به گزارش اقتصادنیوز ؛ در ماه سپتامبر ، جو بایدن در اولین سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل به عنوان رئیس جمهور ، متعهد شد که ایالات متحده «به دنبال یک جنگ سرد جدید یا جهانی تقسیم شده به بلوک های سفت و سخت نیست». این تعهد، به بیان متفاوت، توسط همتای چینی بایدن، شی جین پینگ، تکرار شد و با هشدارهای تعدادی دیگر از رهبران درباره پیامدهای وخیم تقسیم جهان به اردوگاه های متخاصم تقویت شد.
با این حال، این گروه کُر به جای ارائه اطمینان، بیشتر نشان می داد که واقعیت ژئوپلیتیک چقدر مأیوس کننده است، اینکه شک و تردیدها، حتی در مواجهه با چالشهای وجودی مشترک، باعث از میان رفتن اعتماد و همکاری میشود.
سردبیر فارن افرز، دنیل کورتز-فلان در پیشگفتار پرونده ویژه شماره نوامبر و دسامبر این نشریه معتبر نوشته است: «دهها سال پس از آغاز آنچه که ما ممکن است روزی آن را جنگ سرد اول بنامیم ، مورخان و سیاست گذاران بی وقفه حرکات آغازین آن را مطالعه کرده و بر سر اینکه اگر می شد به طور متفاوتی انجام شود بحث کردهاند. به موازات رقابت کنونی میان آمریکا و چین استناد به جنگ سرد به معنای مطلوب یا اجتناب ناپذیر بودن آن نیست. در عوض، این باید به عنوان یک یادآوری عمل کند: اکنون زمان آن است که قبل از اینکه واقعا دیر شود، واکاوی، احتیاط و خردورزی را برای حرکتهای اولیه این رقابت به ارمغان بیاوریم».
آیا خیلی دیر شده است؟ آیا جنگ سرد جدیدی آغاز شده است؟ در نخستین و به نوعی مهمترین مقاله این پرونده با عنوان «جنگ سرد جدید؛ آمریکا ، چین و پژواک تاریخ»، علیرغم تفاوتهای آشکار بین تقابل ایالات متحده و شوروی در آن زمان و رقابت ایالات متحده و چین در حال حاضر، هال برندز، استادتمام امور بینالملل در دانشگاه جان هاپکینز و جان لوئیس گدیس، استاد تاریخ نظامی و دریایی در دانشگاه ییل، معتقدند زمان آن فرا رسیده است که درس های قبلی را با دقت مطالعه کنیم تا از فاجعه در دومی جلوگیری شود.
آنها می نویسند: «بزرگترین جنگ بدون نبرد زمان ما، میتواند تابآوری را در رقابت چینی-آمریکایی که سرد یا گرم بودن آینده آن نامشخص است، افزایش دهد». اکوایران این مقاله تفصیلی و مهم را در ۳ بخش مجزا تقدیم مخاطبان میکند.
در بخش نخست، یکی از موارد قابل بررسی میان تقابل شوروی و آمریکا در جنگ سرد و وضعیت حاضر در رقابت چین و آمریکا، مرزهای جغرافیایی است که با رانش قاره ای به مرور زمان تغییر می کرد، اما امروز شکل دیگری از آن را شاهدیم که در طرح کمربند و جاده چین بازتاب مییابد، همچنین این سوال مطرح شد که چرا شی اصلاحات اقتصادی و ظرافت دیپلماتیک که در وهله اول باعث ظهور چین شد، امروز در حال صرفنظر کردن است؟
در بخش دوم مقاله نویسندگان ریشههای تابآوری (Resilience در علوم سیاسی و روابط بینالملل به معنای قابلیت پیشبینی و اجتناب از تهدیدها است) در جنگ سرد را بررسی کرده و نسبت آن با رقابت چینی-آمریکایی را شرح میدهند. همچنین آنها توضیح میدهند که چگونه یادواره پررنج و تازه از سر گذشته جنگ جهانی دوم، و بمبهای هستهای آمریکا و شوروی مانع گرم شدن جنگ سرد شدند.
