. این فهرستی از بهترین بازیهای سال ۲۰۲۰ به انتخاب منتقدان و نویسندگان ایندیوایر است.
بن افلک از آنهایی است که خیلی ساده میشود فراموش کرد چه هنرمند جدی و بااستعدادی است. البته جیلی (محصول ۲۰۰۳) به شکل عجیبی فیلم بدی است و «آرماگدون» هم چکیدهی همهی فیلمهای مایکل بی با بودجههای زیاد است. اما بن افلک آن فیلمها شباهتی به بن افلک فیلم «راه بازگشت» ندارد. در فیلم «راه بازگشت» اجرایی دارد که حقیقتا مستحق میراث او به عنوان برندهی دو جایزهی اسکار (البته در بخش نویسندگی و نه بازیگری) است.
مشکلات زناشویی. تروما و زخمهای خانوادگی. دست و پنجه نرم کردن با اعتیاد به الکل. اینها همه چیزهایی است که زمانی خود بن افلک با آنها روبهرو بوده و مشکلاتی که کاراکتری که در این فیلم نقشش را بازی میکند یعنی جک کانینگهام با آنها دست به گریبان است. بن افلک اینجا همان کاری را انجام میدهد که هر هنرمند بزرگی قادر به انجامش است. اینکه از دردهای خودش به دل فیلم دریچهای باز میکند. بن افلک به نیویورک تایمز گفته بود که بازی در این فیلم برایش شبیه تراپی و درمان بوده است.
همانطور که قابل پیشبینی است فیلم «راه بازگشت» در رفتار همدلانه با کسانی که با اعتیاد دست و پنجه نرم میکنند با ظرافت برخورد میکند که بخش زیادی از این ظرافت مرهون تعهد افلک به کاراکتری است که میتواند به شیوهای دوستداشتنی برای برادرزادهاش موقع خواب قصه بگوید اما فردا صبح با یک لیوان بوربون در دست بلند شود.
یکی از قدرتمندترین لحظههای بازیگری امسال در لحظهی پایانی فیلم «صدای فلز» داریوس مردار رقم میخورد. ریز احمد که نقش روبن را بازی میکند توسط صداهای بلندی اطرافش غرق شده و به کمک سمعک است که صداها را میشنود. او سمعکها را از گوشش خارج میکند و در یک لحظهی سکوت با آرامش و راحتی روبهرو میشود.
دوربین خیلی محکم صورت ریز احمد را نشانه رفته است و زیر سطح پوستش تماشاگر میتواند درد جوش و خروش روبن را حس کند که سرانجام به صلح و پذیرش رسیده است.
این جایی است که بازی ریز احمد و در کنارش خود فیلم به درجهای از همدلی جهانی میرسد که اوج میگیرد. هر انتخاب حرکتی که احمد در طول فیلم دارد ساخته شده تا به این لحظهی احساسی نفسگیر آخر برسد.
روبن در فیلم نواندهی درام است که از شدت صداهای اطراف ناشنوا شده و حالا دوران نقاهتش را طی میکند. احمد موفق میشود تصویری درونی از مردی ارائه بدهد که در خطر از دست دادن بزرگترین شور و شوق زندگی و مسیرش است. بازی احمد زیبا و نابودکننده است و یک دستاورد بزرگ به شمار میرود.
کسی را میشناسید که بیشتر از ساشا بارون کوهن سراغ نقشهایی برود که معمولا بازیگران آنها را نمیپذیرند؟ بازیگر و کمدین انگلیسی یک نابغه در زمینهی هجو است که همیشه خودش را با چالش مواجه میکند و زیر پوست آدمهای احمق میرود (بورات، یک دیکتاتور خیالی آفریقایی و فهرستی که طولانیتر از اینهاست) و به شیوهای قدرتمندانه مرز میان «جعل» و «واقعیت» را محو میکند.
برای بازگشت پیروزمندانه به جهان نمادین و شوخطبعانهی روزنامهنگاری قزاقستانی، بورات، بارون کوهن به شیوهی بینقصی در نقش کاراکتر مجنون فرو رفته که وقتی به شکل مشخص موقع فیلمبرداری شیرینکاری میکند هیچکس واقعا مطمئن نیست که جزیی از فیلم است یا نه.
