باید بگویم اعتقاد یا هراس من این است که اگر جهان را در مقام کل بنگریم، این چیزها در حال افزایش هستند. هیتلر، بیشک، بهزودی از صحنه روزگار محو خواهد شد، اما بهبهای افزایش قدرت (الف) استالین، (ب) میلیونرهای انگلوآمریکایی و (ج) همه انواع خردهپیشواهای شبیه دوگل. بهنظر میرسد تمام انواع جنبشهای ملی در همهجا، حتی آنهایی که از مقاومت در برابر سلطه آلمان ریشه گرفتهاند، شکل غیردموکراتیک به خود میگیرند و نظریه توجیه وسیله بهسبب هدف را در پیش میگیرند. جنبشها، در هر گوشه جهان، بهنظر میرسد در مسیر اقتصادهای متمرکز پیش میروند که شاید در معنای اقتصادیاش بتوان آن را به کار بست، اما طرح و سازمانی دموکراتیک ندارند و به سمت ایجاد نظامی«کاستی» گرایش دارند. در همین راستاست، بیم و هراس از ملیگرایی احساسی و گرایش به عدم اعتقاد به وجود حقیقتی محض؛ به تعبیری تاریخ متوقف شده است؛ یعنی دیگر در زمانه ما تاریخی که به طور جهانشمول مورد پذیرش باشد، وجود ندارد و علوم دقیقه بهمحض آنکه ضرورت نظامی، دیگر از کار نگهداشتن مردم در سطحی از کیفیت دست میکشند، به خطر میافتند. هیتلر مختار است بگوید که یهودیان جنگ را آغاز کردهاند و اگر جان سالم بهدر برد، این به تاریخ رسمی بدل خواهد شد. او مجاز نیست بگوید که حاصلجمع دو با دو پنج میشود؛ زیرا بهسبب اهداف مثلا بالستیک این دو باید حاصلجمع چهار داشته باشند، اما اگر آن دنیایی که من از آن بیم دارم، سر برسد، دنیای دو یا سه ابردولت قدرتمند که نمیتوانند یکدیگر را به تسخیر درآورند، اگر پیشوا اراده کند دو بهعلاوه دو هم پنج خواهد شد؛ تا جایی که من میبینم این مسیری است که در حال حاضر میپیماییم، اگرچه البته فرآیند پیشروی بازگشتپذیر است.
درباره مصونیت نسبی بریتانیا و ایالاتمتحده، صرفنظر از هرآنچه صلحطلبان و دیگران بگویند، هنوز تمامیتخواه نشدهایم و این نشانه امیدبخشی است. من، همانطور که در کتاب شیر و تکشاخ توضیح دادهام، عمیقا به مردم انگلیس و ظرفیت و توان ایشان در متمرکز ساختن اقتصادشان بیتخریب آزادی در مسیر این کار اعتقاد دارم. اما هماره باید در خاطر داشت که بریتانیا و ایالاتمتحده هنوز امتحان چندان سختی پس ندادهاند، هنوز با شکست یا درد و رنج تحملناپذیر آشنا نشدهاند و نشانههای ناگواری هم هستند که نشانههای خوب را خنثی سازند. اول از همه بیتفاوتی همگانی نسبت به زوال دموکراسی. مثلا آیا تاکنون متوجه شدهاید که هیچ انگلیسی زیر ۲۶سال حق رأی ندارد و اینکه تا جایی که میتوان دید خیلیها در این رده سنی پشیزی به این مساله اهمیت نمیدهند. دومین نشانه ناگوار این است که دیدگاه روشنفکران، تمامیتخواهتر از مردم عادی است. در مجموع همه اندیشمندان انگلیسی از در مخالفت با هیتلر درآمدند؛ اما بهبهای پذیرش استالین. بیشتر آنها برای پذیرش روشهای دیکتاتورمآب، پلیس مخفی، تحریف سازمانیافته تاریخ و از این دست چیزها، کاملا آماده هستند؛ تا زمانی که میپندارند اینها بهنفع طرف «ما» هستند. در حقیقت اینکه میگویند ما در انگلیس جنبشی فاشیستی نداریم، به این معناست که جوانان، در حال حاضر، جای دیگری به دنبال پیشوای خود میگردند. نمیتوان مطمئن بود که تغییر نخواهیم کرد، نه اینکه ۱۰سال پس از این مردمان عادی هم اعتقاد روشنفکران امروز را داشته باشند. امیدوارم اینطور نشود، حتی مطمئن هستم اینطور نخواهد شد، اما جلوگیری از این اتفاق نیازمند تلاش بسیار است. اگر کسی صرفا ادعا میکند که همهچیز بر وفق مراد و به سوی نتیجه مطلوب پیش میرود و به نشانههای ناجسته اشارهای نمیکند، صرفا تمامیتخواهی را نزدیکتر آورده است.
همچنین پرسیدهاید که اگر معتقدم جهان دارد به سمت فاشیسم میرود، چرا حامی جنگ هستم. این انتخابی میان بد و بدتر است؛ بهگمان من تقریبا تمام جنگها شر و بد هستند. من آنقدر از امپریالیسم بریتانیا میدانم که دوستش نداشته باشم، اما در برابر نازیسم یا امپریالیسم ژاپنی از آن، به عنوان گزینه بد، حمایت میکنم. بهطریق مشابه حامی اتحاد جماهیر شوروی در برابر آلمان هستم؛ چون معتقدم اتحاد جماهیر شوروی نمیتواند بهکل از گذشتهاش بگریزد و آنقدری از ایدههای اصیل انقلاب در خود نگه میدارد که پدیدهای امیدوارکنندهتر از آلمان نازی باشد. به باور من، باوری که از همان آغاز جنگ، در سال ۱۹۳۶ یا همان حوالی، بر آن ماندهام، آرمان و مقصود ما بهتر است، اما باید در جهت بهتر کردن آن بکوشیم و این مستلزم نقد و انتقاد مدام است.
ارادتمند شما، جورج اورول
سه سال بعد، اورول رمان ۱۹۸۴ را نوشت. دو سال بعد از آن هم کتاب بخت انتشار یافت که در نسلهای پیدرپی در کانون توجه بوده است؛ به عنوان فصیحترین و گویاترین بیانیه ادبی علیه جهانی فروکاهیده به چند ابردولت، مالامال از «ملیگرایی احساسی» تسلیم روشهای دیکتاتورمآب، پلیس مخفی و تحریف سازمانیافته تاریخ.