در بخش دوم مقاله این احتمال که تسخیر تایوان توسط چین می تواند جرقه یک جنگ بزرگ باشد نیز مورد بررسی قرار میگیرد. همچنین نویسندگان توضیح می دهد که چگونه رویکردهای داخلی و خارجی شی جینپینگ و سیاستهای سالهای اخیر حزب کمونیست چین، میتواند دنیا را علیه پکن متحد کند. در ادامه بخش سوم مقاله را بخوانید.
این سؤال که «اگر شی جینپینگ، تایوان را تسخیر کند، آمریکا و غرب چه خواهند کرد؟»، همچنان چالشبرانگیز، و پاسخ آن مبهم است. یکی از واکنشها ممکن است از تأثیر تهدیدهای شی علیه سرزمینهای واقع در دریای چین جنوبی و فراتر از آن ناشی شود که منجر به افزایش نگرانیها در این مناطق شده است؛ به همین دلیل جهان شاهد هماهنگی غیرمنتظره استرالیا با آمریکا و انگلیس درقالب پیمان آکوس و همچنین گسترش همکاری هند با متحدان هندوپاسیفیک است.
تخریب محیطزیست، تلههای ناشی از بدهی و شرایط بازپرداخت سنگین دریافتکنندگان مزایای طرح کمربند و جاده و خروجی نابرابر آن در میانمدت، ممکن است این کشورها را نسبت به چین بدبین کند.وانگهی، روسیه، منبع اصلی نگرانیهای قرن گذشته، می تواند در آسیا، شرق و جنوب شرقی اروپا و حتی قطب شمال خود را در محاصره "دشت های چینی" بیابد.
و همه اینها این احتمال را افزایش میدهد که ممکن است تک قطبی آمریکا نه با یک دوقطبی نامطلوب چینی-آمریکایی بلکه با چندقطبیای که چین را محاصره و مهار می کند، و پکن با قاطعیت، خود را شکست میدهد، به پایان برسد.
آخرین شناختهشده ما اجتناب ناپذیری شگفتیها است. نظریه پردازان میگویند سیستمهای بینالمللی آنارشیک هستند، زیرا هیچ جزء درون آنها کاملاً تحت کنترل نیست.
استراتژی ممکن است عدم قطعیت را کاهش دهد اما هرگز آن را برطرف نمیکند: انسانها جایزالخطا هستند و مطمئناً هوش مصنوعی نیز چنین خواهد بود. با این حال، الگوهای رقابت در زمان و مکان وجود دارد که ممکن است بتوان از آنها -به ویژه از جنگ سرد شوروی و آمریکا- دستهبندیهایی از غافلگیری که احتمالاً در جنگ سرد چین و آمریکا رخ میدهد، استخراج کرد.
شگفتی های موجود، تغییرات در عرصههایی است که در آن قدرتهای بزرگ با هم رقابت میکنند، هیچکدام مسئول آن نیستند، اما هر دو را به خطر میاندازند.
رئیس جمهور ایالات متحده رونالد ریگان، وقتی در اولین ملاقات خود در سال 1985 با گورباچف این ادعای غافلگیرکننده را مطرح کرد که «حمله مریخیها، ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی را مجبور میکند اختلافات خود را یک شبه حل و فصل کنند»، این را در ذهن داشت: آیا سلاح های هسته ای حداقل اینگونه خطرناک نبودند؟
مریخیها هنوز نرسیده اند ، اما ما با دو تهدید وجودی جدید روبرو هستیم: شتاب تغییرات آب و هوایی و شیوع تقریباً یکشبه یک همهگیری جهانی که در سال ۲۰۲۰ آغاز شد. هیچ کدام بی سابقه نیست. آب و هوا همیشه در نوسان بوده است، به همین دلیل پیاده روی از سیبری تا آلاسکا امکان پذیر بود.
توسیدید طاعونی را که در آتن در 430 قبل از میلاد رخ داد توصیف کرد. چیزی که جدید است این است که جهانی شدن تا چه حد به این پدیدهها سرعت بخشیده و این سؤال را ایجاد میکند که آیا رقبای ژئوپلیتیک میتوانند به طور مشترک به وقایع تاریخی عمیقی که به طور فزایندهای سرنوشتشان را تغییر میدهند، بپردازند. جنگ سرد شوروی و آمریکا نشان داد که همکاری برای جلوگیری از فاجعه نیازی به صراحت ندارد: هیچ معاهده ای تصریح نکرد که سلاح هستهای پس از 1945 دیگر در جنگ استفاده نشود.