نقش او در قسمت دوم فیلم «بورات» به اندازهی کافی هوشمندانه است که در این فهرست قرار بگیرد اما علاوه بر آن همین امسال یک اجرای خیلی متفاوت دیگر هم در نقش یک متهم دارد. فکرش را میکردید که بارون کوهن بتواند خیلی راحت در جهان سخت آرون سورکین هم جا بگیرد؟ جهانی که پر از دیالوگ و کلمه و تند و تیز است. او در فیلم «دادگاه شیکاگو ۷» نقش ابی هافمن را بازی میکند. کاراکتری متمایز که به سادگی توان تحریک مردم را دارد. بارون کوهن استعداد و فراست خودش را به این نقش آورده و حتی سبک شوخطبعی خودش را هم دارد که البته خیلی ظریف است فقط برای اینکه خیلی خوب احساسات و درام را زیر آن پنهان کند.
دو نقش متفاوت از یک بازیگر برای مخاطبانی از همهی سنین.
در جهانی که با فرهنگ سلبریتیها و ستارگی رو به مصرفگرایی آورده، چدویک بوزمن بازیگر متد اکتینگ تمام و کمال و گزیدهکاری بود. او بازیگری بود که با وسواس خودش را وقف جزییات کارش میکرد. در آخرین نقشی که بازی کرده در فیلم جورج سی.ولف که اقتباسی حیرتانگیز از نمایشنامهی «بلک باتم ما رینی» آگوست ویلسون است، نقش نوازندهی ترومبون خشمگین به نام لوی گرین را بازی میکند.
داستان فیلم در یک استودیوی ضبط در شیکاگو در نیمهی اول قرن بیستم اتفاق میافتد. جایی که ما رینی اسطورهی موسیقی بلوز (که وایولا دیویس نقشش را بازی میکند و او هم یکی از بهترین بازیها از سوی بازیگران زن را امسال دارد) و گروه موسیقیاش در آن حکمرانی میکنند. بوزمن مونولوگی برانگیزاننده و محزون ارائه میدهد که باعث میشود همکارانش در گروه موسیقی مبهوت و مات به جا بمانند. احتمالا شما هم به عنوان مخاطب فیلم بعد از مونولوگ بوزمن شگفتزده میشوید. او با چنان قدرتی این مونولوگ را میگوید انگار که میدانسته این آخرین فرصتش است.
به جز این منتقدان هم فیلم را دوست دارند و آن را ادای دینی تاثیرگذار به موسیقی بلوز و به شکل گستردهتر به فرهنگ سیاهپوستان میدانند. فیلمی با یک گروه قدرتمند بازیگری که بوزمن در میان آنها میدرخشد.
اسم این بازیگر را احتمالا کمتر شنیدهاید. بازیگر انگلیسی ۲۸ سالهای که بهترین بازی کارنامهاش تا به امروز را در یکی از اپیزودهای سریال «تبرهای کوچک» استیو مککویین به اسم «قرمز، سفید و آبی» انجام داده است. این که آن را به عنوان یکی از بهترین بازیهای سینمایی آوردهایم چون هر اپیزود از سریال استیو مککویین شبیه یک فیلم سینمایی ساخته شده است و مدت زمان آن هم به اندازهی یک فیلم سینمایی است.
در اپیزود «قرمز، سفید و آبی» بویگا نقش لروی لوگان را بازی میکند. یکی از پیشگامان راهاندازی اتحادیهی سیاهپوستان پلیس که در دههی ۸۰ میلادی تبدیل به اولین عضو سیاهپوست نیروی پلیس متروپولیتن لندن شد. چیزی که در بازی جان بویگا که قبلا بازیگر فیلم «جنگ ستارگان» بوده تکاندهنده است زندگی شخصی این افسر پلیس است که در فیلم به تصویر کشیده شده و بویگا موفق میشود روحیات درونی او را به این کاراکتر تاریخی واقعی تزریق کند. کسی که در طول خدمتش با فشار زیاد تبعیض نژادی در خود نیروی پلیس مواجه بوده و در برخی از مجامع و گروههای مربوط به خودش هم حس بیگانگی داشته از جمله رابطهاش با پدرش که معتقد بوده او به صف دشمنان پیوسته است.
لوگان میگوید هدفش از پیوستن به نیروی پلیس این بوده که آنچه را میدیده تغییر بدهد و اصلاحاتی در آن ایجاد کند اما جانفشانی و خیرخواهی او باعث تحرکهای اسرارآمیز دیگری هم میشود. این بازی است که فقط در سطح نمیگذرد و نشان میدهد که کارنامهی بویگا به رشد ادامه خواهد داد.