در عوض، جایی که تشریفات مذاکره تقریباً با شکست مواجه میشدند، خطرات وجودی باعث ایجاد همکاری ضمنی شد. تغییرات اقلیمی ممکن است فرصتهای مشابهی را در جنگ سرد چین و آمریکا ایجاد کند، حتی اگر کووید-19 تاکنون تنها سایندگی چین را برانگیخته باشد. نکته باید باز نگه داشتن مکانهای فرود برای معادلهای مریخی باشد؛ نه برای استقبال از مشکلات وجودی، بلکه برای بررسی اینکه آیا نتایج مشترک میتواند از آنها حاصل شود یا خیر.
شگفتیهای تعمدی از تلاش رقبای مجرد برای ترساندن، سردرگمی یا دلسردی دشمنانشان سرچشمه میگیرد. حملات غافلگیرکننده، مانند پرل هاربر ، با این مقوله مطابقت دارد و هرگز نمیتوان شکست های اطلاعاتی را رد کرد. با این حال ، بزرگترین شگفتی های جنگ سرد ناشی از معکوس سازی قطبی بود که مائو استاد آن محسوب میشد؛ هنگامی که در سالهای ۱۹۴۹-۱۹۵۰، دولت ترومن را نادیده گرفت و راه را برای جنگ کره و حمله کمونیستی در آسیا باز کرد، و یا هنگامی که در ۱۹۷۰-۱۹۷۱ به غرب متمایل شد، و در حالی که ایالات متحده را متحد خود کرد، اتحادجماهیرشوروی را در دو جبهه آسیبپذیر کرد، نقطه ضعفی که هرگز نتوانست از آن خارج شود.
به همین دلیل است که "گشایش" آمریکا در روابط با مسکو ممکن است روزی روسها را مقابل پکن قرار دهد. شکاف اولیه چین و شوروی دو دهه طول کشید تا بهبود یابد، و دولت آیزنهاور از طریق سوق دادن مائو به یک رابطه متقابلاً زننده با خروشچف، به دنبال سرعت بخشیدن به این روند بود.
طرح کمربند-جاده شی ممکن است به تنهایی این کار را با ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه انجام دهد، که مدتهاست از "مهار شدن" کشورش توسط آمریکا گلایه کرده است. و از دیدگاه کرملین "مهار" چینیها ممکن است در نهایت به خطر بزرگتری تبدیل شود.
یک شکل دیگر از غافلگیریهای تعمدی، از زیردستان فرضی ناشی می شود که معلوم نیست که باشند. نه واشنگتن و نه مسکو نمیخواستند بحرانهای جزایر فراساحلی در 1954-1955 و 1958 رخ دهد: چیانگ کایشک، در تایپه، و مائو، در پکن، آنها را رقم زدند.
هشدارهای رهبر کمونیست والتر اولبریخت در مورد فروپاشی قریبالوقوع آلمان شرقی، خروشچف را مجبور به تحریک بحرانهای برلین در سالهای 1958-1959 و 1961 تحریک کرد. کوبا با مداخله در آفریقا در 1975-1977 و حفیظالله امین در افغانستان، که تماس های گزارش شده او با مقامات ایالات متحده باعث تهاجم شکستخورده شوروی در سال 1979 شد. با این حال، هیچ یک از این موارد بیسابقه نبود: توسیدید نشان داد که کورنت و کورسیرا 24 قرن قبل از آن کاری مشابه اسپارتها و آتنیها انجام میداند.
پتانسیل «دم سگ تکان دادن»* در جنگ سرد چین و آمریکا در حال حاضر آشکار است (*در علوم سیاسی به معنای عمل ایجاد انحراف از یک موضوع مخربتر است و اما در کاربرد عمومی به معنای یک موجود کوچک و به ظاهر بیاهمیت دلالت دارد که یک موجود بزرگتر و مهمتر را کنترل میکند).
افزایش تنش ها در تنگه تایوان به همان اندازه ناشی از تغییرات در سیاست تایوان در سال های اخیر بوده است که تصمیمات عمدی در واشنگتن یا پکن. و در حالی که چین در تلاش است ، از طریق طرح کمربند و جاده سیستمی را ایجاد کند که قدرت خود را به حداکثر برساند، ممکن است از طریق روابط خود با رژیم های ناامن و ناپایدار، منجر به نوعی وابستگی معکوس شود که ابرقدرت های جنگ سرد را به ستوه آورده است. این می تواند فرمولی برای بیثباتی باشد: تاریخ مملو از مواردی است که در آن بازیگران محلی قدرتهای بزرگتری را درگیر کردهاند.
و سرانجام، شگفتیهای سیستمیک وجود خواهد داشت. جنگ سرد به گونهای به پایان رسید که هیچ کس در آن زمان انتظار آن را نداشت: با فروپاشی ناگهانی یک ابرقدرت و ایدئولوژی همراه آن.
دو نویسنده که چنین امکانی را پیش بینی کرده بودند، کارل مارکس و فردریش انگلس، بنیانگذاران این آموزه در اواسط قرن نوزدهم بودند. آنها مطمئن بودند که سرمایه داری در نهایت با ایجاد شکاف بسیار زیاد بین وسایل تولید و منافع توزیع شده، خود را نابود خواهد کرد.
جرج کنان، یک قرن بعد، نظر مارکس و انگلس را زیر و رو کرد. وی در سالهای 1946-1947 تأکید کرد که شکاف بین ابزارهای تولیدی و مزایای توزیع شده باعث فروپاشی کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای اقماری پس از جنگ جهانی دوم میشود. با این حال کنان از آنچه سرانجام در سالهای 1990-1991 اتفاق افتاد استقبال نکرد: انفجار اتحاد جماهیر شوروی به خودی خود اختلالی در توازن قوا ایجاد میکرد که حتی برای او بسیار بزرگ بود. اما او درک کرد که چگونه استرسهای درون جوامع می توانند حکام خود را بسی شگفت زده کنند.
هیچ کس نمیتواند زمان وقوع زلزله جدید ژئوپلیتیک را پیش بینی کند: پیش بینی زلزله های زمین شناسی به اندازه کافی دشوار است، با این حال ، زمین شناسان می دانند کجا باید انتظار آنها را داشته باشند: به همین دلیل است که کالیفرنیا هشدارهای مربوط به زلزله را دریافت می کند، اما در کانکتیکات چنین نیست.
آیا شکنندگی رژیمهای اقتدارگرا -باور عجیب آنها به جاودانگی ساختارهای فرماندهی از بالا به پایین- آنها را به همان اندازه آسیبپذیر میکند؟ یا اینکه سرکشی ریشهدار دموکراسیها –مقاومت آنها در برابر فرمان گرفتن– خطرات بزرگتری برای آنها به همراه دارد؟ فقط زمان مشخص خواهد کرد، احتمالا زودتر از آنچه ما انتظار داریم.
این تجمیع دانستهها، ناشناختهها و شگفتیها ما را با معادل تاریخی یک مشکل سهگانه مواجه میکند: با توجه به همزیستی پیشبینیپذیری و نقطه مخالف آن، ما نتیجه را تنها زمانی میدانیم که آن را ببینیم. با این حال، استراتژی چنین تجملاتی ندارد. موفقیت آن مستلزم زندگی با ابهاماتی است که آینده آن با کمبود مواجه نخواهد شد.
استراتژی مهار، اگرچه در دستاوردهایش ناقص بود و گاهی اوقات شکستهایش غمانگیز بود، اما با موفقیت تضادهای خود را مدیریت کرد و در عین حال زمان لازم را برای کسانی که در درون نظام شوروی بودند، خرید؛ حتی در نهایت برای رهبرانش.
این کار عمدتاً با ترکیب سادگی مفهوم با انعطافپذیری در کاربرد انجام شد، زیرا حتی واضحترین مقاصد ممکن است همیشه، یا حتی اغلب، مسیرهایی را برای رسیدن به آنها آشکار نکنند.