بازیگر اهل ولز برندهی اسکار برای فیلم «سکوت برهها» و نقش هانیبال لکتر و دارندهی لقب «سر» در سن ۸۲ سالگی تازه انگار خودکمبینی را آموخته است. آنتونی هاپکینز میگوید: «نمیدانم نصف وقتم را چطور میگذرانم». اما میداند. از زمانی که فیلم «پدر» در جشنوارهی ساندنس و فصل جوایز به نمایش درآمد، اولین فیلمی که نمایشنامهنویس مشهور فرانسوی، فلوریان زلر آن را کارگردانی کرده و نمایشنامهاش هم کار خودش بوده، منتقدان و تماشاگران از شرح فروپاشی ذهن پیرمردی که هاپکینز هنرمندانه و با دقت آن را تصویر کرده دهانشان باز ماند.
هاپکینز در فیلم نقش پیرمرد غرغروی هشتاد و چند سالهای را بازی میکند که با خاموش شدن نور مبارزه میکند و صف طولانی مراقبانش را کنار میزند و در همان حال با دختر ناامیدش که نقشش را اولیویا کولمن برندهی اسکار برای فیلم «سوگلی» بازی میکند، در چالش است.
هاپکینز در بازیاش چیزی را پیچیده نمیکند بلکه کاملا حسی و با کشف و شهود احساسات کاراکتر عجیب و منزوی که نقشش را بازی میکند از شوخطبعی تا خشم و ناامیدی جوری به تصویر میکشد که ما را هم تحتتاثیر قرار میدهد.
این بهترین نقشآفرینی هیو جکمن از زمان فیلم «پرستیژ» نولان تا امروز است. حقهی جادویی باورنکردنی درام جنایی «آموزش بد» که برمبنای یک داستان واقعی شیطانی هوشمندانه ساخته شده، این است که چطور کوری فینلی موفق میشود حتی بعد از اینکه شما قانع شدهاید کاراکتر شیطانی فیلم باید به جهنم برود، همدردی شما را نسبت به او برانگیزد.
در این مورد شیطان هیو جکمن است که نقش دکتر فرانک تاسون خوشلباس و آراسته را بازی میکند که مدیر مدرسهی مشهور رزلین لانگ آیلند است. او در این مدرسه بزرگترین اختلاس تاریخ آمریکا در یک مکان آموزشی را مهندسی میکند. جکمن جوری نقش تاسون را بازی میکند که انگار درک درستی از اینکه کاراکتر اصلی فیلم است ندارد. کسی که همیشه فکر میکند خارج از چشم دیگران و بیرون طوفان ایستاده و به همین دلیل هم تا مدت طولانی میتواند به کلاهبرداریاش ادامه بدهد. این برداشت به جکمن فضای لازم را داده تا به روشی به نقش زندگی ببخشد که در نقشهای بزرگترش به ندرت این کار را انجام میدهد.
این انسانیترین اجرایی است که تاکنون جکمن در کارنامهاش داشته که در غرور نیمهشفافی پیچیده شده و در نهایت به خوبی لایههایی از شک و انکار به آن اضافه شده است. چه در یک کلوزآپ غمانگیز باشد و چه وقتی که برای برگرداندن کنترل فرانک تاسون تلاش میکند، جکمن همیشه روی مرز باریک بین شوکه شدن و نمایشگری قرار دارد. در تمام طول فیلم فرانک هم بیگناه و هم گناهکار به نظر میرسد.
اوایل فیلم جایی فرانک به دانشآموز کلاس پایینی میگوید که او هم در ریاضی ضعیف بوده و حالا ببینید: او مردی شده که برنامهی آموزشی ریاضی را طراحی میکند. نکتهی تراژیک دربارهی فرانک که نقطهی درخشان بازی جکمن هم محسوب میشود این است که او صادقانه متوجه نیست چرا او را به خاطر نبوغش تبرئه نمیکنند.
بازی پرتنش دلروی لیندو در فیلم «۵ همخون» اسپایک لی در رمزگشایی از تجربهی سیاهان در آمریکا به خصوص در فیلمهای جنگی چیزی شبیه یک داستان اسطورهای است. جاذبهی بازیگری لیندو در نقشهای متفاوتی که در فیلمهای لی بازی کرده از «مالکوم ایکس» تا «کروکلین» و «کلاکرز» خودش را نشان میدهد. اما برای بازیگر کهنهکار ۶۸ سالهی سینما، تئاتر و تلویزیون، نقشی که در «۵ همخون» بازی کرده احتمالا از آن نقشهایی است که بیشتر از بقیه دربارهاش صحبت خواهد شد. این سطحبالاترین بازی او تا امروز است. بازی که استحقاق آن را دارد برایش اولین نامزدی اسکار را به ارمغان بیاورد.