برای مثال، ممکن است لازم باشد که با استالین برای شکست هیتلر، یا با تیتو برای مقاومت در برابر استالین، یا با مائو برای گیج کردن برژنف همکاری کنیم: همه بدی ها همیشه به یک اندازه بد نیستند. همچنین افزایش تسلیحات همیشه بد یا مذاکرات همیشه خوب نیست: آیزنهاور، کندی، نیکسون و ریگان از هر دو برای شروع دگرگونی دشمنانی که با آنها روبرو بودند استفاده کردند. کنان به چنین کششهایی در پیگیری سیاست مهار، بیاعتماد بود، اما دقیقاً همین قابلیت مانور بود که رسیدن امن استراتژی به مقصد مورد نظر را تضمین کرد.
روش دومی که در آن مهار موفقیتآمیز بود، تلقی از خودانگیختگی به عنوان یک نقطه قوت بود. سازمان پیمان آتلانتیک شمالی، برخلاف رقیب تحت سلطه مسکو، پیمان ورشو، به همان اندازه که اروپایی بود، مخلوق آمریکایی هم بود. در خارج از اروپا نیز ایالات متحده بر وحدت ایدئولوژیک در میان دوستان خود اصرار نداشت. در عوض، هدف این بود که تنوع را به سلاحی در برابر رقیبی که تمایل به سرکوب آن دارد تبدیل کنیم: استفاده از مقاومت در برابر یکنواختی نهفته در تاریخها، فرهنگها و مذاهب متمایز به عنوان مانعی در برابر جاهطلبیهای یکدستکننده هژمونهای بالقوه.
سومین دارایی، اگرچه در آن زمان همیشه اینطور به نظر نمی رسید، چرخه انتخابات آمریکا بود. تست های استرس چهارساله برای مهار، معماران آن را عصبی کرد، کارشناسان دلسوز را ناراحت کرد و متحدان خارجی را نگران کرد، اما آنها حداقل محافظی در برابر استخوانبندی بودند. هیچ استراتژی بلندمدتی نمیتواند موفق شود اگر به آرمانها اجازه دهد از تواناییهایش پیشی بگیرند یا تواناییهای دیگری آرزوهایش را فاسد کنند. با این حال، استراتژیستها چگونه خودآگاهیهایی را به رسمیت میشناسند که تصدیق میکنند که استراتژیهایشان کارساز نیست؟ مطمئناً انتخابات ابزاری بیحرکت است. با این حال، آنها بهتر از این هستند که به جز مرگ مستبدان سالخورده، که زمان خروج آنها از این جهان را نمیدانند، وسیله دیگری برای بازنگری نداشته باشند.
بنابراین، در ایالات متحده، هیچ گونه روابط خارجی منحصراً وجود ندارد. از آنجایی که آمریکاییها ایدهآلهای خود را به صراحت اعلام میکنند، انحراف از آنها را واضحتر نشان میدهند. شکستهای داخلی مانند نابرابری اقتصادی، تفکیک نژادی، تبعیض جنسی، تخریب محیطزیست، و افراطهای فراقانونی سطح بالا، همگی در معرض دید جهانیان قرار میگیرند.
همانطور که کنان در نقلقولشدهترین مقالهای که تا به حال در این صفحات منتشر شده، اشاره کرد، «نمایشگاههای بلاتکلیفی، تفرقه و از هم گسیختگی داخلی در این کشور» میتواند «تأثیر نشاطآور» بر دشمنان خارجی داشته باشد. بنابراین، برای دفاع از منافع خارجیاش، «ایالات متحده فقط باید بهترین سنتهای خود را بسنجد و به عنوان یک ملت بزرگ نشان دهد که شایسته حفظ شدن است».
به راحتی می توان گفت که این مهم به سهولت انجام نمی شود، و آزمون نهایی ایالات متحده در رقابتش با چین در آن نهفته است: مدیریت صبورانه تهدیدات داخلی برای دموکراسی ما، و همچنین تحمل تضادهای اخلاقی و ژئوپلیتیکی که از طریق آن تنوع جهانی میتواند به بهترین شکل ممکن انجام شود.
مطالعه تاریخ بهترین قطب نمای ما در جهت یابی این آینده است، حتی اگر معلوم شود که آن چیزی نبود که انتظارش را داشتیم و از بسیاری جهات آن چیزی نیست که قبلاً تجربه کرده ایم.