لیندو در فیلم نقش یک کهنهسرباز جنگ ویتنام را بازی میکند که دچار ترومای اختلال نگرانی و اضطراب است. مردی که عاشق فرمانده جوانی بوده که در جنگ از دست داده و حالا به دنبال طلاهایی است که پنهان کردهاند و نسبت به بقیه رحم و شفقت کمتری از خودش نشان میدهد. لیندو توانسته درد و رنج سربازان سیاهپوست را در شخصیتی متبلور کند که از بقیه جالبتر و هیجانانگیزتر است.
اصلا مدس میکلسون را در اولین همکاریاش با توماس وینتربرگ دانمارکی در فیلم تحسینشدهی «شکار» شناختیم. مدس میکلسون از آرتهاوسهای دانمارک بیرون آمد و به عنوان یک بازیگر اسکاندیناوی و به لطف سریالهای «هانیبال»، «کازینو رویال» و «دکتر استرنج» تبدیل به یکی از بازیگران ستاره در آمریکا شد. او از آن چهرههای شیطانی متکبر و آمرانهی قابل اعتماد است. از یک زاویه خوشتیپ با چشمانی شیطنتآمیز است و از زاویهای دیگر موجودی شیطانی.
اما در یک فیلم «یک دور دیگر» توماس وینتربرگ میکلسون دوباره با هموطنش یک تیم را تشکیل داده تا بار دیگر بتواند نقطهی اوج کارنامهاش را تکرار کند.
در «یک دور دیگر» میکلسون نقش یک معلم مدرسه را بازی میکند که از بیرون به زندگیاش نگاه میکند. او با خانوادهاش غریبه شده و به خصوص از همسرش فاصله گرفته است. او تقریبا در یک حالت گیج و گنگی است و جالب اینکه اکثر همکارانش هم همین حال را دارند. آنها تصمیم به یک تجربهی عجیب میگیرند. اینکه در تمام طول ساعات بیداری و کار را نوشیدنی بخورند و مست باشند. همانطور که داستان به نقطهی اوج خودش نزدیک میشود کاراکتر مدس میکلسون حالی شبیه به «کارپه دیم» (دم را غنیمت شمردن) تجربه میکند اما بدون هیچ نوع احساس خاصی.
این یکی از گرمترین فیلمهای کارنامهی میکلسون است و یادآوری برای اینکه زیر ظاهر افسردهاش او یکی از سرحالترین بازیگران امروز است.
گری اولدمن همیشه در بازی شخصیتهای دلنشین توطئهگر عالی ظاهر شده است و طبعا انتخابی الهامبخش برای بازی در نقش هنری منکیهویچ در فیلم «منک» بوده است. فیلمنامهنویس بداخلاق و خودویرانگر که از هالیوود متنفر بود اما با فیلم «همشهری کین» به رستگاری شیرینی رسید و همزمان از هالیوود انتقام گرفت. نقشی که به نوعی به لحاظ روحی نسبتی هم با نقش وینستون چرچیل دارد که گری اولدمن در فیلم «تاریکترین ساعت» ایفا کرد.
هوش استثنایی منک و صداقت خشونتبار او باعث شده تبدیل به شخصیتی فراتر از یک الکلی غیرقابل تحمل بشود. دیوید فینچر، کارگردان «منک» به بازیگرش کمک کرده تا تعادل درستی را میان ویرانی و حساسیت حفظ کند.
گری اولدمن گسترهی وسیعی از احساسات را به نمایش میگذارد. از مسخره کردن ریاکاری لویی بی.مهیر مدیر متروگلدوین مایر بگیرید تا بازی کردن نقش یک دلقک شوخ برای ویلیام راندولف هرست ناشر که منبع الهام چارلز فاستر کین بوده است. وقتی منک تلاش میکند اولین نسخهی «کین» را به ثمر برساند و خودش را در یک اتاق زندانی کرده و تازه دورهی نقاهت پای شکستهاش را میگذراند و به لحاظ روحی داغان است، ما او را در آسیبپذیرترین و دوستداشتنیترین حالت خودش میبینیم.
منبع: ایندی وایر - دیجی مگ / صوفیا نصرالهی